گيس گلاب |
صفحه اصلی
همسايه هايي كه دوسم دارن |
Friday, December 13, 2002
يادمه سال 62 بود كه مقالهاي خوندم توي مجله دانستنيها كه اون موقع در دوران اوج بسر ميبرد و خانوم فرانهي بهزادي هنوز اونقدر احمق نشده بود كه وارد سياست بشه و مجلهاش رو لغو امتياز كنه.
گيس گلابتون , ساعت
6:52 AM
مطلب مقاله در مورد «خروس» بود و نوشته بود اگر بخواهيم روزي از ميان حيوانات جفتي شبيه به جفت انساني پيدا كنيم، بيترديد مرغ و خروس نزديكترين خواهد بود. توي مقاله اشاره به هيچ شباهتي نكرده بود و فقط به ذكر خصوصيات زندگي مرغ و خروس اكتفا كرده بود. اما مثل هميشه يه اشاره براي من كافي بود كه شبيهسازيهام رو شروع كنم تا جايي كه همين الان هم ميخوام وضعيت نسل سنتي و مذهبي و تا حدودي لمپن ايراني رو مثال بزنم بهشون مرغ و خروس ميگم. پدر من هم اتفاقا از سرگرميهاي بسيار مورد علاقهاش، نگهداري مرغ و خروس، خصوصا از نوع «لاري»، براي جنگ بود اين مسئله كمك زيادي به تحقيقات من كرد! حال با هم نگاهي به اين شباهتها ميندازيم : 1 – خروسها تا 30 مرغ را قادرند در حرمسراي شخصي خود (محدودهي بين دو خروس رقيب و مجاور) نگه دارند. مردها قادرند تا 4 زن را به عقد نكاح دائم خود در آورند (اگر هم تواني موند هر چقدر خواستن صيغه كنن) 2 – خروسهاي جوان براي تصاحب يك مرغ با هم ميجنگند و خروس قويتر مرغ را تصاحب ميكند. جوانان غيور ما هم، هر روز بر سر هر چهارراهي در حال كتككاري هستن كه 90 درصد مستقيما و 10 درصد هم غير مستقيم به تصاحب دل و تن زني مربوط ميشه. 3 – خروس قوي، هر روز صبح، بعد از خروج از لانه، خروس ضعيفتر را به باد كتك ميگيرد تا برتري خود را يادآوري كند. جوانان عزيز ما هم در اولين موقعيت مناسب، در محل تجمع دختران عزيز، به جون هم ميافتن تا قدرت خودشون رو به رخ كشيده باشن. 4 – تجاور خروس بيگانه، به محدوده حروسي ديگر، به جنگي بين آن دو بر سر تصاحب محدوده و مرغهاي يكديگر خواهد انجاميد. جوونهاي عزيز هم براي تصاحب كوچه و دخترهاي محل، با هر غريبهاي كه به محلشون بياد درگير ميشن. اين چند نكته رو هم خودم تحقيقات كردم ! 5 – خروس بيمرغ، گاهي براي ارضاء، به سراغ خروسهاي ضعيفتر و يا حتي پرندگان ديگري (مثل اردك) ميرود. جوونهاي ما هم اگه دستشون به زن نرسه، به سراغ همجنس و در مرحله بعد به سراغ حيوانات ميرن. 6 – خروسها، تنها حيواناتي هستند كه مادر و خواهر خود را به عنوان جفت انتخاب ميكنند. در اين مورد ديگه مثال نميزنم. 7 – وقتي مرغي رو براي اولين بار در كنار خروسي قرار ميدهيد (مرغهايي از نوع لاري)، معمولا جنگ كوتاهي بين اين زوج جديد در همان لحظات اوليه رخ ميدهد كه اگر برنده اين جنگ، مرغ باشد، خروس تا ابد قادر به نزديكي و كامجويي نخواهد بود. اين يكي شبيه گربه دم حجله كشتن ميمونه! اما روابط بين انسانها و مرغ و خروسها رو هم ميشه شبيه بعضي روابط دونست، مثلا : 8 – صاحب خروس، هر گاه اراده كرد، محدودهي خروسها را تعيين كرده و براي آنها مرغ انتخاب ميكند. پدر و مادرهاي بعضيها، يا بعضي از پدر و مادرها! هر وقت اراده كردن براي بچشون زن ميگيرن و اونها رو به ظاهر مستقل اعلام ميكنن. 9 - صاحب مرغ، هر وقت تصميم گرفت، مرغهاي كرچ شده را بر روي تخم خوابانده و آنها را صاحب جوجه ميكند. بعضي از پدر و مادرها هم هر وقت اراده كردن، بايد بچههاشون صاحب بچه بشن و … 10 – صاحب مرغ، هر گاه متوجه شود كه مرغ قادر به تخم گذاري يا تبديل تخم به جوجه نيست، آنها را كشته و مرغهاي ديگري را براي خروس جايگزين ميكند. پدر و مادرهاي محترم هم، هر وقت ببينن كه زني كه براي پسرشون گرفتن بچه دار نميشه، خيلي راحت طلاقش رو ميگيرن و زن ديگهاي براي پسرشون ميگيرن. و در انتها، خلاصه ميكنم كه بعضي از پدر مادرها (صاحبين مرغ و خروس) به بهانهي همان يه لقمهاي نوني كه از بچگي به بچههاشون دادن (دون جلوي مرغاشون پاشيدن) و زندگي راحتي كه براشون آماده كردن (لونهي امني كه براي مرغهاشون ساختن و از هر خطري محافظتشون كردن) ميخوان تا آخر عمر اختيار زندگي بچشون رو داشته باشن. (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, December 04, 2002 آقا يه سئوالي براي من پيش اومده كه ذهنم رو مدتها به خودش مشغول كرده :
گيس گلابتون , ساعت
3:00 AM
روايت ميكنند كه آقاي حضرت علي هرگز نماز شبش ترك نميشده و تا صبح به راز و نياز و مناجات با آفريدگار مشغول بود. روايت ميكنند كه آقاي حضرت علي هر شب كوله باري از غذا بر دوش گرفته و به در خانهي مستمندان برده و آنها را اطعام ميكرد. روايت ميكنند كه آقاي حضرت علي در اغلب شبها تا دير وقت بيدار مانده و به امور مسلمين رسيدگي ميكرد. ... و با فرض اينكه آقاي حضرت علي لابد وقتي هم ميخوابيده و وجود اينهمه سيد و ائمه اطهار هم گواهي بر اين مسئله است كه ايشان در شبهاي عزيزشون بايد وقتي هم به توليد امامان عزيز اختصاص ميدادن و 4 تا زن هم داشتن كه بنا بر دستور صريح قرآن، ميبايست به همهي آنها رسيدگي ميكرده و باز از اونجايي كه به گفته تاريخ شيعه، آن حضرت اكثر اوقاتشون رو بر روي زين اسب و در حال مبارزه با منافقين گذروندن و با اين حساب فقط شبها براي زندگي در كنار همسرانشون براشون ميمونده (با علم به اينكه ايشون به تمامي اونها ميرسيده و تاريخ هم هيچ شكايتي از زنهاي آن حضرت ثبت نكرده) و با در نظر گرفتن اين مسئله كه بعضي از تاريخ نويسان عرب غير مسلمان و مسلمان با ايشون سر عناد داشتن كه نوشتن كه حضرت بشدت هم اهل خانومبازي بوده و اصلا اينطور نبود ... يكي به من بگه شبهاي اين حضرت چند ساعت بوده؟ به برندگان اين حضرت يك مجموعهي 2 جلدي كتاب آسماني مسلمانان (قرآن مجيد و قرآن كريم) هديه داده ميشود. (0) comments ....................................................................................................................................................... Sunday, December 01, 2002 اين حيووني عصيان رو هم كه خبرش رو داريد. كم مونده بود كه يه جورايي كشته بشه!
گيس گلابتون , ساعت
1:38 PM
هي بهش ميگم كه اين كار هم كار مجيد تفرشيه، قبول نميكنه. (0) comments «سلام
گيس گلابتون , ساعت
1:35 PM
از اينکه ميبينم ادمايي مثل شما به اصطلاح شجاع (!) و منورالفکر و جود دارند احساس خوبي بهم دست ميده . اما بگذار يک مطلبي را برات بگم من نه شيعه هستم نه سني من پيرو دين ايراني زرتشت پيامبرم .اما کلي مطلب در مورد شما شيعه ها ميدونم اول اينکه عمر در نماز کشته نشد بلکه در آسياب ابو لولو يا همان فيروز کشته شد در تاريخ ۹ ربيع الاول اين را ميتوني تو کتاب همون اهل سنت ببيني در ثاني علي کسي بود که تير را در هنگام نماز از پايش خارج کردند بدون هيچ جينگولک بازي و... در ضمن علي را القاعده ترور نکرد علي توسط افرادي منورالفکر مثل شما ترور شد » اين مطلب يكي از دوستانه كه در نطر خواهي من نوشته شده بود. اولا : شجاع خودتي! دوما : من نه فكرم منوره، نه مشقي، نه جنگي، نه رسام، نه خوشهاي، نه شيميايي، نه ...! وصله نچسپون! سوما : آقاي زرتشتي! گاهي لازمه آدم بيشتر از يك كتاب بخونه! بازم تاكيد ميكنم كه عمر در نماز كشته شد. اوني كه در آسياب كشته شده يزدگرد سوم، شاهنشاه ايران بود. فكر نميكني كه يزدگرد سوم سر نماز كشته شد؟! و در آخر : عزيز من پيش از هر اظهار نظري يه نگاه دوباره به مراجع بهتر و بيطرفتر بنداز. (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, November 27, 2002 قابل توجه شيعيان متعصب و سني ستيز :
گيس گلابتون , ساعت
12:43 PM
ميدونستيد كه اولين كسي كه سر نماز كشته شد (يا به شهادت رسيد) عمر خليفه دوم بود؟ با اين تفاوت كه وقتي ضريه خورد نه تنها مثل علي نمازش رو رها نكرد و جيغ و داد راه ننداخت، بلكه بعد از نماز هم به كساني كه دخالت كرده بودند و فيروز (ضربه زننده) رو دستگير كرده بودند هم معترض شد كه به من ضربه زدند و شما چرا نمازتون رو رها كرديد و … (0) comments اگه شما بشنويد يه آقايي شبونه به بهونه كمك به زنهاي بيوه، ميره سراغشون، چي فكر ميكنين در موردش؟ فكر نميكنين طرف از اون خانومبازهايي حرفيه؟ يا اينكه ميگين دمش گرم! عجب به فكر مردمه؟
گيس گلابتون , ساعت
12:42 PM
اگه بهتون بگن يه آقايي توي يه ادارهاي رئيس شده كه حتي به برادر نابيناش هم رحم نكرده و بهش كمكي نكرده چيفكر ميكنين؟ فكر نميكنين اين كه به برادرش رحم نكرد واي به حال ديگران؟ يا اينكه قربون صدقه عدالتش ميرين؟ اگه به آقايي قاضي باشه و در دادگاهي براي تقسيم يه بچه بين مثلا مادر و مادرناتنياش حكم بده بچه رو نصف كنن، درموردش چطور فكر ميكنين؟ به عقل طرف شك نميكنين؟ يا اينكه ميگين حكمش درست بوده و اجازه ميدين به عقل خودتون شك كنن؟ احتمالا از جوابهايي كه من نوشتم ، قسمت اولش رو انتخاب ميكنين. اما بعضيها بعد از اينكه فهميدن اين شخصيت امام علي عزيزشونه جواب دوم رو انتخاب خواهند كرد. اگه جزو گروه دوم شديد و جواب دوم رو انتخاب كرديد، حتما خودتون رو به اولين روانشناسي كه ميشناسيد برسونيد. (0) comments ....................................................................................................................................................... Tuesday, November 26, 2002 آقا ! شنيدي كه دو روز پيش يه آقايي رو به نام «آقاي حضرت علي» ترور كردن؟! مثل اينكه با يه چيز دراز و تيز، زدن توي سرش!
گيس گلابتون , ساعت
2:00 PM
ميگن كار القاعده بوده! (0) comments ....................................................................................................................................................... Monday, November 25, 2002 خبرگذاري ZBN هم افتتاح شد.
گيس گلابتون , ساعت
2:45 PM
اميدوارم دوستان جديد كارشون رو بهتر از بقيه خبرگذاريها انجام بدن. آشپزخونهي من رو هم يادشون نره. راستي تا يادم نرفته بگم كه بزودي وبلاگ آشپزخونه دچار تحولات زيادي (البته در مطالبش، نه در ظاهر) ميشه. منتظرش باشيد. ... آقا كشيش و آقا فرهاد! به شما هم سر زدم و خواهم زد. از محبتتون هم ممنون. (0) comments يادمه دوران دبيرستان، خيليها دنبال عشق و عاشقي و ملزوماتش بودن. اين كه ميگم ملزومات منطورم هديه و گل و نامه عاشقانه و ترانههاي لوس آنجلسيه!
گيس گلابتون , ساعت
2:39 PM
معمولا براي اكثر حالات عاشق و معشوق، يه ترانه سروده شده! اون موقع هم كه همه داغ بودن و عاشق و از اين ترانهها پشت تلفن و توي نامههاشون به وفور استفاده ميكردن. بعضيها ديگه شورش رو در آورده بودن. وقتي از آهنگي خوششون ميومد، سعي ميكردن به موقعيت براي اون آهنگ در روابطشون ايجاد كنن كه بتونن آهنگ رو مصرف كنن. يا اينكه تا موقعيتي براي كسي پيش ميومد فورا آهنگ رو يادآوري ميكردن تا كمكي به دوست عاشقي كرده باشن و در كنارش هم فخر فروشي از اينهمه سواد و دانايي كه البته در اون سن و سال هنر باارزشي بود! ... بعضي از اين دوستان طرفدار وبلاگ خورشيد خانوم، ظاهرا مقدار متنابهي حرف قشنگ و نصحيت و احتمالا چند نقشه معتبر از راه درست زندگي كردن و چند كروكي از واحدهاي بهشتي در دست دارن و اصرار دارن جايي بكار ببرندش. عزيزان دانا و توانا و باسواد من! من به كسي در هيچ جايي توهيني (مگر به طنز و به قصد شوخي) نكردم كه نصايحتون رو مصرف ميكنين. من هم اين حق رو براي خودم قائلم كه علاوه بر اينكه گاهي از وبلاگي تعريف ميكنم، اگه ويلاگي از نظرم مزخرف بود، نظرم رو بگم و وبلاگش رو نقد كنم و متقايلا ديگران هم اين حق رو دارن. پس لطفا بعضي از دوستان كه براي من نظرات اندرز گونهاي در جهت ساخت مدينهي فاضلهاي با مردمي همه شبيه خورشيد خانوم فرستاندن، شاخ نصيحتشون رو جاي ديگهاي فرو كنن! ... (0) comments يكي به من عاجز يه دونه مودم كمك كنه!
گيس گلابتون , ساعت
2:22 PM
يه چند وقتيه مودم من سوخته و ارتباط ما رو با جهان اينترنت قطع كرده. در حال حاضر هم دارم با مودم عاريه كانكت ميشم. اگر كم كاري ديديد، مال مودمه! (0) comments ....................................................................................................................................................... Sunday, November 10, 2002 همه ما گاهي عصباني ميشيم و گاهي هم تند ميريم! هنر بزرگيه اگه آدم در اين لحظات بتونه بر گفتار و رفتار و حتي تفكرش تسلط داشته باشه. بنظر من آدم قوي كسيه كه بر احساساتش تسلط داشته باشه نه اينكه احساساتش كنترلش كنن.
گيس گلابتون , ساعت
9:18 AM
البته هنر ذكر شده رو بنده ندارم بنابراين گاهي توي نوشتههام عصباني ميشم و چيزهايي ميگم كه بعضيها دلخور ميشن. نوشتهي قبل من، دوست ما مسافر رو رنجوند. البته اونجايي كه واژه «گوسغند وار» رو در مورد بعضي افراد بكار بردم. گرچه خودم رو ملزم ميدونم كه اگه كسي رو به هر صورتي رنجوندم عذر بخوام و ميخوام اما لازم توضيحي اضافه كنم تا سوء تفاهمي باقي نمونه. دوست عزيز! كلمه گوسفند وار را فقط براي توصيف شكل حركت گروهي از هموطنان عزيز در خيابان بكار بردم. مسلما اگه هر كسي، حركتي انجام دهد كه ما براي توصيف بهترش مجبور به كمك گرفتن از رفتار حيوانات باشيم، توهيني صورت نگرفته است، چه در ادبيات روزمره با اصطلاحات زيادي مثل : مثل شير (شجاع)، مثل موش (ترسو)، مثل گاو (پرخور) و … آشناييم! در تمثيلهاي اينچنيني، هدف، تمثيل فعل انجام شده است نه فاعل كننده فعل. اگر به رفتار گوسفند در عبور از مسيري دقت كرده باشيد ميبينيد گوسفند سر دسته، جلوتر از ديگران سر را پايين انداخته و به سرعت ميگذرد و گله نيز به دنبالش، گروهي از همشهريان عزيز نيز دقيقا به همين طريق و بدون توجه به چراغ راهنما و خط عابر و … از خيابان ميگذرند. در جوامع مدرن در چنين هنگامي، اگر تصادفي صورت بگيرد عابر و خانوادهاش ملزم به پرداخت غرامت به راننده خودرو (به علت ضربه روحي وارده از تصادف) هستند اما در ايران از اين طريق، بسياري از افراد نااميد از زندگي، براي خانوادهي خود مستمري بعد از مرگ باقي ميگذارند. (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, November 02, 2002 ستون تلفنهاي خوانندگان روزنامهها هم معمولا خيلي بامزه است. گاهي مردم حرفهايي ميزنن كه رودهبرت ميكنن از خنده و گاهي هم دود از كلهات بلند ميشه (بگذريم كه بعضي روزنامهها مثل كيهان، به يه بندهي خدايي ماهيانه حقوق ميدن كه اين صفحه رو بجاي مردم پر كنه). راديو هم معمولا برنامهاي شبيه همين ستون روزنامهها داره كه هدفش (مثلا) رسوندن صداي مردم به مسئولان كشوره!
گيس گلابتون , ساعت
12:42 PM
يادمه يه روز صبح، توي تاكسي، توي شهرستان مشهد، راديو روشن بود و داشت تلفن پخش ميكرد و من هم كه مسافر تاكسي بودم ناخواسته شنونده شدم. يه آقايي تلفن كرده بود و با لهجهي مشهدي ميگفت (نقل به مضمون) : «آقا! لطفا به اين شهرداري بگين اين موتورسوارها رو از ميدان فردوسي (ميدان فردوسي مشهد نه تهران) جمع كنه! مردم آسايش ندارن از سر وصداشون! ما شب قبل ميدان خوابيده بوديم (با خانواده البته) اينقدر اذيت كردن …» توقع و شعور مردم رو ميبينيد؟! مرديكه دست زن و بچهاش رو گرفته و رفته وسط يه ميدون، سفره انداخته و خورده و همونجا هم خوابيده، اونوقت توقع داره جلوي موتورسوارها رو بگيرن كه مزاحم خواب آقا نشن! صحبت از روزنامه بود. همشهري توي ستون «با مردم» يه تلفني رو چاپ كرده كه عينا مينويسم (مورخ : 11/8/81) «تهران به صدها چراغ راهنماي جديد نياز دارد تا در كنار فعاليت ماموران زحمتكش از جان عابران پياده در برابر رانندگان سهل انگار و بيتوجه مراقبت كند. در خيابانها و بزرگراههايي كه شتاب خودرو در آنها زياد ميباشد، عابران پياده امنيت جاني ندارند. رجوع به آمار قربانيان حوادث رانندگي در تهران اين واقعيت را اثبات ميكند. فرح سليماني - تهران» نميدونم چند نفرتون متوجه منظور اين خانوم شديد، اما اگه متوجه نشديد توجه شما رو به ترجمه مطلب بالا به زبان خودمانيتري جلب ميكنم: «تهران به صدها چراغ راهنماي جديد نياز دارد. چون مردم دوست ندارن كه براي عبور از خيابانها و بزرگراههايي كه شتاب خودرو در آن زياد ميباشد از پل هوايي عابر يا زيرگذر استفاده كنن. بيشتر حال ميكنن گوسفند وار ، بزنن به خيابون و سر رو پايين انداخته و با اتكا به قوانين متعالي و مامورين زحمتكش، خيابان را به مالرو تبديل كنند. من از مامورين تقاضا ميكنم هواي مردم رو كه گاهي وسط خيابون دوستي رو ميبينن و همونجا اقدام به روبوسي ميكنن رو بيشتر داشته باشن. از رانندگان عزيز هم تقاضا ميكنم براي تردد از پيادهرو و تپه و ماهورهاي اطراف بزرگرهها استفاده كنن. از دولت محترم هم خواهش ميكنم در تمامي بزرگراههاي مهم (همت، نيايش، يادگار، نياوران، صدر، مدرس، شيخ فضلالله، رسالت ، اتوبان تهران كرج و …) به فاصله 100 متر به 100 متر چراغ قرمز نصب كنن تا كسي صدمه نبينه.» (0) comments هميشه ميشه توي روزنامهها چيزهاي جالب و بكري پيدا كرد. خصوصا اگه حوصله داشته باشي و جاهايي رو بگردي كه معمولا كسي بهش سر نميزنه. اينجور جاها هميشه چيزهاي جالبي داره.
گيس گلابتون , ساعت
12:41 PM
امروز توي صفحه اول روزنامه همشهري، يه آگهي در قطع 5/3 * 7 (از همون 900 هزارتومانيهاش) وجود داشت كه اختصاص داشت به آگهي تسليت جناب آقاي رفسنجاني (رئيس جمهور و رئيس مجلس و جانشين فرمانده كل قواي سابق و رئيس مجمع تشخيص نظام فعلي) به نمايندگان و خانوادههاي داغدار دو نماينده كشته شده. به متن تسليت توجه بفرماييد (مورخ : 11/8/81) « انالله و انااليه راجعون حادثه تاسفبار راه چالوس كه موجب مرگ دو تن از نمايندگان و يك تن از كاركنان مجلس شد مايه اندوه و نگراني است. اين مصيبت را به نمايندگان مجلس و خانوادههاي عزادار به خصوص حجت الاسلام والمسلمين عبدالله نوري و والد داغدارشان تسليت ميگويم. اميدوارم مسئولان ذيربط تدبيري بينديشند كه از تلفات و خسارات فراوان حوادث رانندگي جلوگيري شود. اكبر هاشمي رفسنجاني - رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام» يكي نيست به اين آقا بگه خودت كه در تمامي اين 24 سال در مسئوليتهاي درجه اول نظام بودي چه گلي به سر زدي و چند تا جاده مثل جادهي چالوس رو درست كردي كه حالا از كس ديگه توقع داري! واقعا كه توي تمامي مسئولين اين مملكت، از نظر پررويي اين يكي نوبره! (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, October 30, 2002 داشتم مطلب وبلاگ عجب رو ميخوندم كه باز هم متوجهي اين مسئله شدم كه پرشين بلاگ، چند وبلاگ رو بسته. البته قبلا با خوندن وبلاگهاي ديگهاي مثل كتابدار متوجه اين موضوع شده بودم.
گيس گلابتون , ساعت
12:56 PM
نميدونم چرا ما جوونهاي ايراني اينقدر بزدل و ترسو شديم. پاي نق زدن و انتقاد كه ميشه، همه دشمن محدوديت و سانسور ميشيم، همه عاشق پلوراليسم و آزادي ميشيم، اما وقتي پاي عمل كردن به ميان مياد، همه جا ميزنيم و از هر سانسورچي، پستتر ميشيم. اگه ميترسيد براتون مشكل درست بشه، بيجا ميكنين پا پيش ميزارين و شروع ميكنين! اگه قرار باشه همون آشي رو به ما تحويل بدين كه يه عمري سازمانهاي حكومتي به خوردمون دادن، كه هنري نكردين! چيه؟ سرويس وبلاگ زدين كه فقط عقدهنمايي كرده باشين؟ كه بگين شما هم بلدين كاري انجام بدين؟ واقعا فكر كردين ايجاد يه سرويس ويلاگ نيازمند علم و تكنولوژي خاصيه كه فقط شما دارين؟ دوستان عزيز! كار سخت و هنر مهم اينه كه پاي حرف و ادعا و انتقادتون بمونيد و به آزادي احترام بزاريد و اجازه بديد مخاطب خودش از بين بهترينها و بدترينها، چيزي كه ميخواد رو انتخاب كنه. مگر اينكه با اين روال انتخاب اصلح از بين صالحين! چشم اميدي هم به يك كرسي در شوراي نگهبان داشته باشيد! شما عزيز من! سرويس بلاگ زدين كه كمي شهرت دست و پا كنين! وگرنه چند نفر ميدونن سرور همين بلاگر كجاست و ايجاد كنندگانش چه كساني هستند؟ شما هم ميتونستيد سرويسي داشته باشيد بدون اينكه كسي بدونه كي هستين و كجا هستين و چه كارهايد. مسئله اينه كه نتونستين از شهرتش چشم بپوشين! مصاحبه پشت مصاحبه، با مجلات، با سايتهاي اينترنتي كه ايهاالناس، اين ما هستيم كه اولين سرويس بلاگ ايراني را راه انداختيم، ما اولين سانسور كنندگان اينترنتي بوديم و …. اما شهرت هزينه داره! براي پرداخت هزينهها چه كساني بهتر از مشتركين. اصلا نميفهمم چرا بين اينهمه سرويس دهندهي وبلاگ در سراسر دنيا، بازم يه عده سادهلو ميان و از سرويس دهندهي ايراني سرويس ميگيرن؟ كه مثلا به شعار «ايراني جنس ايراني مصرف كن» عمل كرده باشن؟ ناسيوناليستهاي وطني واقعا هنر بزرگي ميكنن كه بين دو سرويس رايگان، سرويس ايراني رو انتخاب ميكنن اما اصلا چرا بايد به توليد دهنده و سرويس دهنده ايراني وفادار بود؟ به دوروبرتون نگاه كنين! هر چي توليد كنندهي ايراني هست، همش به فكر اينه كه چطور جنس افتضاحش رو با پايينترين قيمت توليد كنه و با بالاترين قيمت به مصرف كنندهي بدبخت ايراني بده و با روشهاي كذايي اون رو تا ابد محتاج نگه داره؟ اگه چشاتون ايراد داره و نميبيينين مثل چي براتون مثال ميزنم : 1 - اتوموبيل ايراني : همه كارخونهاي رو كه ارز رو به پايينترين قيمت دريافت ميكنه و از انواع كمكهاي حكومتي برخورداره، به نيروي كارش يكدهم نيروي كار در كشورهاي ديگه حقوق ميده و بازارش انحصاريه، با انواع ترفندها و پرداخت رشوهها راه ورود رقيب خارجي رو سد كرده و يا همه اين احوال محصولش 200% گرونتر از نمونهي خارجي است و كيفيتش 200% پايينتر و پشتيباني بعد از فروشش هم در حد وجود نداشن است رو ميشناسين! كارخونهاي كه همه ما افتخار و اقتدارمون رو به بركت توليد محصول اون داريم: ايران خودرو! 2 - لاستيك ايراني : همين چند سال پيش بود كه يه مسئول دولتي كه بر واردات لاستيك بر كشور نظارت داشت، در صفحه تلويزيون ظاهر شد و در جواب توليد كنندگان لاستيك ايراني كه مدعي بودند و دولت با صدور اجازه واردات لاستيك، موجب ورشكستگي اونها رو فراهم خواهد كرد (كما اينكه چند سالي گذشته و همه اون شركتها گردن كلفت تر شدن، اما ورشكست نشدن) گفت (نقل به مضمون) :«اين شركتها، با توافق با هم، در حالي كه بازار نيازمند لاستيك است، خطهاي توليدشون رو متوقف ميكنن تا قيمت لاستيك بطور كاذب بالا بمونه. ما هم براي مبارزه با اين روند اجازه واردات لاستيك رو صادر كرديم و …» 3 - مرغ ايراني : داستان لاستيك چند وقت پيش عينا براي مرغ هم تكرار شد. يك مقام مسوول در واردات مرغ در جمع خبرنگاران اقرار كرد كه (نقل به مضمون) : توليد كنندگان داخلي عمدا از تمام توان توليدي خود استفاده نميكنن و با اينكه توان بالايي در زمينه توليد جوجه وجود دارد، براي بالا نگاه داشت قيمتها، به بهانه نداشتن امكانات، خط هاي توليد خود را تعطيل ميكنن و …» بازم مثال بزنم؟ بابا كجاي دنيا جز ايران، سرويس دهنده همش توي فكر چاپيدن مشتري و گرون كردن سرويسشه؟ كجاي دنيا جز ايران توليد كننده ميگه كه حالا كه جنس بيكيفيت من خريدار داره، چرا كيفيت محصولم رو بالا ببرم؟ كجاي دنيا جز ايران سرويس دهنده در جواب اعتراض مشتري ميگه كه همينه كه هست، برو هر غلطي كه ميخواي بكن و …، آخه كجاي دنيا اينجوريه؟ قصهي غيرت برانگيز حمايت از توليد كننده داخلي رو فراموش كنيد! از كسي بايد حمايت كرد كه از آدم حمايت كنه، نه اين موجوداتي كه در سخت ترين شرايط اقتصادي خون مردم رو توي شيشه كردن. (0) comments ....................................................................................................................................................... Monday, October 28, 2002 «... تا حالا فكر كرديد كه دليل عقب ماندگي ما چيه؟ بنظر من دليلش اينه كه ما قدرت تغيير كردن نداريم.در آمريكا برخلاف تصورتون در گذشته كاملاً خفقان جنسي وجود داشت. لاري فيلينت (كه پدر پورنوگرافي محسوب ميشه) برخلاف رويه معمول دست به يك كار انقلابي زد و عكسهايي از بدن زنان رو در مجله اي با تيراژ بالا به چاپ رسوند! در سراسر آمريكا ملت تو سرشون ميزدند و به اين مرتيكه بي چشم و رو فحش ميدادند! كار به دادگاه كشيد و همه داد ميزدند اعدام ، اعدام! در زمان دفاع (كه خوشبختانه در بين كفار اين زمان داده ميشه) آقاي فلينت عكسهايي از پيشخوان روزنامه فروشي ها به هيئت منصفه نشون داد كه پر بود از صحنه هاي انفجار ، قتل ، و كشتار ويتناميها و از اونها خواست كه بگن آيا چيزي جز نفرت و زشتي در اين تصاوير ميبينند؟ و بعد تصوير يك زن رو نشون داد و اينبار پرسيد آيا چيزي جز زيبايي و تحسين در آن وجود داره؟ وي از همه خواست كه زيبايي رو هم بتصوير بكشند و نشون بدهند نه فقط كينه و زشتي رو…پس از اون تا 40 % قوانين آمريكا عوض شد. تا حالا پرسيدين چرا اينهمه مجسمه لخت در ميادين كشورهاي مختلف وجود داره؟ چون در گذشته كليسا اينقدر قدرت داشت كه حتي اجازه نده كسي در تخيلش به چيزي بغير از ملائكه فكر كنه! و پس از انفجار روحي افراد ، عقده ها سر باز كرد و هنرمندان درون خود رو با اين شيوه نشون دادند…»
گيس گلابتون , ساعت
12:40 PM
من به كسايي كه سعي ميكنن چيزي به كسي ياد بدن احترام ميزارم. كساني كه تلاش ميكنن تا سنتهاي اشتباه رو با آموزش صحيح تغيير بدن. خودم هم هميشه سعي كردم اينطور باشم. اما به هر حال هر كس روشي داره. من ترجيح ميدم از آشپزي بنويسم تا خودم به اندازهي يك راننده تاكسي يا بقالي (كه شايد گوشه خيابون شاوارشون رو در بيارن و ...) ببينم و از سياست بنويسم. امشب وقت كردم و وبلاگ دوستمون «سرزمين رويايي» رو خوب مطالعه كردم. با اينكه قبلا معرفيش كردم اما حيفم اومد دوباره دربارهاش ننويسم. مطالب خوبي داره. حتما بريد بخونيد. به آرشيوش هم رحم نكنيد. هر چي نوشته بخونين. بخدا براي همهي ما كه به نوعي گرفتار بيماريهاي رواني حاصل از عقدههاي جنسي هستيم خوب و مفيده. دوست عزيز! دست مريزاد! مطالب بالا كه بصورت ايتاليك نوشته شده مربوط به بخشي از نوشتههاي وبلاگ سرزمين رويايي است. (0) comments وقتي يه مرد، به حرف مادرش گوش ميده، ميگن : «بهبه! چه پسري! ببين چه احترامي به بزرگترش ميزاره و …»
گيس گلابتون , ساعت
11:37 AM
وقتي يه مرد، به حرف خواهرش گوش ميده، ميگن : «خواهر و برادر بايد همه جوره پشت هم باشن، چه خوبه كه به پسر اينهمه خواهرش دوست داشته باشه و …» وقتي يه مرد، به حرف دوستاش گوش ميده، ميگن : «آي! رفيق بامرام …» وقتي يه مرد، به حرف پدرش گوشميده، ميگن : «احترام پدر واجبه و …» حتي وقتي يه مرد، به حرف دوست دخترش گوش ميده، ميگن : «خب! دوسش داره! بايد هم به حرفش گوش بده …» اما چرا وقتي يه مرد به حرف زنش گوش ميده، همه دوره ميافتن كه : « هــــــــــو! زن ذليل!» (0) comments ....................................................................................................................................................... Thursday, October 24, 2002 يكي از دوستان وبلاگنويس، وبلاگشو تبديل به دادگاه خانه و خانواده كرده! البته براي آشتي و ايجاد تفاهم.
گيس گلابتون , ساعت
9:02 AM
اسم وبلاگش رو هم گذاشته «سرزمين رويايي». اگه همسر يا نامزد يا دوست دختر يا دوست پسر يا ... چيزهايي مشابه اينها داريد ، سري بهش بزنيد. ممكنه چيز بدرد بخوري ياد بگيريد. (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, October 19, 2002 اگه يه روزي يه بچه، همينجور كه داره بازي ميكنه، بره كنار يه چاه تنگ و عميق و پاش سر بخوره و بيفته اون توو، شما فكر ميكنين چي به سرش مياد؟
گيس گلابتون , ساعت
10:45 AM
اگه يه چند ساعتي هم از ماجرا بگذره چي؟ اگه يه روز بگذره چي؟ بازم زندهاست؟ اگه چند روز بگذره چي؟ ميميره نه؟ حالا فكر كنين چند ماه يا چند سال بگذره؟ ميپوسه نه؟ … بابا 1400 سال پيش اين آقاي امام زمان (Time Imam!) افتاد توو چاه! چي باعث شده فكر كنين هنوز زنده است و ميخواد از چاه در بياد؟ (0) comments ....................................................................................................................................................... Friday, October 18, 2002 خيلي ظالمانه است كه يه مرد از بچگي بدنبال ساختن فرداش باشه، درس بخونه، دانشگاه بره، كار كنه و پول جمع كنه تا بتونه ذرهاي خوشبخت، لااقل از نظر مادي، بشه اما يه دختر، از بچگي بخوره و بخوابه و به خودش برسه تا سر يه موقعيت مناسب، با يه بله گفتن، همهي اون چيزي رو كه مردها يه عمر زحمتش رو ميكشن، يه شبه بدست بياره و …
گيس گلابتون , ساعت
1:17 PM
اما فكر ميكنم خيلي ظالمانه تره كه يه مرد با همهي سختيهاي زندگي كنار بياد و هر لحظه كه بخواد اراده بكنه (و البته پاي ارادهاش بمونه) سرنوشتش رو تغيير بده اما يه دختر، اگه خطا بكنه و اون لحظهي مناسب بله گفتن رو اشتباه بگيره و در جاي نامناسبي بله بگه، يه عمر بايد بسوزه و بسازه و بدبخت باشه و كاري ازش بر نياد و بشينه و منتظر باشه كه كي آقا اراده ميكنن كه بهش لطفي بكنن و سرنوشتش رو تغيير بدن … (0) comments ....................................................................................................................................................... Tuesday, October 15, 2002 كسي ميدونه كه چرا وقتي سوار اتوبوس شركت واحد ميشيم و چند تا جا خاليه، بازم يه عده سرپا واستادن و نميشينن؟!
گيس گلابتون , ساعت
2:33 PM
كسي ميدونه كه چرا وقتي سوار تاكسي ميشيم و صندلي جلو ميشينيم و صندلي عقب هم كاملا خاليه، باز وقتي يه آقايي ميخواد سوار بشه، در جلو رو باز ميكنه و جلو ميشينه؟ كسي ميدونه كه چرا وقتي هر كي سوار اتوبوس شركت واحد ميشه، همون جلو، مقابل در، ميايسته و عقب نميره؟ كسي ميدونه كه چرا وقتي يه گوشه خيابون يه سطل آشغال هست، توش خاليه اما دورش كلي آشغال ريخته؟ كسي ميدونه كه چرا وقتي يه عدهاي براي «وقت تلف كردن» ميان خيابون و پشت چراغ قرمز ميرسن، نميايستن كه مبادا وقتشون تلف بشه؟ كسي ميدونه كه چرا …؟ تو رو خدا، من اينقدر به اينها فكر كردم خل شدم، اگه كسي جوابي داره بگه! (0) comments ....................................................................................................................................................... Monday, October 14, 2002 آقا چند روز پيش يه صحنه از اين مردم شهيد پرور پايتخت نشين آداب دان بافرهنگ ديدم كه واقعا خوشم اومد!
گيس گلابتون , ساعت
8:53 PM
ساعت 7 عصر، توي اوج ترافيك خيابون آزادي، يه آقاي راننده تاكسي، ماشين و زده بود كنار، رفته بود توي درخت كاري وسط خيابون، كمر بند رو شل كرده بود و داشت، گلاب به روتون، «جيش» ميكرد! من مطمئنم حق اين مردم خوب ادا نشده و گرنه ما بايد از نظر شعور و فرهنگ، توي دنيا، يه كارهاي ميشديم. (0) comments ....................................................................................................................................................... Sunday, October 13, 2002 ديروز توو ماشين بودم و ميرفتم سمت ونك. راديو روشن بود گوينده داشت مصاحبه ميكرد و شنيدم كه به هر كي ميرسيد يه عيد مباركي ميگفت! حالا ما هم تو كف كه اي بابا باز چيشده كه اعلام عيد شده. خلاصه بعد پرس و جو فهميدم يكي از اين اماما دنيا اومده!
گيس گلابتون , ساعت
1:04 PM
اين صدا و سيما هم كه هر تولدي رو عيد ميكنه و هر وفاتي رو شهادت. با اين وضع هيچ بعيد نيست كه در آينده اين اعياد هم به تقويم اضافه بشه : جشن دندون درآوردن پيامبر اكرم! جشن پا تختي حصرت فاطمه! سالروز عقد امام حسن با همسر اولش! جشن ختنه سوران امام حسين! و … (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, October 12, 2002 ظاهرا اين مسئله «خورشيد خانوم» داره بيخ پيدا ميكنه. دوست ما آقاي «شبح» هم وارد ماجرا شد و چند خطي به ما افتخار داد و توي نظرخواهيمون نوشت. نظر آقاي شبح در پايين و جواب من به دنبالش اومده :
گيس گلابتون , ساعت
1:29 PM
ميدانيد شاملوها هرگز حسرت فهيمه رحيمیها را نمیخورند! از اين که تعداد خواندهگان فهيمه رحيمی هم زياد است ناراحت نمیشوند بيشتر به فکر آنان هستند که اصلاٌ نمیخوانند و فکر نمیکنند؛ اما فهيمه رحيمیها با ر-اعتمادیها در میافتند چون رقيب هستند. خلاصه اين که به نظر من بجای اين که در فکر اين باشيم که سطح ديگران را اندازه بگيريم بايد سعی کنيم سطح خودمان را بالا ببريم. نويسندهها حالا چه در وبلاگ و چه غير آن چهار دسته هستند. سطحیهای پرخواننده سطحیهای کمخواننده عميقهای پرخواننده(نسبتا) عميقها کم خواننده(بسیار کم خواننده) گيسگلاب عزيز تو توی کدام گروهی؟ دوست عزيز ولاگنويس، آقاي شبح! 1 - مردم دو دستهاند، آناني كه فارغ از هر نظر خواهي و نظر سنجي، از زبان مرده و زنده، نقل قول و وصف حال بيان ميدارند و گروهي ديگر كه هر نظر و عقيدهاي را محصور در جملهي «من اينطور ميانديشم» ميكنند و بيان نظر و قول هر كس را به خود او واميگذارند. شما كه اين چنين از نظر شاملوها با اطلاعيد از كدام دستهايد؟ 2 - روزنامههاي كشور نيز به فراخور صاحب مسئولي كه دارند به دو دستهاند. گروهي كه در صفحات جريده خود، در مقام مقايسه، شاملوها را بسيار پايينتر از فهيمه رحيميها مينشانند و انگ مبتذل بودن كه هيچ، مستهجن بودن به آنها و آثارشان ميزنند و گروهي ديگر كه فارغ از جنجالهاي سياسي، هر كدام را در جاي خود (در تاريخ ادبيات اين كشور) مينشانند. شما از كدام دستهايد؟ 3 - وبلاگ نويسها نيز به دو دستهاند. دستهاي كه براي خود و دل خود و شايد آرمان باارزش اصلاح هر كه و هر چه معيوب ميبينند (حتي خود) دست به قلم ميبرند و مخاطبي هر چند اندك دارند و گروهي كه درگير بحرانهاي دوران جواني و عقدههاي رواني باز مانده از كودكي، براي ايجاد و بدست آوردن هويتي دروغين و فريب مخاطب، به هر ترفندي دست ميزنند و حتي از بكار گيري ادبيات لمپن ابايي ندارند. شما از كدام دستهايد؟ 4 - و همچنين، وبلاگخوانها نيز به دو دستهاند. گروهي كه شايد جذابيتهاي جنسي نويسندگان وبلاگ و يا سراب هويت كاذب نويسندهاي به ظاهر روشنفكر، آنان را وادار ميكند چشم بسته - شايد - دل به اتهامي خوش دارند و خود را تخليه كنند، و يا گروهي كه بيتوجه به هر جاذبه نوشتاري، با چشمي باز و ذهن آماده (چون دوستمان ماني) به دنبال بحث و آزمودن و در ترازوي نقد گذاردن آموختههايشان هستند. شما از كدام دستهايد؟ يادآوري ديگر : مرا با فهيمه رحيمي و شاملو و … مقايسه كردي. عزيز! راهي كه من برگزيدهام، در انتهايش شاملويي (كه بسيار بزرگ ميدارمش) نايستاده! و رسيدن به جايي كه او ايستاده نه در توان من است و نه هدف من. اما بر خلاف دوست تو (خورشيد خانوم) ميدانم در انتهاي راهي كه برگزيدهام، اگر به كعبه نرسم، به تركستان نيز راه نميبرم. اما دوست تو چطور؟ … و بگذار مزاح كوچكي نيز ميان من و تو باشد كه : اشباح نيز به دو دستهاند! آناني كه چون اشباح فيلم «Others» رعب و وحشت در دل ميافكنند و اشباحي كه چون اشباح فيلم «Casper»دوست داشتنيهستند و شاديافرين. شما از كدام دستهايد؟ (0) comments ....................................................................................................................................................... Thursday, October 10, 2002 مطلب قبلي كه در مورد وبلاگ «خورشيد خانوم» نوشته بودم فكر نميكردم براي كسي جز خودم مهم باشه. حداكثر فكر ميكردم چند تا فحش و ناسزا از طرف علاقمنداش نصيبم بشه. اما ظاهرا دوستان با ديد جالبتري به مسئله نگاه ميكنن.
گيس گلابتون , ساعت
5:40 AM
بين نظرهايي كه تا اين لحظه توي نظر خواهي من نوشته شده دو تاش برام جالبتر بود. يكي مطلب اون دوست خوب «ماه» كه آدرس وبلاگش رو (البته اگه وبلاگي داشته) ننوشته، اما آماري جمع كرده در مورد 5 وبلاگنويس اول مونث كه ميتونه جالب باشه و من اينجا مطلبشو كامل مينويسم : «راستی من رفتم يه سری وبلاگ دخترا رو چک کردم. پنج نفر اول اينان: مرجان عالمی: 6نوامبر2001 که ساعتش معلوم نيست. شهرزاد عالم فتحی: 6نوامبر 2001-10:49 صبح طناز فرازی: 8نوامبر 2001 که ساعتش معلوم نيست. ندا حريری: 9نوامبر2001- 11:11 بعد از ظهر خورشيدخانوم: 9 نوامبر 2001- 5:28 بعد از ظهر و جالبه بدونين سه تای آخری ادعا کردن که اولين بلاگر دخترونه هستن!! می بينيم که حتی ادعاش هم درست نبوده و ردهء آخر از اونا رو داره. » و دوم مطلب دوست ديگمون «ماني» است كه نوشته : «سلام گيس گلاب.راستش من در مورد اين جريان قبلا به یه چیزایی رسيدم.خيلی خلاصه می گم: وبلاگهايی مثل خورشيد خانوم وافکار پراکنده(ندا) از اولين وبلاگهايی بودن که بدون هجو کردن تابو شکستن.يعنی با هنجار شکنی باخوانندهء جوون ناهنجار ایرونی ارتباط پيدا کردن و اين مساله که يه دختر(با اون مشخصات) بياد داد بزنه :من از سکس خوشم مياد! واسه جامعهء مريض ما يه جور استامينوفن کدئين بود.چه واسه دخترايی که با همذات پنداری خود خفه شده در باید ها رو اونجاها ميديدن.چه واسه پسر هايی که واقعا اینارونميدونستن.چه واسه دختر هايی که اين طيف از تفکرات زنانه رو تختئه ميکردن و چه واسه پسر هايی که ميدونستن و نديده بودن يکی داد بزنه و...و خوب معروف شدن و معروفیت این برنامه ها رو هم داره. ولی اينکه ادبيات چيه و اصولا وبلاگی مثل خورشيد خانوم جزو اون محسوب ميشه يا نه يه جورايی باهات موافقم و يه جورايی مخالف که همين جوری هم کلی خلاصه (!) نوشتم و احتياج به بحث و مجال مفصل تری داره. » من هم با بعضي از حرفهاي دوستمون ماني موافقم و با بعضي مخالف : اول - وبلاگهايي مثل «افكار پراكنده يك زن منسجم» و «خوزشيد خانوم» را از نظر من نميشه توي يك رده قرار داد و چرا. اين دو وبلاگ و يا بهتر بگم اين دو شخصيت يك شباهت آشكار با هم دارند و يك تفاوت پنهان! شباهت اينه كه هر دو متعلق به اشخاصيه كه چهرهي واقعيشون رو پشت وبلاگشون پنهان كردن. اما با اين تفاوت كه وبلاگ ندا بهت نشون ميده كه اين چهرهي واقعي شخض نويسنده است كه شايد بخاطر خيلي چيزها، در زندگي واقعي چهرهي واقعيشو پنهان كرده و به همين علت براي خيليها (خصوصا كسايي كه وبلاگ ميخونن و سنينشون از 23 و 24 رد شده) جذابتره. اما توي وبلاگ خورشيد خانوم كه بر عكس براي سنين كمتر از 23 جذابه، بعد از يه مدت متوجه ميشي كسي كه پشت اين چهرهي زيباي وبلاگي (اونهم با اون نام غلط انداز خورشيد خانوم) پنهان شده اصلا به زيبايي چهرهي وبلاگش نيست. در واقع مخاطب حس ميكنه سرش كلاه رفته و كسي خواسته فريبش بده. ندا خيلي ساده از تمام احساساتش مطلعات ميكنه، خواه احساسات جنسي و خواه غير جنسي. اما خورشيد خانوم ، در لابهلاي نوشتههاش آشكارا بدنبال بر انگيختن حس جنسي مخاطب مذكر و در حسرت «چون او شدن» مخاطب مونث است . شايد براي اينه كه اكثريت وبلاگنويسهاي دختر و كم سن و سال، شروع وبلاگ نويسيشون با خوندن وبلاگ خورشيد خانوم بوده (اين رو راحت توي مطالب وبلاگهاشون پيدا ميكني). دوم - اين كه دوستمون ماني گفته جذابيت وبلاگهايي مثل خورشيد خانوم بخاطر هنجارشكني است هم زياد برام پذيرفته نيست. البته اين كه ميگن علت محبوبيتش شايد اين باشه موافقم اما اين كه ميگه اينها هنجار شكن هستن موافق نيستم. همه ما سالهاست توي اين جامعه زندگي ميكنيم. اون هنجاري كه اينها شكستن، هنجارهاي 10 سال پيش بود. من خودم دختر هايي رو ميشناختم (و شما هم ميشناسين) كه در هر شهري خلاف رسومات حركت كردن، انگشت نما شدن، عذاب كشيدن اما چيزي رو كه درست ميدونستن (گرچه از نظر ما هم ممكنه نادرست باشه) انجام دادن. اگه مثل خورشيد خانومي رو سردمدار هنجار شكني (حتي در اينترنت) معرفي كنيم هم خودمون رو مسخره كرديم و هم ظلمي به خيلي كساي ديگه كرديم. مشكل بزرگ دخترهاي ما مبتذل پرستي اونهاست. مقايسه وبلاگ خورشيد خانوم و يه وبلاگ ادبي مثل مقايسه كتابهاي فهيمهي رحيمي و مريم حيدرزاده با بزرگاني مثل مرحوم احمد محمود، هوشنگ گلشيري، شاملو و … است. اما شايد از طنز روزگار بوده كه بزرگاني اينچنين كه بايد فخر جامعهاي باشند، براي خيلي ها ناشناخته موندن و عاقبت در فقر مردن اما مثل فهيمه رحيمي و مريم حيدرزاده به بركت سليقهي نازل مخاطبين ايراني با چاپ چند دهم كتابهاشون ثروتمتد شدن. البته من با وجود كتابهاي مبتذل مخالف نيستم! اگه به دور و برتون نگاه كنيد ميبينيد تمام كسايي كه امروز كتابهاي باارزش ميخونن، موسيقي باارزش گوش ميدن و يا فيلم هاي هنري ميبينن، با كتابهاي بيارزشي مثل ر.اعتمادي و موسيقيهاي شهرام شپپره و فيلمفارسيهاي قادري و .. شروع كردن. اما مشكل نسل جديد اينه كه در عين بزرگسالي هنوز سليقشون مبتذل پسند مونده. واقعا يه نگاهي به وبلاگها و سايتهاي دور و برتون بندازين! بحال نسلي بايد گريه كرد كه الگوي نوشتنشون، بين اين همه سايت و وبلاگ باارزش، وبلاگي مثل خورشيد خانوم باشه. (0) comments ....................................................................................................................................................... Monday, October 07, 2002 نميدونم چندتاتون همشهري ميخونين، اما اگه نميخونين بايد بگم كه همشهري ماههاست در ويژه نامهي تهرانش كه دوشنبهها چاپ ميشه صفحه وبلاگ گذاشته و در اون در مورد وبلاگهاي ادبي مينويسه.
گيس گلابتون , ساعت
10:50 AM
تا اينجاي كار شايد خيلي خوب هم باشه. اما اوايل كارش يادمه كه با يكي از بچههاي وبلاگ صحبتش شد كه اون گفت اين كار همشهري هم يه جورايي كار يه گروه خاصيه كه هواي خودشون رو دارن و ميخوان به شهرت و نون و نوايي برسن. من همون موقع فكر كردم كه اين دوست ما كمي بدبينه و بااينكه ميديدم اين صفحه، واقعا متعلق به طيف خاصي شده، فكر كردم شايد از روي اتفاقه يا اينكه واقعا خب نوشتههاشون ادبيه ديگه! ولي تو رو خدا يكي به من بگه وبلاگ خورشيد خانوم وسط اين وبلاگهاي ادبي چيكار ميكنه؟! نگين كه اونهم وبلاگش ادبيه كه از هر چي ادب نااميد ميشم. شما فكر ميكنين، اتفاقيه كه هر جا مصاحبهاي و مطلبي در مورد وبلاگ است سر و كله اين خورشيد خانوم هم اونجا پيدا ميشه؟ يا اينكه فكر ميكنين واقعا مطالبش گل سر سبد وبلاگهاست و ديگه بهتر از اون نداريم؟ به هر حال ما كه سر در نياورديم كدوم هنر بعضيها باعث معروفيتشون ميشه اما شما اگه فهميديدن تورو خدا به ما هم بگين. (0) comments ....................................................................................................................................................... Sunday, October 06, 2002 ما سه نفر بوديم كه تقريبا با هم تصميم گرفتيم وبلاگ بنويسيم. هر سه گاهي مينوشتيم. هر سه تصميم گرفتيم چيزهايي كه نوشتهايم رو روي اينترنت و در قالب وبلاگ منتشر كنيم. هر سه هم وبلاگ زديم. يكيمون همهي نوشتههاشو گذاشت توي وبلاگش تا همه بخونن. يكيمون يادش رفت كه نوشتههاي قديمياي هم داره. نشست و چيزهاي تازه نوشت.
گيس گلابتون , ساعت
1:45 PM
اما سومي حتي نوشتن هم يادش رفت! حالا اين سومي هم خيلي وقت ميخواد وبلاگ سومش رو راه بندازه. نه بهتر بگيم وبلاگ اولش رو! چون وبلاگ دوم و سوم رو زودتر راه انداخت. بزودي در مورد وبلاگ سومم هم خواهم نوشت اما اول عهد كردم اين دو رو به موقع به روز كنم بعد برم سراغ سومي. (0) comments والله خصومت من رو با زنان كه ديگه فكر ميكنم همه ازش با خبرن! هر چند وقت يه بار يه گيري بهشون ميدم. اما فكر نكنين كه من، خود ما آقايون رو هم خيلي بينقص حساب ميكنم چون :
گيس گلابتون , ساعت
1:42 PM
گاهي كه يه دختر خوشگل، به سني بين 14 تا 18 سال ميبينم، مجذوب زيباييهاش، شادابيش، طراوت پوست، سادگي و خلاصه خيلي چيزهاي ديگهاش ميشم كه مختص اون سن و سال است، فكر ميكنم كه چند سال ديگه، يه آدمي از جنس ما، بنام همسر، چقدر راحت تمام جووني و زيباييهاشو تحت نام زندگي مشترك لگدمال ميكنه و از بين ميبره. آخه ما ايرانيهاي عادت داريم براي استفاده از هر نوع زيبايي اول تصاحبش كنيم و بعد از استفاده هم مچالهاش كنيم و دورش بريزيم. چه راحت پشت نام همسر، غيرت، ناموس، و هزار تا مزخرفات ديگه پنهان ميشيم و انساني رو با همهي جووني و طراوتش، خودخواهانه قربوني ميكنيم و … و چه تاسف بارتر اينكه هيچ زني هم سعي نميكنه كه حقش رو بگيره و از همون ابتدا تسليم سرنوشتش ميشه و … و باز هم چه تاسفبارتر كه بايد مردي بياد و در اين مورد بنويسه و منتي بزاره سر زنها كه باز هم اين مردها هستن كه لطف ميكنن و از حقشون دفاع ميكنن. (0) comments شنيدي كه ميگن : «بهشت زير پاي مادران است»
گيس گلابتون , ساعت
1:40 PM
راستش من زياد به اين جمله فكر كردم و آخرش به اين نتيجه رسيدم كه اين جمله رو براي مرفهين بيدردي گفتن كه زير پاي زناشون بنز و الگانس و پاجيرو و … مياندازن و گرنه ما كه هر چي زير پاي مادرمون رو نگاه كرديم جز يه جفت صندل با پاشنه 2 سانتي، چيزي نديديم. (0) comments يه نگاه ، يه سلام
گيس گلابتون , ساعت
1:38 PM
يه سلام ، پنجاه تومان! توي اين مسيري كه از منزل تا محل كار طي ميكنم، يه محلي هست كه توش پر از بچههاي فقيريه كه زباله گردي ميكنن. دختر و پسر به سنيني از حدود 6 ساله تا 12 ساله يه كيسهاي روي دوش گرفتن و توي سطل آشغال دنبال روزي! ميگردن. وقتي از كنارشون رد ميشي ، اگه آدم حسابي (يعني پول دار و پول بده) بنظر بياي نگات ميكنن. اگه نگاشون كردي فورا يكيشون بهت سلام ميكنه و اگه جوابشون رو بدي بيبرو برگرد تقاضاي 50 تومان پول ميكنه و … سلام هم اين روزها بجاي سلامتي دردسر مياره، چون فقط كافيه يه بار به يكيشون 50 تومان رو بدي و … خلاصه آبونهات ميكنن. (0) comments ....................................................................................................................................................... Monday, September 23, 2002 چرا ميگين مرده؟! بگين نيستش. بگين رفته مسافرت. اصلا بگين ديگه نميخواد بنويسه. دروغ بگين. مگه چيميشه. بزار فكر كنيم هميشه هست اما ديگه دوست نداره برامون بنويسه. اصلا بگين شوهر كرده! مگه نه اينكه دخترهاي ايراني وقتي شوهر ميكنن مث اينه كه مردن؟ ديگه بايد هر چي خاطره و دوست دارن از ذهنشون پاك كنن و دوستاشون هم اونا رو از ياد ببرن؟ بگين شوهر كرد و رفت همه رو هم فراموش كرد!
گيس گلابتون , ساعت
2:06 PM
لعنت به من كه همين چند روز پيش داشتم فكر ميكردم كه خوبه يكي براي معروف كردن وبلاگش شايعه كنه كه مرده! اونوقت كلي معروف ميشه! راست بگين اينم شايعه است؟ دروغي ميگين نه؟ ميخواد معروف بشه؟ بگين برگرده خودم تا دلش بخواد بهش لينك ميدم! ميگم هر كيهم كه منو ميشناسه بهش لينك بده. اصلا يه صفحه اختصاصي براي اون وا ميكنم. فقط اقرار كنه كه دروغي مرده! قول ميدم! بخدا قول ميدم! آخه چرا اون! كاش تو سر يكي ديگه ميخورد! نه اصلا چرا به جايي بخوره، كاش ميافتاد اون بغل! اين همه جا، اين همه وقت، اين همه آدم. … واقعا چرا براي اون؟ «فراموشي را بستاييم زيرا كه ما را پس از مرگ نزديكترين دوست زنده نگه ميدارد و فراموشي را با دردناكترين نفرينها بياميزيم، زيرا كه انسان دوستانش را نيز فراموش ميكند…» نادر ابراهيمي مرگ نابهنگام دوست كوچك همه، «ماه پيشوني» رو به همه بچههاي وبلاگ تسليت ميگم و دستمريزادي براي همهي كسايي كه به نوعي تونستن در كنار خانوادهاش باشن و تسكين دردي. يادش جاودان (0) comments ....................................................................................................................................................... Friday, September 13, 2002 خدمت دوستان عرض كنم كه آشپزخونه هم دوباره احيا شده و من سعي ميكنم همونجور كه اوايل قول داده بودم، هفتهاي يه غذاي جديد روي وبلاگم بزارم.
گيس گلابتون , ساعت
9:09 AM
(0) comments بدون وضو نخوانيد!
گيس گلابتون , ساعت
9:07 AM
آقا شما تا به حال، گلاب به روتون، فيلم پورنو ديديد! هيچ، آدمها رو ديديد كه در اون لحظهي خاص چه حالي ميشن و چه اصواتي از خودشون توليد ميكنن؟ شده گاهي چندشتون بشه از اينكه آدمي گاهي چقدر خوي و خصلت حيواني داره؟ شده يه آدم متشخص و محترم - هم آقا هم خانوم - جاي شخصيت اول فيلم تصور كنيد؟ شده بعد از اين تصور كه مسلما حقيقت هم داره نظرتون نسبت به طرف دچار تحول خاصي بشه؟ شده فكر كنيد اين دو آدم ميتونن يكي از امامان گرامي - مثلا همين علي و فاطمه باشن؟ عصباني نشيد و من رو هم به كفر و ارتداد متهم نكنيد. قطعا اونها هم چنين لحظاتي داشتن، وجود امامان محترم ديگر اثباتي بر اين ماجراست. خداي نكرده فكر نميكنين كه اين دو بزرگوار در طول زندگي - به تعداد فرزندانشون - گاهي به كنار هم مياومدن و دست هم رو ميگرفتن و با خورشيدي پشت سر، فقط تبسمي به هم ميكردن و به قدرت الهي در جا نطفه بسته ميشد؟ يا فكر نميكنين كه خدا بيشتر از يه بچه، در كره ارض، گند بالا آورده؟ خب كه چي؟ حرف من با اون متعصبين بي كلهاي است كه هر چيزي رو بت ميكنن و ميپرستن، شعر واسش ميگن و نورانيش ميكنن و قربون صدقهاش ميرن و اگه كسي بخواد براي اونها اندكي صفت انساني (توو مايههاي حتي نياز به غذا، خشم و غضب، نفرت و دروغ و …) براشون قائل بشه، رگ گردنشون بيرون ميزنه و فرياد وااسلاما سر ميدن و ميخوان آدم بكشن. تو رو خدا گاهي لااقل درست فكر كنين! هر ديني رو ميخواين بپرستين و هر چقدر ميخواين جاهل باشيد، اما بت نسازيد و به پاش آدم قربوني نكنين! فكر ميكنم «ولتر» بود كه ميگفت :«دين وقتي شكل گرفت كه يه آدم شياد به يه آدم سادهلو رسيد.» من فكر كنم ننويسم سنگينترم، نه؟ (0) comments فيلم «جرج جنگل» با بازي «براندون فريزر» رو نميدونم چند نفر ديديد، اما فيلم بامزهايه. اگه تا حالا نديدينش، براي تفريح فيلم بدي نيست.
گيس گلابتون , ساعت
3:31 AM
داستان فيلم به نوعي داستان طنزي از تارزان معروفه. در جايي از فيلم براندون فريزر كه همون جرج جنگل است و بوسيلهي ميمونها بزرگ شده، از دختر اول فيلم خوشش اومده و ميخواد علاقهاش رو ابراز كنه و چون بلد نيست به سراغ مادر ميمونش ميره و راهنمايي ميخواد. مادرش هم چند فرياد و شكلك و بالا و پايين پريدن (به رسم ميمونها) بهش ياد ميده و ميفرستش سر قرار! بقيهاش هم ديگه قابل حدسه! گاهي فكر ميكنم كه شايد فرداي بچههاي ايران به نوعي شبيه زندگي اون جرج جنگل شه! البته خدا سايه آقا رو بر سر همهي ما تا انقلاب مهدي نگهداره اما اگه اينها با اين وضع سانسوري كه اعمال ميكنن (با فرض موفقيت آميز بودن) و اين پدر و مادرهاي محجوب كه جلوي بچهها دست از پا خطا نميكنن، اگه يه روزي نسلهاي بعدي براي نشون دادن علاقشون به جنس مخالف، از درخت بالا رفتن و شكلك در آوردن، تعجبآور نخواهد بود. … بابا مگه بوسيدن چشه؟ از اين همه نوع بوسيدن، يه نوعش (اونهم از نظر بعضيها) ايراد داره، آخه چرا بوسه رو از فرهنگ مردم حذف ميكنيد؟ (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, August 28, 2002 از همگي بابت تاخيرهام عذر ميخوام. بزودي برميگردم.
گيس گلابتون , ساعت
1:40 PM
ضمنا يكي از دوستان هم مثل اينكه صفحهي نظرخواهي ما رو با مستراح عوضي گرفته. اما به هر حال از نظراتتون ممنون. (0) comments ....................................................................................................................................................... Sunday, August 11, 2002 «سيمرغ دوباره منتشر می شود.
گيس گلابتون , ساعت
10:48 AM
اگر قبلا سيمرغ را نديده ايد به ديدنش بياييد اگر هم آنرا ديده ايد بازهم به ديدنش بياييد آدرس جديد سيمرغ: simorgh.blogspot.com با آرزوی سلامتی و موفقيت ارادتمند شما سيمرغ» اين پيغامي بود كه از طرف دوستمون در وبلاگ سيمرغ بدستم رسيد. اتفاقا وبلاگ جالبي داره. بهش سر بزنيد. يكي از چيزهايي كه توش پيدا كردم «سردبير : عمهام» بود كه ظاهرا طنزي است از ابراهيم نبوي در مورد وبلاگ حسين درخشان. خيلي جالبه. بخونيدش. من هم از امشب ميرم سفر شمال تا جمعه. فعلا خداحافظ. (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, August 10, 2002 حسني نگو بلا بگو!
گيس گلابتون , ساعت
9:33 AM
حسني، امام جمعهي اروميه رو همه ميشناسيد. كسي كه خدمات بينظيري به طنز معاصر كرد. ميشه مجموعهاي از خطبههاشو بصورت نوشته و فايل صوتي (.RM) توي سايت ابراهيم نبوي ديد. من همه اونها رو اينجا آوردم تا اگه حوصلهي كاوش در سايت نبوي رو نداشتيد، از اين لينكها را حت دريافتشون كنيد. خودت غلط ميكني خانه عفاف درست كني. اي ميردامادي! خدا را شكر كه نوروز را تعطيل كرد اي مشاركت! تو غلط ميكني! چرا لندكروز؟ وانت سوار شو! اي هيتلر! پول ميدي به مادونا؟ اي بيل گيتس! مگر از خودت خواهر مادر نداري؟ تو خرداديان نيستي، دوم خرداديان هستي بارون اومد من مقصرم؟ اي پوتين! اي حبدر! اين دريا مال خودت! اگر آدم بودي ميرفتي مزرعه بيل ميزدي! من ميخوام بيام نوروزي به شما بدم نه، اين تبليغات بيبيسي و لندن بود اي بوش! از شهرام پول گرفتي؟ من امروز خيلي دمكراسي هستم سينما از اينترنت هم خطرناكتر بود اسرائيل! تو مثلا كپي رايتي؟ بن لادن از بازرگان هم بدتره! اين كار بود لقمانيان تو كردي؟ خجالت بكش! اين مجلسه تو داري!؟ آقازادهها جوان! حيف كه تو بري با خودت اينترنت بكني سه فوريت يعني چي؟ به خاطر همين ميروسلاو آقاي بلر! بوش را محاكمه كن! (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, August 07, 2002 عجيبه! گاهي فكر ميكنم كه شايد ما تنها ملتي و تنها نسلي باشيم كه آرزوها و تخيلاتمون براي كسايي كه با جامعهي ما آشنايي ندارن، واقعيتر و ملموستر از زندگي واقعيمونه. آرزوي اينكه در جامعهاي زندگي كنيم كه حداقل آزاديهاي فردي، حقوق انساني و آزاديهاي مدني رو داشته باشيم.
گيس گلابتون , ساعت
10:50 AM
براي يه غربي اگه داستان زندگي در ايران رو بگيم، شايد فكر كنه دروغ ميگيم و در عوض اگه آرزوهامون رو جاي واقعيت بهش بندازيم، اصلا تعجب نكنه و باور كنه. گاهي فكر ميكنم كه اين روزگار و اين حكومت، قطعا روزي تغيير ميكنه. به نوع و شكل تغييرش كار ندارم. اما يه روزي كه هممون پير شديم و داريم قصهي اين روزها رو براي نوهها ونتيجههامون تعريف ميكنيم كه اين روزگار رو نديدن، قيافههاشون چه شكلي ميشه؟ فكر نميكنن كه داريم خالي ميبنديم؟ فكر نميكنن كه زندگي و جامعهي زمان ما، كپي خندهداري از «مزرعهي حيوانات» و يا «1984» جرج ارول بود؟ خندهدار نيست براشون تعريف كنيم كه ما در حسرت يك دوست داشتن ساده پير شديم؟ متاسف نميشن كه بفهمن، عشقهاي بچگي دوران ما رو، تبديل به ميل همخوابگي كردن؟ تعجب نميكنن اگه بفهمن كه، در دوران ما به زور جشن تكليف و چادر سر كردن و جداسازيها، به هر بچه 7 ، 8 سالهاي حالي كردن كه از يه دختر 8 ساله هم ميشه بهره جنسي برد؟ …؟ نميدونم! واقعا به بچهها و نوههامون چيبگيم؟ شايد هم يه روزي بشينيم و از خاطرات خوش دوران پدر و مادرهاي خودمون براي بچههامون تعريف كنيم كه روزگار دور شاهنشاهي، عجب روزگاري بود. همونجور كه امروز پدر و مادرهامون حسرتمون ميدن. (0) comments ....................................................................................................................................................... Sunday, August 04, 2002 ....................................................................................................................................................... Thursday, August 01, 2002 دوستان ميدونن كه بنده به مدت 24 روز، زنم رو طلاق موقت داده بودم و فرستاده بودم خونه بخت سابقش (منظورم خونهي مامان جونش ايناست). در اين مدت كوتاه كه مثل شكفتن يه گل زيبا كوتاه و زودگذر بود! بنده با احساسي ميان رهايي و فراغ به كشفيات تازه رسيدم كه ذيلا به عرض ميرسد.
گيس گلابتون , ساعت
2:33 AM
البته مورد توجه خانومهاي متاهل : 10 اندرز بسيار مهم براي اينكه شوهر شما عقدهاي نشود! بابا تور و خدا به اين ميز كار شوهرتون كار نداشته باشيد. هي گير ندين مرتبش كن. شوهرتون عقدهاي ميشه و تا رفتيد سفر همش رو به هم ميريزه. آخه چه كاريه ميگين : «روزنامه رو كه خوندي جمعاش كن!» مگه چي ميشه يه 2 ساعتي روي زمين بمونه؟ هر چند وقت پا ميشي و يه دوري ميزني و ميوهاي، چاي و چيزي ميخوري و بر ميگردي يه مقاله ميخوني. اين كارها رو ميكنين كه ميرين سفر، شوهر عقدهاي شدهي شما خونه رو پر از روزنامه ميكنه. هي نگين :« چيزي كه ميخوري، ظرفش رو همونجا نزار! وردار بشور، بزار جاظرفي!». اين جملهها بار منفي زيادي داره. شوهرتون كه حتما روحيه لطيفي داره رو آزرده ميكنه! براي همين آزردگي، همين كه رفتين سفر، ظرفشويي با ظروفي كه چند روزه شسته نشده پر ميشه. من نميفهمم كه اين ريشههاي فرش بيرون باشه خوش منظرهتره يا بدينش توو؟ آخه اين درسته كه شوهرتون وقتي داره توي خونه قدم ميزنه، هي چشتون به پاش باشه كه مبادا به فرش بگيره و ريشههاشو بياره بيرون؟ وقتي شوهرتون راه ميره هينگين : «پاهاتو رو زمين نكش، صدا ميده من بدم مياد». خوبه وقتي برميگردين ببينن موكت چند ده هزارتومني تون سائيده شده و از بين رفته؟ خوبتون شد؟ حالا چه اصراري دارين كه حتما اين پردههاي خونه راست و مرتب باشه و يه ذره هم در هيچ لحظهاي كج نباشه؟ بابا! خيلي از خانومها به كجي و پارگي پردههاي مهمتري! اهميت نميدن شما گير دادين به اين چندر غاز پردهي خونه؟! اصلا مگه شوهرتون بچهاست؟ پس چرا همش گير ميدين كه : «ميخواي چيزي بخوري، سفره پهن كن آشغالا نريزه رو فرش» خوبه وقتي ميرين سفر و بر ميگردين ببينين فرش نازنينتون كه جهازتون هم بوده و مامان جونتون بهتون داده، تبديل به سفره شده؟! من نميدونم چرا حرف منطقي رو اين خانومها نميخوان بپذيرن. من ميگم كه بابا ما كه صبح بيدار ميشيم، ده، پونزده ساعت ديگه دوباره ميخوايم بخوابيم، ديگه چرا هي بايد رختخواب و تختمون رو مرتب كنيم؟ مگه اينجا پادگانه كه بايد بشمار 3 ، همه چي رو آنكادر كنيم، اما سر گروهبان خونهي ما گوشش بدهكار نيست. من هم از لجش تمام اين 24 روز دست به تركيب اتاق خواب نزدم! از همه مهمتر، اينقدر به كامپيوتر و اينترنت شوهرتون گير ندين. چرا آخه به كامپيوتر به چشم هوو نگاه ميكنين. فكر كنيين مامانتونه كه شوهرتون صبح تا شب داره براش پرپر ميزنه! والله خدا رو خوش نميياد. يعني چه شوهرتون بايد تا 12:30 شب ديگه خوابيده باشه. اين كارها رو ميكنين كه وقتي نيستين شوهرتون زودتر از 2 نيمه شب نميخوابه و در عوض فرداش سر كار يا چرت ميزنه يا خواب ميمونه و دير ميرسه. اصلا من دلم ميخواد از سر كار كه مييام و لباسهامو در ميارم، پرتشون كنم گوشهي اتاق! به كسي چه؟! آخه چرا همش غر ميزنين لباسهاتو رو جالباسي آويزون كن. بابا شوهرتون سرخورده ميشه و از دست ميرهها. از ما گفتن بود. خود دانيد. امضا : يك شوهر رنج كشيده و سرخورده و عقدهاي كه 24 روز تنها بوده. پيشنهاد سازنده براي خانومهاي شوهر دار: وقتي از سفر برميگردين، دروغي بگين كه همراتون كسي داره مياد كه شوهرتون مجبور بشه تمام گندي كه توي اين مدت زده رو پاك كنه و خونه رو مثل دستهي گل كنه و دهنش سرويس شه. پيشنهاد سازنده براي آقايون زن دار: هيچ وقت خونه رو براي اومدن زنتون از سفر، دستهي گل نكنين! چون خانومها - بر اساس يه سنت قديمي – هر چقدر هم كه شما خونه رو تميز كنين، باز بيان غر ميزنن كه : « واي خونهمو! چقدر كثيف كردي» (0) comments ....................................................................................................................................................... Thursday, July 25, 2002 ويلاخره اولين استقاده مستند و عملي از وبلاگ آشپزخونهي من.
گيس گلابتون , ساعت
2:14 AM
... و مگه ميشه بهنود عزيز هم به جمع وبلاگنويسها اضافه بشه و بهش خوش آمد نگين. (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, July 24, 2002 آقا ما هم ديگه تابع مد شديم! منظورم اين سيستم GuestBook است كه همه راه انداختن.
گيس گلابتون , ساعت
8:51 AM
از شما چه پنهون من خيلي پيش از اينكه كسي راش يندازه توو فكرش يودم اما نميدونستم كه اين سرويس رو ميشه از جايي گرفت و ميخواستم خودم برنامهاش رو بنويسم و براي خودم ايجادش كنم. بعد كه ديدم اين سيستم رو جاهايي سرويس ميدن كلي حالم گرفته شد. تا جايي كه از ذوقش افتادم. اما تازهگيها چند تا نظرخواهي ديدم كه توش بندهي خدا، صاحب وبلاگ رو بسته بودن به فحش. ديدم بابا خيلي حال ميده! عين مزاحم تلفني ميمونه براي ما ايراني جماعت بيكار و مردم آزار. ميشه فحش بدي و هيشكي هم نشناسد! بنابراين هوس كردم راش بندازم تا مايي كه يه چند سالي ميشه از عالم انواع مزاحمتها (خياباني - تلفني - زنگ حياطي و ...) دور مونديم يه كم فحش خونمون بالا بره. در نتيجه اكنون با يك سيسنم نظرخواهي مدرن در خدمت شما هستيم! بزودي براي آشپزخونه هم يكي راه مياندازم تا نظرات آشپزيتون رو هم بنويسيد و همونجا مشكلاتتون رو برطرف كنم. (1) comments ....................................................................................................................................................... Sunday, July 21, 2002 نميدونم شما هم مثل من وقتي هر روز پاتون رو از خونه بيرون ميزاريد با اين خانومها درگير ميشيد يا نه، اما من كه روزي نيست از دست كارهاشون حرص نخورم. اصلا انگار خانومها رو واسه زندگي اجتماعي نيافريدن كه برعكس، اجتماع رو براي اونها آفريدن.
گيس گلابتون , ساعت
1:38 PM
اول : شده تا حالا كاري داشته باشي و توي پياده رو با سرعت در حال حركت باشي و جلوت چند تا خانوم ميانهسال با دور باسن بالاي 120 سانت در حال حركت باشن؟ آقا مگه راه ميدن رد شي؟ واي به حالت كه اگه موقع رد شدن باهاشون حتي مماس بشي. شب زفاف عمت رو جلوي چشمت ميارن. بدتر از اون وقتيه كه ناگهان يكيشون با ديدن چيزي به هيجان بياد و بدون راهنما و چراغ ترمز، يهو واسته. اگه از پشت بزني كه مقصري، اگه هم كه بخواي نزني كه بايد سر فرمون و كج كني و يا بزني به ديوار يا بيفتي توو جووب! يادم چند سال پيش بود كه داشتم توي يه پيادهروي باريك با سرعت حركت ميكردم كه به چند تا خانووم رسيدم. تا اومدم كه از كنارشون رد شم يهو يكي از خانومها بدون اعلام قبلي توي پياده رو خم شد! يادمه كه چنان ترمزي گرفتم كه بدنم به شكلي كامل مستهجن كه يادآور يه كار زشت است روي اون خانوم خم شد و مثل فنر دوباره برگشت. (خوشبختانه اون موقع آمادگي بدنيم بالا بود) اون خانوم هم فداكاري ما رو كه نزديك بود با يك تماس من با اون به نابودي كامل اسلام ناب محمدي بينجامه رو نديده گرفت و رفت! دوم : پدر آدم رو در ميارن وقتي سوار اتوبوس ميشن! تا سوار ميشن با اولين نفري كه سر راهشون سبز ميشه، سه سوت رفيق ميشن كه هيچ، دختر خاله ميشن. از اين به بعدش ديگه مغز توليد ميكنه و فك توزيع ميكنه. حال اتوبوس رسيده و ملت پياده شدن و ميخواد اتوبوس حركت كنه تازه اونها دارن خداحافظي ميكنن و فرياد آقا نگه دار كه ما پياده نشديم و … سوم : بابا خيلي پر توقع هستن اينا. اصلا انگار ابر و باد و مه و خورشيد و فلك مال باباشونه! خدا نكنه يه راننده اتوبوس بخواد يه بار يه جاي خارج از ايستگاه از سر لطف نگه داره! از فردا ديگه جزو حقوق بديهيشون ميشه كه اتوبوس براشون خارج از ايستگاه نگه داره. ديروز همين اتفاق افتاد. يه چند تا از اين خانومها چادري ( از اونهايي كه مدام تو اين روزهخوني و اون دوره قرآن فرش ميشن اما جاش نميرن دو كلام سواد ياد بگيرن) كليد كرد كه اينجا ايستگاه است و بايد راننده نگه داره و وقتي كه راننده توجه نكرد هم اون و هم ما چند مرد توي اتوبوس رو به باد فحش گرفتن! چرا ما؟ براي اينكه چرا از حقش دفاع نميكنيم و ساكت مونديم! چهارم : اصلا انگار اتوبوس يه تاكسي سرويسيه كه فقط اونها براش زنگ زدن كه بياد! همه وقتي پياده هستن منت ميكنن كه راننده اونها رو هم سوار كنه. از همه هم توقع دارن كه جابجا بشن تا جا بشه. اما همينكه سوار شد فكر ميكنه اتوبوس تكميل شده. داد ميزنه آقا ديگه جا نيست و سوار نكن. خلاصه « آدم موجود اجتماعي است، بشرطي كه زن نباشه.» (0) comments ....................................................................................................................................................... Thursday, July 18, 2002 اين روزها ميبينم كه گروه زيادي از وبلاگنويسها مدام دارن وقايع 18 تير چند سال پيش رو بررسي ميكنن. گروهي در حمايت از اونها حرف ميزنن و گروهي ديگر در تمسخر حماقتشون! اين روزها تب سياست داني و سياست خواني در همه جا اپيدمي شده و حتي چند تا از وبلاگنويسان پا رو هم فراتر گذاشتن و مثل بقيه هموطنان عزيز حس وراثت و ارث پذيريشون گل كرده و سنگهايي به سينه ميزنن كه … كه ما هم آقا بوديم آن روزها و چنين و چنان كرديم.
گيس گلابتون , ساعت
3:48 PM
هدف من از نوشتن اينها نه حمله به اون دوستي است كه خاطرات مينويسه و ناخواسته خودشو وارث تمام اون جريانات معرفي ميكنه و نه حمايت از لحن تند دوستي است كه همهي اونها رو به تمسخر ميگيره و در پاسخ بهش حمله ميشه. اون روزها و اون شبها خيليها اونجا بودن. شايد تو هم بودي، شايد تو هم سنگي زدي، شايد تو هم سيلي يا مشتي و لگدي خوردي، شايد تو هم تيري شليك كردي. اما حاصل چه شد؟ من و توي بيآرمان و بيهدفي كه اگه توي سرمون نميزدن شايد فريادي هم نميكشيديم، من و تويي كه اگر توي خونمون نميريختن، بزدلانه به تماشاي حمله به خانهي همسايه مينشستيم، من و تويي كه بيتفاوت از هر حقكشي كه توي خيابون ميشه، از كنارش ميگذريم، من تويي كه صدها همسن و سالمون رو روز روشن وسط شهر به درخت بستن وشلاق زدن صدايي ازمون در نيومد، … چه كاري ميخوايم بكنيم؟ من براي احمد باطبي و خيليهاي ديگهاي كه مثل اون دستگير شدن متاسفم. از سرنوشتشون، از ظلمي كه بهشون رفت و ميره، اما مگه اون كي بود و چه كرد؟ قهرمان ملي ما بود؟ آزادي خواهي بود كه سالها عمرش رو به پاي مبارزه در راه آزادي گذرونده بود؟ فعال سياسي بود؟ دوستدار مردم بود؟ … ؟ نه بخدا هيچي نبود! اون هم به تبعيت از جمع كاري كرد كه خيليها اون روز مشابهشو انجام دادن، فقط كافي بود دوربين خبرگزاريهاي خارجي يكي ديگه رو شكار كنه و بدبخت كنه. دوست عزيز! من و تو هرگز قادر نيستيم جهان كه هيچ، حتي محيطي كه در اون زندگي ميكنيم رو اندكي تغيير بديم. نه به اين خاطر كه نميزارن و نميخوان و … براي اينكه هممون – از جمله خودم – بزدليم، واستاديم تا يكي مثل اون جرج بوش احمق پيدا بشه و بياد و برامون غصه بخوره. تازه بعدش هم باهاش مخالفت ميكنيم و ميگيم در امور داخليمون دخالت كرد. من و تو فقط عرضه داريم داد بزنيم. و متاسفانه هيچ فريادي در هيچ ديواري رخنه ايجاد نكرده و نميكنه. فقط آلودگي صوتي ايجاد ميكنه. وقتي يه غربي از خياباني رد ميشه و توش آشغال ميبينه، آشغال رو بر ميداره و توي سطل زباله ميندازه. اما من و تو فقط غر ميزنيم كه چرا خيابونامون كثيفه و اگه پوست تخممون رو هم كنارش نندازيم بزرگواري كرديم و گرنه جمع كردنش كه اصلا در شان ما نيست. اما! شما دوستاني كه عادت كردين تقدس ايجاد كنيد و بتي بسازيد و خودتونو بهش بچسبونيد و بپرستيدش : من و تو زورگويان بزدلي هستيم كه اگر زور در بالاي سر ديديم مطيع هستيم و اگر قدرتي بيابيم از هر مستبدي، مستبدتر. من و تو ملتي هستيم از هم گسيخته و در شرف انقراض. من و تو جواناني هستيم آمادهي دريدن يكديگر به اندك بهانه. من و تو نسلي هستيم كه عادت كردهايم بهترينها را بخواهيم بيآنكه هزينهاي براي آن بپردازيم. من و تو هموطناني هستيم كه به دزديدن دسترنج هموطن خود خو گرفتهايم. من و تو نسلي هستيم كه اگر حقي از ما ربودند، حقي از بيگناهي ميرباييم. من و تو مردمي هستيم كه نه شايسته زيستنيم نه حتي مرگ! من و تو درندهخوياني هستيم كه نسل فردا را نيز اينچينين پرورديم : « چند روز پيش كودكي ديدم 7 يا 8 ساله، كه با نهايت شقاوت، توله سگ بيگناهي را شقه كرد، پس از آن آنقدر با سنگ بر سر حيوان كوفت تا حتي نالههاي در آستانهي مرگش نيز خاموش شد. نسل فردا اينچنين نسليست.» (0) comments ....................................................................................................................................................... Tuesday, July 16, 2002 چند روز پيش داشتم به دوران دانشگاه فكر ميكردم، به اين مخففسازيهاي دانشگاهي!
گيس گلابتون , ساعت
1:36 PM
مثلا وقتي ميخواستيم از يه درس صحبت كنيم، اسمش رو مخفف ميكرديم. معروفترينهاش كه همين كلمهي «آز» بجاي «آزمايشگاه» بود كه خب خيلي جاها مصطلح هست. يا مثلا بجاي اينكه بگيم «ساحتمان دادهها» ميگفتيم : «دادهها!» يا «معادلات ديفرانسيل» ميشد «ديفرانسيل». حال اينها زياد بد نبود، بچهها معدن كه صحبت ميكردن با مزهتر ميشد: « … جزوهي خاك داري؟ (منظور خاكشناسي است). نه من اين ترم معدن دارم (خوش بحالت بابا)» حالا فاجعه وقتي بود كه دخترهاي رشته ميكروبيولوژي صحبت ميكردن : «… من اين ترم انگل گرفتم! (خدا به داد برسه) ترم پيش هم كه قارچ داشتم! (!) تو چي؟ من قارچ و گذروندم و اين ترم ويروس دارم …» خلاصه اگه نميدونسي دانشجو هستن كه واقعا قيافت ديدني ميشد اگه اينها رو ميشنيدي. (0) comments براي اولين بار از نوشتهي يه دختر لذت بردم. اونم كي «دخترك شيطان»!
گيس گلابتون , ساعت
1:36 PM
اون نوشتهاش در مورد عروسكهاي باربي واقعا قشنگ بود. چند بار خوندمش و الان هم كه اين رو مينويسم، ميخوام برم و بخونمش. نوشتهاش كمي قديمي شده، خودتون حتما پيداش كنيد و بخونيدش. اما مثل اينكه رقيب هم پيدا كرده! يه دختر كوچولوي 16 ساله با وبلاگي بنام «ترنم». اين دريا خانم كوچولو مثل اينكه روابط عمومي قوياي داره. اسم كلي از وبلاگها رو توي وبلاگش نوشته و لينك داده. از جمله من. به هر حال حالشو بپرسيد. دوست خيلي خيلي عزيزم، وبلاگ «خروس» هم به آشپزخونهي من لينك داده. واقعا افتخار داده. من كه وبلاگشو خيلي دوست دارم. لحن تند و گزندهاش، سبك نوشتن و استفاده از كلماتي كه خيليها از نوشتنش پرهيز ميكنن(مثل خودم) و خيلي ها هم به مبتذلترين شكل بكار ميبرنش (نميگم مثل كي!) باعث شده با سابقهاي خيلي كم، وبلاگ پر بينندهاي داشته باشه. دستت درد نكنه عزيز. اين روزها خيلي از دوستان به وبلاگ آشپزخونهي من لينك دادن كه نشون ميده همشون از اون شكم پرستهاي قهار هستند. اما گذشته از شوخي، اين كارشون واقعا يه خسته نباشي عالي بود. شايد باورتون نشه كه من گاهي براي آماده كردن يه غذا و براي اينكه بتونم همهي موادش رو معرفي كنم، دو هفته هم وقت صرف كردم! به هر حال حمايتهاي شما، من رو كه داشتم نااميد ميِشدم، كلي اميدوار كرد. از همه ممنون. (0) comments خدا لعنت كنه اين سازندهي بلاگر رو. بر پدر وبلاگ در آورده لعنت!
گيس گلابتون , ساعت
12:59 PM
بيشتر از 1 هفته بود كه نميتونستم. چيزي بنويسم. مگه اين آشغال پابليش ميشد. به هر حال ديگه برگشتم. البته اگه اين دوباره خراب نشه. توي اين مدت از اونايي كه خودشون رو كشتن و حال من رو پرسيدن ممنون ( 0 نفر پرسيد!) اما اين اتفاقات باعث شد كه كم كم فكر اسباب كشي باشم. بايد دنبال يه سرويس دهندهي مناسب بود. (0) comments خب، كوچولوهاي عزيز! بين اين دو داستان چند تا شباهت و چند تا تفاوت وجود داره؟ هر كي جواب درست بده جايزه داره!
گيس گلابتون , ساعت
12:55 PM
داستان اول : زمان : صبح ساعت 7 مكان : اتوبوس شركت واحد يا مينيبوس يا اصلا هر جايي. … بوق و دود و ترافيك! كلافهاي! مدام به ساعتت نگاه ميكني. باز هم انگار دير ميرسي. آنسوتر، در كنار پنجره، مردي يا شايد جوانكي، سر را به شيشه تكيه داده و به خواب رفته و با هر تكان اتومبيل از خواب ميپرد و دوباره … اينسو تر در صندلي ديگري دو مرد، با اشاره به جوان خوابيده، لبخندي تلخ بر لب و سرگرم گفتگويند : « بندهي خدا! معلوم نيست تا كي بيدار بوده و كار ميكرده، زندگي ديگه بايد يه جوري گذروند. والله خيلي سخته با چند تا بچه و …» … و من نيز تنها لبخند ميزنم. داستان دوم : زمان : صبح ساعت 7 مكان : اتوبوس شركت واحد يا مينيبوس يا اصلا هر جايي. … بوق و دود و ترافيك! كلافهاي! مدام به ساعتت نگاه ميكني. باز هم انگار دير ميرسي. آنسوتر، در كنار پنجره، زني يا شايد دختركي سر را به شيشه تكيه داده و به خواب رفته و با هر تكان اتومبيل از خواب ميپرد و دوباره … اينسو تر در صندلي ديگري دو مرد، با اشاره به دخترك خوابيده، لبخندي تمسخر آميز بر لب و سرگرم گفتگويند : « حتما پارتي بوده! شب كاري داشته! همينه ديگه تا صبح بيدار و برنامه و صبح كه ميشه دنبال مشتري تازه و …» … و من نيز تنها لبخند ميزنم. (0) comments 1 – بابا آخر معرفت، حودر! ما كوچيكتيم! ما نوكرتيم! ما زنگ در حياطتيم!
گيس گلابتون , ساعت
12:53 PM
با معرفتي! آقايي! وبلاگ فقط وبلاگ تو … …. غرض از همهي اين دستمال برداشتنها، معرفي وبلاگ آشپزخونهي من بوسيلهي آقاي درخشان است. 2 – يه ميل عجيب داشتم از جايي بنام «سازمان بسيج اساتيد»! حالا من ساده كه عنوان ميل رو ديدم فكر كردم حتما از يه جايي است كه استاد جمع ميكنن! كلي ذوق كردم كه يه جايي ما رو آدم حساب كرده كه هيچ، استادمون هم كرده. ميلش 40 كيلو بايت طول داشت اما بازش كردم چيزي توش نبود. خواستم براش ميل بزنم و بگم كه ميلشون رو دوباره بفرستن كه با خودم گفتم يه سري به سايتي كه از اونجا ميل گرفتن (منظورم آدرس انتهايي هر ميل است كه مال ما ياهوست) بزنم كه چشمتون روز بد نبينه! همين جور كه سايت بالا ميومد چهره خندان دو امام عزيز ظاهر شد من هم از هول زدم و ديسكانكت كردم و خلاص. خلاصه كلام از اينجا به همهي اين دوستان اعلام ميكنم كه اگه بمبي، طنابي، داروي نظافتي و چيرهايي مثل اين برام فرستاده بودن، بدونن كه موفق شدن و من نابود شدم و مردم! 3 – دوستاني كه با آشپزخونهي من سركار داشتن هميجور هي تقاضا ميدن كه بيان و و خونهي ما خراب شن و غذاي خارجي بخورن. (آخر خالي بندي! همش دو نفر گفتن) اين مسئله منو به اين فكر انداخت كه يك وبلاگ پارتي واقعي راه بندازم و از علاقمندان به صرف غذا و آشنايي بيشتر دعوت كنم. البته زمان اجراي اين پروژه حداقل 1 ماه ديگه است اما لازمه كه از اينجا و همين امروز خبرش رو اعلام كنم و شرايط حضور رو اعلام كنم. شرايط حضور در مهماني (بخوانيد همايش) : تمامي مهمانان ميتوانند غذاي مورد علاقشون رو از روي وبلاگ من انتخاب كنن. بديهي است كه غذايي كه بيشترين انتخاب را داشت پخته ميشود. براي حضور هيچكس شرط نميپذيرم (كه مثلا اگه فلاني بياد من نمييام و اگه بهماني باشد من هم هستم و …) ميهمانان به هم معرفي نخواهند شد مگر اينكه خودشون اينكار رو بكنن. (براي حفظ اسرار) تقاضاي حضور در اين همايش از طريق ميل براي من ارسال شود و من هم متعاقبا مكان و محل مهماني را از همين طريق اطلاع خواهم داد. شرط مهم براي حضور در همايش، نويسندهي وبلاگ بودن است. اين همايش با حداقل حضور 8 نفر انجام خواهد گرفت و نظر به محدود بودن امكانات حداكثر تعداد هم 16 نفر خواهد بود كه به ترتيب اولويت ارسال تقاضا، انتخاب خواهند شد. و در پايان اعلام كنم كه، آقايوني كه فكر ميكنن بنده يه خانوم باحال با دستپخت عالي و آماده براي تور شدن هستم و اگه بيان مهموني من و تور ميكنن، كور خوندن و من آقا هستم. و خانومهايي كه فكر ميكنن يه شوهر خوب گير آوردن و بيان ميتونن گردنم بيفتن هم، كور خوندن، من 2 سالي ميشه خودم گردن يكي افتادم. پس راحت باشيد و فقط به شكم فكر كنيد. (0) comments دوست عزيزي از وبلاگ Cyrus The Great گير داده به آشپزخونهي من. چرا؟ چون غذاهام پرخرج و پردردسره! در مورد خرج اونها بايد بگم كه اين غذاها اونچنان كه به نظر مياد پر خرج نيستن. اگه مواد بكار رفته با يكي از اونها رو مثلا با يك غذاي ايراني مثل قرمه سبزي يا فسنجان مقايسه كني خيلي هم ارزونتر و كم دردسرتر و زودپزتر هستن. ولي مشكل اينجاست كه در مورد غذاهاي ايراني ما خيلي از مواد رو هميشه داريم (مثل زردچوبه) و يا از قبل آماده كرده و در فريزر نگهداري ميكنيم (مثل سبزي قرمه سبزي كه آماده كردنش هم كم دردسر نداره و از زمان پاك كردنش تا سرخ شدنش چند ساعت زمان شما رو ميگيره) اما در مورد اين غذاها تقريبا تمام موادش رو بايد تهيه كنيد. در عوض وقتي تهيه شد اونها هم مثل غذاهاي ايراني كم دردسر ميشه. شايد باورتون نشه اما من خودم خيلي وقتها در خونه برام پختن يك غذاي خارجي راحترتر وارزونتر و سريعتر از غذاي ايروني در مياد. در مورد قيمت هم بيانصافي نكنيد. هزينهي بعضي از اونها به پاي فقط گردوي مورد نياز فسنجان هم نميرسه. تهيه مواد رو خب حق داريد. بعضي يا گير نميياد (مثل انواع شرابها و يا محصولات تهيه شده از گوشت خوك) و يا سخت گير مياد (مثل بعضي از پنيرها و سسها) اما فكر ميكنم كه اين مزيت وبلاگ منه كه تقريبا در مورد همهي موادي كه اين وضعيت را دارن راهنمايي براي تهيه و يا جايگزيني نوشتم. از اينها كه بگذريم. من وبلاگي درست كردم كه در اون آشپزي كشورهاي ديگه رو در حد توانم معرفي كنم. نه اينكه مشكلات آدمهاي تنبل و يا بيپول را براي پر كردن شكمشون حل كنم. اما باز از اينها كه بگذريم بايد بگم كه من خيلي وقته كه ميخوام غذاهاي ساده و ايراني رو هم آموزش بدم اما مشكل پيدا كردن عكس اونها رو دارم. من معتقدم عكس غذا نيمي از راه پختنش رو يراي ما آسون ميكنه. متاسفانه دستورات آشپري ايراني اصلا به اين اصل توجهي ندارن اما من دوست دارم حداقل عكسي هم از غذايي كه آموزش ميدم در وبلاگم بزارم. به محض اينكه مشكل عكس حل شد غذاهاي ايراني رو هم شروع ميكنم. تا يادم نرفته از دوست خوب پرسپوليس هم تشكر كنم كه اولين وبلاگي است كه وبلاگ من رو با يه لينك ثابت در وبلاگش معرفي كرد. البته توي سايتها هم سايت ايران وب زحمت كشيدن و وبلاگ منو توي سايتشون با نام Ashpazi Online معرفي كردن. (0) comments ....................................................................................................................................................... Thursday, June 20, 2002 اين حسين درخشان هم با من لجه! همه وبلاگها رو توي ليستش مياره الا اين آشپزخونهي غريب منو. تا حالا 2 بار اسمش رو رجيستر كردم و از اولين باري هم كه رجيستر كردم تا حالا ليست آقاي درخشان 5 بار (حدودا) به روز شده اما دريغ از توجهاي به وبلاگ بيچارهي من.
گيس گلابتون , ساعت
6:53 AM
آي بيمعرفت. اين كارا رو ميكنن بچه ذوقش از بين ميره. باز بگن چرا ما به پاي غربيها نميرسيم؟ حالا كه يه نفري هم پيدا شده و تونسته ملت رو در تكنولوژي شكم، پاياپاي اجنبي پيش ببره، هي سنگ سر راهش ميندازن. نامردا! من كه از روو نميرم. (0) comments جديدترين آمار شهروندان شهر ما (2 ژوئن – 12 خرداد) :
گيس گلابتون , ساعت
6:48 AM
ا : 81 م : 78 آ : 49 ب – د : 46 س : 44 خ : 43 ن : 41 ك : 40 ي : 39 ر : 35 ت : 32 پ : 30 ش - و : 27 ع - گ – ه : 23 ف : 17 ج – ز - متفرقه (حروف انگليسي) : 16 ح : 11 چ - ق : 10 غ : 8 ل : 6 ص : 5 ط : 3 ژ : 2 ض - ظ : 1 ث – ذ : 0 جمع : 850 وبلاگ (0) comments من صد بار گفتم بابا اين 14 سالهها رو راه نديد! حالا نتونستيد جلوي اونا رو بگيريد لااقل اين 20 الي 25 ساله ها رو بكشيد!
گيس گلابتون , ساعت
4:09 AM
اين عقدهي حقارتشون منو كشته. داشتم امروز يكي از اين وبلاگهاي جديد رو ميخوندم ديدم طرف يا طرفه ورداشته يه ميل چاپ كرده كه آقا براي ما چنين و چنان نوشتن. حالا ايناش كه عادي بود. اما ما كه هر چي گشتيم آدرس ميل رو پيدا نكرديم. جاش فقط نوشته بود : youremail@yourserver.com بابا جون مادرتون يه جوري خالي ببنديد كه آدم ميخونه حس نكنه، بقول آلپاچينو در فيلم پدرخوانده، داره به شعورش توهين ميشه. آدرسش رو هم نميدم كه آبروش نره! (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, June 19, 2002 هنوز هم خواب ميبينم!
گيس گلابتون , ساعت
11:30 AM
… تكه كاغذي در دست، در كوچههايم ميدوم. تو را ميبينم. ايستاده بر گذرگاهي، خندهاي بر لب. هنوز هماني. … بياعتنا ميگذري. من باز ميدوم. بر كنار پنجرهاي، نگاهي و … هماني. در سايهسار درختي يا حتي گلي! ايستادهاي و مغازلهاي. هماني. باز ميدوم. ميدوم و ميگريزم. سايه ميشوي. همان سايه ميشوي كه بودي، دور ميشوي، دور دور … ميايستم! آنقدر دويدهام كه ديگر در جايي آرام بگيرم كه هيچ نباشد. باز جنگلي و سايهاي و آرامشي. مينشينم. آرام ميگيرم. انگار كه تو نيستي. به دستهايم مينگرم. هنوز تكه كاغذم را دارم. ميگشايم. همان ياد و خاطرهاي، همان خوابي، همان نوشتهاي. هماني. هنوز … 12 خرداد 1380 – برگي از «يادداشتها» (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, June 01, 2002 جديدترين آمار شهروندان شهر ما (12 مي – 22 ارديبهشت) :
گيس گلابتون , ساعت
10:58 PM
ا : 71 م : 69 آ : 44 ب : 40 د - س : 39 خ : 37 ن – ي : 35 ك : 34 ر : 33 ت : 30 پ : 25 و : 24 ش - گ : 21 ع - ه : 19 ز – ف : 16 متفرقه (حروف انگليسي) : 15 ج : 13 چ - ح : 10 ق : 9 غ : 7 ل : 5 ص : 4 ط : 3 ژ : 2 ض : 1 ث – ذ – ظ : 0 جمع : 747 وبلاگ من كل ليست آقاي درخشان رو ميشمرم و توي ليست تكراري هم پيدا ميشه. (0) comments دوستي عزيز ميگفت كه اين مواد بكار رفته در غذاهاي آشپزخونه سخت گير ميآد. من تقريبا نحوهي تهيهي همهي اونها رو نوشتم، اما اگه كسي مشكل داشت ميتونه وقتي كه OnLine ميشم بياد و سووال كنه. يه غذاي نسبتا سادهتر هم گذاشتم. اميدوارم بتونين بپزين.
گيس گلابتون , ساعت
9:23 AM
دوست عزيز و جديد ما در وبلاگ پرسپوايس يه آدرسي معرفي كرده كه ميتونين نتيجهي بازيهاي جام جهاني رو در اون OnLine ببينيد. كارش جالبه. صفحهي سايت هر چند دقيقه خودكار Refresh ميشه و آخرين نتيجه رو در هنگام انجام بازي مينويسه. آدرسش رو هم اينجا گذاشتم. ممنون پرسپوليس! وبلاگ جديد ديگري هم اعلام موجوديت كرد : گوي بيان فكر كنم لاهيجاني باشه و همشهري عصيان. (0) comments ....................................................................................................................................................... Friday, May 31, 2002 ....................................................................................................................................................... Wednesday, May 29, 2002 داشتم توي اين وبلاگ عمومي چرخي ميزدم كه چشمم خورد به خبرهاي اين آقاي پرشين وبلاگ. آقا باز گير داده بود به ما كه توي وبلاگمون پيشنهاد بيشرمانه داديم ( با فيلم Indecent Proposal با بازي دمي مور و رابرت ردفورد اشتباه نشود). اومدم كه جوابي براش بنويسم ديدم بندهي خدا اين دفعه حق داشته و من توي مطلب قبلم چنان از پايين كشيدن حرف زدم كه خودم هم كه دوباره خوندمش شرمنده شدم.
گيس گلابتون , ساعت
1:22 PM
«همينه كه ميگم هر كس سرش رو نندازه پايين و بياد وبلاگ بنويسه! مردك (يا زنك) حرف دهنش رو نميفهمه!» (بابا! باخودم هستم! به كسي بر نخوره.) خلاصه كلي ما شرمندهايم. اما راستش نفس نوشتن اون جمله مثل معني كه ازش برمياد، بيادبي نيست. موضوعي كه راستش منو به ياد اون جمله انداخت كه نوشتمش به يك خاطرهاي برميگرده، مال حدودا 3 سال پيش : يه جمعهاي من و عصيان و خواهرش و 7 تا ديگه از دوستان (6 پسر و 4 دختر) تصميم گرفتيم بريم كلكچال. كفش و كلاه كرديم و راه افتاديم. دقيقا روز 14 آبان 78 (چرا دقيق يادمه؟ علت داره كه نميگم!) توي راه همينطور كه در پارك جمشيديه طي طريق ميكرديم به 2 جوون حدود 12 الي 14 سال برخورديم كه به وسيله يك جوون غيور بسيجي (يه چيزي توو مايههاي مجيد تفرشي) به عنوان مورد، مثلا دستگير شده بودند. حالا علت دستگيري چي بود؟! يكي از اين دو نوجوون كم سن و سال به شدت شبيه يه دختر نوجوان با موي كوتاه شده و با لباسي پسرانه بود كه جوان بسيجي قصهي ما تصور كرده بود دختري بدون حجاب ميباشد و گير داده بود بهش. حالا جالب پاسخ اون بچه بود كه با صدايي دو رگه و شبيه دخترها مدام ميگفت : « من دخترم!؟ نشون بدم؟! آره، نشون بدم؟!» و من همش تصور ميكردم كه چقدر بامزه است كه لازم باشه آدم براي اثبات جنسيتش، در ملاعام شلوارش رو بكشه پايين و … خلاصه ياد اين خاطره بودم كه اون جمله رو نوشتم و منظور بدي نداشتم. به هر حال از همهي خوانندگان عذر ميخوام. (0) comments ....................................................................................................................................................... Monday, May 27, 2002 آقا غريبتر از اين وبلاگ گيس گلاب آشپز ميشود ديگه پيدا نميشه.
گيس گلابتون , ساعت
1:16 PM
توي اين مدت كه من درگير درست كردن عكساش بودم، نه كسي حالشو پرسيد، نه كسي سري بهش زد، نه كسي ميل زد كه بابا من گرسنمه، ... امون از دنياي بيوفا. به هر حال ظاهرا كه عكساش درست شده. اگه كسي باز توي ديدنش مشكل داشت بهم ميل بزنه. منتظر غذاهاي جديد باشيد. راستي! دوستان خبرنگار جديد ما در وبلاگ جارچي هم مثل دوستان وبلاگ عمومي زحمت كشيدن و وبلاگ آشپزخونهي منو معرفي كردن، با اين تفاوت كه اونجا قسم ميخوردن كه من پسرم و اينجا پاك ما رو خانوم كردن. بابا تكليف منو روشن كنيد. من بلاخره آقام يا خانوم؟ شيطون ميگه بكشم پايين ...! اي بيتربيت! (0) comments يادمه يه دوستي داشتم كه روزنامهنگار بود و به شدت جناح راستي! (چيه به قيافهي ما نميياد؟) آدم بسيار خالي بندي بود كه چون چند مورد ازش سوتي گرفته بودم اصلا در مورد سياست تن به بحث با من نميداد. الان هم توي يه روزنامه فرهنگي فكر ميكنم هنوز مينويسه. البته تفاوت سنياش با من زياد بود و بهتره بگم پسرش هم سن من بود.
گيس گلابتون , ساعت
10:36 AM
اين دوست ما آدم بسيار خوش صحبتي بود و محال بود در مورد چيزي شروع به صحبت كنه و آدم رو جذب نكنه، حتي اگه باهاش موافق هم نبودي باز از صحبتهاش لذت ميبردي. يه روزي كه با اين دوست روزنامهنگار در مورد علل موفقيت و پيروزي ملت يهود صحبت ميكرديم داستاني برام تعريف كرد كه شنيدنش حالي از لطف نيست : « … زماني كه موسا از نافرمانيهاي قوم بنياسرائيل خسته شده بود به اين قوم وعدهي عذاب الهي ميدهد و از خدا براي آنها عذاب دنيوي درخواست ميكند. خداوند در پاسخ به موسا ميفرمايد كه برو و به بنياسرائيل بگو كه خداوند در جواب اين نافرمانيها براي شما خشكسالي و قحطي نازل خواهد كرد. مردم بنياسرائيل كه به درستي حرف موسا ايمان داشتند شروع به سوراخ كردن ديوارهاي منزلهايشان ميكنند (خانههايشان با يك ديوار از هم جدا ميشد) كه در هنگام قحطي و گرسنگي، هنگامي كه ديگر حتي توانايي حركت نداشتند، قادر باشند از سوراخ ديوار به مدد همسايه خود بشتابند و اندك توشهي خود را با آنها قسمت كنند. زمان گذشت و عذاب وعده داده شده نازل نشد. موسا به خدا شكايت برد و خداوند پاسخ داد كه اي موسي، من براي مردمي كه اينچنين به فكر همسايه و همنوع خود هستند عذاب نازل نخواهم كرد. تو برو و به فكر چارهاي ديگر باش!» جدا از درستي و يا نادرستي اين داستان، ميبينيم كه اين ملت چگونه در هر كجاي دنيا كه باشند، به كمك همكيش خود ميشتابند. ملتي كه با شعار «ما از ميان كثافت و آتش (اروپا) آمدهايم تا ملتي پاكيزه بسازيم» وارد سرزميني با مردمي بيگانه شدند و با وجود همهي فشارها باقي ماندند و خاري شدند در چشم مسلمانان، و امروز هم همين ملت پاكيزه، بر عليه تجاوز به مسلمانان معترض شدهاند كه «ادامهي تجاوزگري، روحيه و اخلاق ملت ما را فاسد خواهد كرد» و در اين سو ما ايرانيان در هر فرصتي براي دريدن هم استفاده ميكنيم. چه در جامعه و چه در وبلاگشهر! من و دلتنگيها ، آزاده سپهري و مجيد تفرشي و يا حتي آن كم خردان كوچك كه به نام استادي مفتخرشان ميكنيم و … همه زاده و يا بزرگ شدهي همين فرهنگ و جامعهايم كه درس خود را خوب آموختهايم. آري!... «لعنت به آنها كه به ما بجاي لباني براي بوسيدن، دنداني براي دريدن دادند و بجاي محبت و عاطفه، دشمني و كينهتوزي آموختند.» (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, May 22, 2002 اندر فوايد هك كردن آقاي تفرشي :
گيس گلابتون , ساعت
4:43 AM
تذكر : اين داستانها خيلي واقعي است. داستان اول : كمونيست اول : اوا، رفيق جون شنيدي سر وبلاگ آزاده جون چي اومده؟ كمونيست دوم : نه رفيق عزيز مگه چي شده؟ كمونيست اول :اين مسلمونها خيلي باهوشن و دينشون هم واقعا حقه. زدن وبلاگ آزاده رو هك كردن من كه ميخوام برم مسلمون شم. تو نميياي؟ كمونيست دوم : بذار كمي فكر كنم آخه؟ كمونيست اول : فكر نميخواد، نكنه دلت ميخواد به قدرت الهي وبلاگ تو هم هك شه. …؟ … و بدين ترتيب اين دو كمونيست به اولين مسجد سر راهشون رفتند و با گفتن شهادتين، مسلمان شدند. داستان دوم : حاجي : الو سيد، «نصر من الله و فتحا قريب» بچهها چند تا پشگل انداختن توي غذاي دشمن! سيد : راست ميگي حاجي؟ حاجي : آره سيد ميدونستم دست خدا از تو آستين يكي از اين بچههاي حزباللهي بيرون ميياد و دمار از روزگار اين كافرها در مياره! سيد : قدرت خدا رو بنازم؟ حالا اين برادرمون كي هست؟ حاجي : برادر سيد مجيد تشرفي، بايد بشناسيش. سيد : آره، اولين بار عاشوراي پارسال زير علم ديدمش. عجب جوون با حيايه. خدا حفظش كنه. داستان سوم : به خلاصهاي از اخبار توجه كنيد. «ديروز، رهبر معظم انقلاب در جمع كثيري از بسيجيان و جانبركفان اسلام راستين محمدي حضور يافت و با اشاره به شكست هجوم و هجمه فرهنگي و اينترنتي دشمن به دست سردار بسيجي، مجيد تفرشي، فرمودند : اينك، همهي آحاد ملت بايد بدانند، كه مجيد تفرشي هكر نيست، آقاست. … و در ادامه فرمودند : اگر همهي مسلمانان جهان جمع شوند و فقط 1000 تومان به من و مجيد تفرشي بدهند قول ميدهم يكشبه نسل هر چه كافر است از زمين برداشته ميشود.» داستان چهارم : يك بهايي : حاج آقا ما اومديم مسجد كه … حاج آقا : ميدانم برادر! آمدي مسلمان شوي. يك بهايي : عجب! از كجا فهميدين حاج آقا! حاج آقا : آخه از ديروز كه اين وبلاگ آزاده مفسد بدست جوان دلير و رعناي اسلام ، مجيد تفرشي، هك شده، بيشتر از 150 نفر به اين مسجد اومدن كه تا همينجا هم 45 نفر بيشتر از بيشترين حد نصاب ماست. يك بهايي : يعني حاج آقا، روزانه اينهمه آدم مياومدن كه مسلمون شن؟ حاج آقا : نه جانم، براي استفاده از مستراح مسجد ميان. مسلمون شدن كجا بود. داستان پنجم : تقويم تاريخ سال 1501 خورشيدي مصادف با 120 هكري 120 سال پيش در چنين روزي، در سالي كه به نام امام حسن (اسب سابق) نام گذاري شده بود. نايب برحق آن حضرت، امام مجيد تفرشي (ع) با عملي شجاعانه به همراه تني چند از ياران وفادارش بپا خواست و مركز فساد آن دوران را نابود و آزاده سپهري (لعنت الله عليه)، جرثومهي فساد دوران را به هلاكت رساند. آن امام عزيز در طي دوران امامتش طومار بيش از 124000000 نفر از اين شياطين را در هم بيچيد و سرانجام خود نيز در اين راه شربت شهادت نوشيد. روز 23 ارديبهشت (روز هك شدن وبلاگ سپهري ملعون) از طرف سازمان ملل، روز جهاني هك و از طرف شيعيان، عيد آزاده كشون نام گرفت و مبناي تاريخ سال هكري شد. كلام بزرگان : «كاري كه برادرم، مجيد التفرشي انجام داد، از فروپاشي دو برج تجارت جهاني، با ارزشتر و براي كفار، رعب انگيزتر بود» - اسامه بن لادن «شايد سالها بگذرد و هكري مانند مجيد تفرشي در جهان بوجود نيايد» - آلبرت انيشتين، بعد از مرگ «اگر مجيد تفرشي را مانند سقراط عصر حاضر بدانيم، سقراط را بسيار بزرگ و تفرشي را كوچك كردهايم» - جان دون «هرگز انساني تا بدين پايه آزادانديش و داراي روحي بلند نديدهام» - فدريكو گارسيا لوركا «اي مردم، قرنها بعد از من و در حالي كه دين خدا رو به نابودي ميرود، از سرزمين عجم، مردي خواهد آمد كه دين و سنت مرا زنده خواهد كرد. نام او مجيد و كنيهاش تفرشي است.» - پيامبر اسلام (ص) «از حق نگذريم، بايد بگويم كاري كه مجيد تفرشي كرد به من تكان سختي داد و بيدارم كرد. بعد از آن، لحظه به لحظهي عمرم به ياد خدا گذشت.» - آزاده سپهري «در روز قيامت، هنگامي كه مردمان جهان گرد آمده و همگي در تاريكي بسر ميبرند. شخصي خواهد آمد با حالهاي به دور سر كه همه جا را روشن خواهد كرد. مردم پرسند : تو پيامبري؟ پاسخ ميدهد خير. گويند از امامان و مقربان در گاهي؟ گويد خير. پرسند بسيجي، جانباز، پاسدار، شهيد ، آزاده ، چيستي؟ گويد، اينهمه كه گفتيد نيستم. من مجيد تفرشيام. و ندا خواهد آمد : كه اي مجيد تفرشي، هركه را ميخواهي شفاهت كن كه خواستهي تو براي ما بسيار عزيز و محترم است.» - امام جعفر صادق (ع) (0) comments نامه اي سرگشاده و كوتاه براي آزاده سپهري :
گيس گلابتون , ساعت
2:35 AM
آزاده عزيز. دشمنان انديشه و بندگان جهل و خرافه هميشه در كمين آزاد انديشان جهانند و تو خوب ميداني! قفل گشودن از خانهي كوچك انديشهي من و ما، كمترين توقع است از پيروان ديني كه از ديوار و در بستهي كاشانهاي نيز شرم نميكنند و چون دزدان در هر خانهاي بدنبال نوري ميگردند و تو خوب ميداني! و خوب ميداني سرنوشت آزادانديشان چون كسروي كه تحجر اين طايفه را نشانه رفتند و آناني كه از آبشخور اين جهل ارتزاق ميكردند به تير كين از پاي درآوردندش، خوب ميداني! « آن قصهي زيباي ادبيات ماناي سانسكريت، كليله و دمنه را خواندهاي؟ داستان آن مرغ دانا و دلسوز كه سر در راه آموختن به بوزينگاني داد كه همه عمر، كرم شبتابي را به خيال آتشي گرم و زندگي بخش گرفته بودند و كلامي را جز حماقت جاودانه خود برنميتابيدند؟» آناني كه تا ديروز روزنامهها را ميبستند و متفكران را گريزان، امروز همين اندك حريم تنفس را نيز بر نميتابند. اما غافلند از اينكه خورشيد انديشه را با ابر تعصب ديني نميتوان تا ابد پنهان كرد. و در پايان كلامي دارم از سرزمين مردان خردمند، چين : «بگذار باد هر چه ميخواهد زوزه بكشد، كوه تعظيم نخواهد كرد.» بعد التحرير : چه زيبا نوشت اين دوست وبلاگنويس با زبان شيرين كوچه كه : «چه بده آدم كنسروي داشته باشه اما در باز كن نداشته باشه و مجبور شه با دندون باز كنه. عقيده اي داشته باشه اما نتونه ايدئولوژيك ازش دفاع كنه و با زور بخاد از عقيده اش دفاع كنه. و چه دردناكه روزگار آدمي كه ساحت مقدسي داشته باشه كه به خوديه خود مقدس نباشه و آدم بايد با هك براش تقدس دست و پا كنه. و از اون دردناك تر احوال دوستايه بي خايه اي هست كه از ترس آسيب ديدن به سگي كه پاچه دوستشونو گرفته چخه نكنن. » (0) comments دوستان و علاقمندان بيدين وبلاگ من :
گيس گلابتون , ساعت
2:34 AM
نگران من نباشيد! اين اتفاقات براي من نيفتاده 1- هك نشدهام. 2- مقتولم نكردهاند (چه باطناب و چه با چاقو) 3- فتواي قتلم صادر نشده. 4- عمليات انتحاري روي من صورت نگرفته! 5- هيچ جاي بدنم قطع نشده. 6- و از همه مهمتر، از ترس موارد بالا، مسلمان هم نشدم. خلاصه ظاهرا اين جماعت مسلمان هر جايي باشن تروريست بازي در ميآرن. اين آقاي مجيد تفرشي هم ظاهرا از اون جوانهاي پاك و باغيرت و جبهه رفته و متدين و متخلص و نمازخون و روضهخون و روزهگير و زور گير و چاقو كش و چماق بدستي است كه آقا (قربون چهرهي نورانيشون برن بعضيها) در رعايت حالشون سفارش كرده. هواي اون رو داشته باشين كه خداوند در جهان آخرت به مرداني كه از مجيد تفرشي حمايت كنند، حوري كه هيچ، خود فاطمه (دخت عزيز پيامبر) را مرحمت ميكند و يه واحد اكازيون جنب منزل پيامبر را پشت قبالهاش خواهد انداخت. (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, May 15, 2002 اول – عذر ميخوام بابت تاخيرهاي مداومم. بزودي جبران ميكنم.
گيس گلابتون , ساعت
11:32 PM
دوم – بابا اين Yahoo Drive هم عجب آشغالي شده! كشت ما رو با اين عكس نشون دادنش. فعلا آشپزخونه تاخير چاپ داره تا من جايي رو براي گذاشتن عكسهام پيدا كنم. سوم – دوستي كه مطلب قبل من رو در مورد اعدام مجاهدين خونده بود گفت كه يادآوري كنم نه تنها زندانيان مجاهد را در زندان اعدام كردند، بلكه بسياري رو كه آزاد شده بودند رو هم دستگير و اعدام كردند. چهارم – دوست خوبم كتابدار تذكر داد كه نوشتن چند علامت تعجب يا چند علامت سئوال پشت سر هم از نظر نگارشي صحيح نيست. من هم از اين به بعد سعي ميكنم اين مطلب رو رعايت كنم، گرچه در نوشتههاي قبلم اگر دقت كنيد ميبينيد اين خطا بيشتر در نوشتههاي آقاي دلتنگيها تكرار شده و من هم سعي داشتم نوشته رو عينا نقل كنم. پنجم – عجب وبلاگي داره اين گيله مرد! همولايتي را عشق است! اگر تا حالا به سراغش نرفتهايد، حالا حتما بريد. خوندن اين وبلاگ را به آقاي دلتنگيها و طرفدارانش توصيه ميكنم. (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, May 08, 2002 و اين هم پاسخ من به آقاي دلتنگيها :
گيس گلابتون , ساعت
6:04 AM
اول اينكه گلهاي كنم از آقاي دلتنگيها كه از پاسخهاي من ايرادي گرفتن و گفتن كه بنظر مياد كه من مطالبش رو نخونده جواب ميدم و گفتن خودشون هم از اين ايرادهايي كه من از دين گرايي بعضيها گرفتهام ناراضي هستن. خب دوست عزيز، من با دين مشكل دارم و ازش انتقاد ميكنم و برام چه فرقي داره كه تو به عنوان يه مسلمان به اين كارها راضي هستي يا نه؟! اين كه تو از گوشهاي از اسلام خوشت بياد يا نه، نه چيزي رو درست ميكنه و نه خراب. اين خود اسلام كه ايراد داره. تو خودت هم مسلمون نيستي؟ تو هم بخشي از اسلام رو كه بنظر خودت معقول ميياد پذيرفتي، بخشي ازش رو هم ارتقا دادي و ديني ساختي برگرفته از اسلام (مثل خيليهاي ديگه) و اسمش رو هم گذاشتي اسلام و چون چيزي كه تو ساختي به نظرت خيلي دلپذيرتر ميياد اصرار ميكني كه اين اسلام صحيحتر است. بذار يه مثال آشپزي برات بزنم. تو ميتوني قيمه درست كني و مثلا بجاي لپه، توش نخود بريزي و يا بجاي گوشت گوساله، مرغ. شايد غذاي تو خيلي خوشمزهتر از قيمه بشه اما ديگه اسمش قيمه نيست. (مثل اينكه زيادي اين وبلاگ جديدم روم تاثير گذاشته) نميدونم چقدر متوجه منظورم شدي. بزار جور ديگه بگم. 1 – اسلام به ادعاي خودش و طرفدارانش براي اين آمده است تا موجبات سعادت و رستگاري بشر را در دنيا و به اصطلاح آخرت فراهم نمايد. 2 – اسلام براي رسيدن به اين هدف فوانيني وضع كرده است. 3 – قوانين اسلام در همهي زمينهها كامل است. هم قوانين قضايي و هم قوانين اجتماعي و هم قوانيني كه بايد بر اعمال شخصي افراد نظارت كند. خب فكر ميكنم 3 مادهي بالا را ميپذيري. اگر پذيرفتي بدنبال بقيه ماجرا ميرويم. 1 قانون هم من اضافه ميكنم. 4 - هيچ قانوني در جهان كامل نيست. هميشه ميتوان براي قانوني، گريزگاهاي قانوني پيدا كرد. خب حالا دوباره ميريم سراغ اسلام. اسلام بايد - تا كيد ميكنم بايد - براي اينكه باقي مانده و از گزند تحريف و نابودي دور بماند بايد در قوايني شخصي محدود مانده و پا را از حريم احساس و روح شخص بيرون نگذارد. اين مسئله براي بقيه اديان نيز صادق ميباشد و چرا؟ اسلام در طول تاريخ خواسته با اتكا به قوانين خود (خواه بدوي و خواه مترقي) انسانها را به بهشت جاودان هدايت نمايد در واقع اسلام بجاي محدود شدن به تربيت آدمي بصورت صحيح (كه با اين روش ميتوانست فكر و روح انسان را تربيت نموده و خود به خود از بروز ناهنجاريهاي اجتماعي و يا به اصطلاح گناه جلوگيري نمايد) به ميان اجتماع آمد و سعي كرد با وضع قوانين، روابط بين انسانها را نيز كنترل نمايد. بدين ترتيب آدمي بار هدايت خود را بر دوش قوانين ديد و سعي كرد در عين اينكه از قوايني تخطي نمينمايد با يافتن گريزگاههاي قانوني دست به انجام جرم يا گناه بزند. و بدين ترتيب اسلام و دين از راه اصلي دور ماندند و عملا به وسيلهي اجراي جرم تبديل شدند. زيرا كه هم گناه كننده ميتوانست با استناد به اين قوانين خود را بيگناه نشان داده و به ديگران اثبات كند و هم مجريان قوانين كه در هر جامعهاي ميبايست وجود داشته باشند، بدين ترتيب به كسب قدرت پرداخته و به نام دين به اعمال ناشايست خود دست ميزنند. مثال مشخص اين مطلب را هم حتما در جامعه ديدهاي. افرادي كه دزدي ميكنند و اطمينان دارند - تاكيد ميكنم كه اطمينان دارند - كه خطري در آخرت متوجه آنان نيست چون خمس و ذكات دارايي خود را ميپردازند و يا حتي در مراسمهاي مذهبي گرسنگان را سير ميكنند و … و يا بسياري كه ايمان دارند در ازاي هر گناهي اگر استغفار كنند و طلب بخشايش قطعا بخشوده خواهند شد و بسياري مثالهايي از اين دست كه حتما تو خود بهتر از من آشنايي. توجه كن، نكته اين نيست كه آيا اينان اشتباه ميكنند يا خير و آيا من و تو اين گونه رفتار را ميپسنديم يا نه. بلكه نكته اين است كه دين و اسلام بخاطر عللي كه در بالا شمردم اجازه اين رفتار را به افراد داده است و باز بهتر ميداني كه آن ستمديده نميتواند به اميد تنبيه اينان در جهنم بنشيند و … . و باز نكته اين نيست كه همهي قوانين جهان نيز چنين ايرادهايي دارند. چون قوانين غير ديني ادعاي سعادتمندي بشر را در آخرت ندارند و چنين وظيفهاي را بر عهده وجدان يا هر چيز ديگر گذاشتهاند. اما خطر دين در اين است كه اين بار را سعي كرده خود بر دوش بكشد و نتوانسته و درعوض به انحراف بسياري كمك كرده است. تو خود بهتر ميداني كه بنام دين چه بسياري در اين كشور آسيب ديدهاند و چه بسياري از دين گريزان هستند. تو نيز نميتواني مدعي شوي كه آنچه حاكمان جموري اسلامي ميگويند از دين نيست. آنها هر كدام براي اثبات ادعاي خود بيش از تو احاديث و امثال و حكم ميدانند اما من نيز چون تو ميدانم كه زيركانه آنها را در جاي ديگر بكار ميبرند كه اين خود اشكالي است بر دين. بگذريم. راستي! تو هميشه مدعي هستي كه تفكر من و تو در دو قطب متضاد قرار دارد در حالي كه من از ابتدا به تو گفتهام هر دو در يك راه هستيم و شايد يك تفكر. شايد در پايان بحثمان اين مسئله بر تو هم روشن شود. گفتي : «پيامبر ( ببخش كه او را بدينگونه مينامم ، حتي اگر تو اعتقادي به نبوت او نداشته باشي واژه بهتري براي نماياندنش نميشناسم ) تا پيش از آشكار كردن اسلام نه تنها دشمني نداشت ، بلكه از بزرگان و اشراف قريش هم بود . با اين به زعم تو خدعه چه دشمني را ميخواست از صحنه خارج كند؟؟؟؟؟اضلا همه دشمنها با آشكار شدن همين دين پيدا شدند . . » منظور من از دشمني، دشمني بعد از اسلام بود و هدف از ايجاد اسلام هم بدست گرفتن قدرت. پيامبر از بزرگان قريش نبود بلكه فرزند يكي از فرزندان يكي از بزرگان قريش بود و البته مورد احترام به سبب امانداري با ازدواجي كاملا هوشمندانه با زني ثروتمند كه به اين ترتيب صاحب ثروت نيز شد و با ادعاي پيامبري و جمع كردن فقيران به دور خود به قدرتي كه ميخواست رسيد. پاسخهاي اين دوست عزيزم دلتنگيها مرا به ياد دوستي انداخت كه روزي (در دوران دبيرستان) با هم به بحث نشسته بوديم، من در جهت نفي خدا و او در جهت اثبات خدا. شايد ساعتي از بحث نگذشته بود كه من (شايد خسته از كلنجار رفتن با آدمي كه همهي سواد و آموختههايش در چند كتاب ديني مدرسه خلاصه ميشد كه آنها را نيز من بيشتر از او خوانده بودم) به او گفتم كه «فلاني، من خدا را با دلايل علمي و … نفي ميكنم و تو از قرآن و كلام خدا براي اثبات حرفت دليل ميآوري؟ اول خدا را ثابت كن و بعد پيامبرش را آنگاه كتابش را بعد … ديگر من و تو اختلافي براي بحث نخواهيم داشت تا به استناد كردن به قرآن نيازي باشد.» حالا من براي آقاي دلتنگيها جمع و تفريق ميكنم و بر اساس منابع بيطرف و استنتاجهاي معمولي دليل ميآورم اما دوست عزيزم براي اثبات دين و مذهبش، از منابع مذهبي و كلام امامانش دليل ميآورد. بيخيال! ادامه ميدهيم. گفتي : «وقتي به موسي با آن عظمت پيامبري اش چنين خطابي ميشود ، آن وقت من حقير بيايم در مقابل يك چنين خدايي بايستم و راه به راه بگوزم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا خود تو وقتي با چهارتا دوست صميمي و نزديكت نشسته اي مگر هركار دلت خواست ميكني؟؟؟اين مطلب كجايش ايراد دارد؟؟؟؟؟ يا شايد در قاموس تو اينها نافي احترام نيست؟؟؟؟!!!!» بحث باد و … اصلا ربطي به ادب و … نداشت! منظور سست بودن يك اصل پايه در دين اسلام است. اينكه همه بايد در مقابل پروردگار كه هيچ، مقابل هر كسي ادب را رعايت كنند شكي نيست. اما انتخاب چنين چيزي به عنوان ستون دين؟… بگذريم. گفتي : «اگر از نظر تو نماز مسلمانان غلط است برايت از همان مسيحيتي بگويم كه خود مثال زده اي . هنور هم كه هنوز است سنت اعتراف در آيين كاتوليك و ارتدوكس و فرق آنها پابرجاست . زماني كليساي كاتوليك در ازاي دريافت پول به مردم بهشت را ميفروخت.اينها را نديدي؟؟؟؟؟؟؟؟تو كه مسيحيت را دين مهرورزي خوانده اي تاريخ جنگهاي صليبي را نخوانده اي؟؟؟؟؟» نميدانم خودت نوشته بالا را خوانده بودي يا نه !!؟ اگر من بپذيرم گناه بخشيدن مسيحيان اشتباه است، تو هم ميپذيري نماز خواندن مسلمانان هم اشتباه است؟ اگر جوابت مثبت است كه من سهم خود را انجام بدم. (: گفتي : «اما آنچه برايم بسيار جالب بود اين است كه تو يكجا نماز را نقد ميكني ، عزاداري عاشورا را سنتي جاهلانه ميخواني ، و در جاي ديگر سنتهايي كاملا خرافي چون چهارشنبه سوري و سيزده به در را ارج مينهي؟؟؟؟؟!!!!!خوب اگر خرافات است آنها پس اينها چيست ؟؟؟ چطور اينها را نماد عظمت فرهنگ و تمدنت ميداني؟؟؟؟خوب اگر اينها نماد تمدن باشد كه اين اسلامي هم كه به خورد ما ميدهند پر است از اينها ؟؟؟چرا از يكي ميگريزي و به دامان همچون اويي مياويزي؟؟» بحث سنتها خرافي با بحث اعتقادات خرافي كاملا با هم متفاوتند. حالا كه شگفت زده شدي بگذار چند مورد ديگر هم برات نام ببرم. من هم سر سفرهي هفت سينم قرآن بايد حضور داشته باشد. من وقتي به خانهي تازهاي ميروم با خود آينه و قرآن ميبرم، من هم هنگام سفر از زير قرآن رد ميشوم و … اما چيزي نيز اضافه كنم كه شگفتيات تمام شود! براي من آن قرآن سفرهي سين با آينه و سبزه و … برابر است و ارزشي بالاتر ندارد. اينها رسم و سنت و هويت ملي ما هستند كه نسل به نسل و سينه به سينه به ما منتقل شدهاند و ما هم موظفيم بي تغيير به نسلهاي بعد منتقل كنيم. اما اگر همسرم، مادرم و يا هر كس ديگر مثلا تصور كند كه اگر سالي سفرهي سيني نباشد آن سال بدبختي بر ما نازل خواهد شد و يا تصوري اينچنيني، من اولين نفري خواهم بود كه سفرهي سينش را به تمسخر ميگيرم و با آن مخالفت خواهم كرد. چون ميانديشم با اين كلام، سنت زيباي نوروزي، به اعتقادي جاهلانه و خرافي تبديل خواهد شد و البته مقابل جهل و خرافه بايد ايستاد. آنهايي كه مرا ميشناسند ميدانند كه من با برگزاري مراسم عاشورا و تاسوعا ( و يا بقول مسلمانان اين دوره، حسين پارتي و ابوالفضل پارتي) مخالفتي ندارم و حتي از ديدن اين مراسم، دستههاي عزاداري، انسانهاي نيكوكاري كه ايتام را اطعام ميكنند و … لذت ميبرم، اما تا جايي كه با خرافات همراه نباشد نه اينكه … . تو خود ديگر ميداني از چه چيزهايي ناراحتم و اعتراض ميكنم. اين را به طنز از من بپذير، اين گونه كه جمهوري اسلامي، اسلام اشاعه ميدهد، دير نيست روزي كه در كتابهاي مرجع، در جلوي كلمهي عاشورا و تاسوعا بنويسند : «عيدي است مذهبي كه در اين روز مردم لباسهاي سياه پوشيده و به خيابانها ميآيند. در اين روز مردم آوازهاي محزون خوانده و به شادي و روشن كردن شمع و پخش كردن اغذيه و تنقلات در ميان خويشان و آشنايان ميپردازند.» در مورد توحش اين مردم در روزهايي كه قرار برگذاري مراسم جشن ميباشد، با تو هم عقيدهام. باور كن عزاداريهايمان شادتر از مراسم شادي ماست. در مورد تركيب بزرگ مرد متوسط من. راستش زماني كه نوشتم متوجه شدم كه بهانهاي به دست تو خواهم داد اما دلم نخواست حذفش كنم. شايد من و تو هم لازم است بهانهاي براي شوخي بيابيم. اما از شوخيات اصلا ناراحت نشدم. اما چون حس شوخي از بين ميرود بگذار هيچ توضيحي به اين عبارتم اضافه نكنم. گفتي : «مسلما ميپذيري كه امامت امري الهي است و اقامه دليل بر آن به عهده من نيست . فقط از تو ميپرسم كه در زمان كداميك از امامان كسي بهتر از او سراغ كرده اي براي تصدي اين امر؟؟؟؟ » سئوالت مرا ياد آن حرف قرآن مياندازد كه ميگويد اگر فكر ميكنيد كلام من كلام بشري است آيهاي مانند من بياوريد. و خب هر كس هم هر چه بگويد ميگويند مثل قرآن نيست اما من به تو قول ميدهم ميتوان به راحتي جملهاي ساخت و آن را در ميان يكي از آيات قرآن قرار داد از كسي كه به قرآن آشنايي ندارد اما به عربي مسلط است خواست آن را بيابد. اگر توانست شما حق داريد؟ حالا من هم هر كسي را نام ببرم شما خواهيد گفت او فلان و بهمان ايراد را داشت و اگر ايراد براي امامان شما بشمرم خواهيد گفت كه آنهايي كه گفتي اشتباه نبود، بلكه اين دليل و آن دليل را داشت (خدا امر كرده بود و اين قبيل بهانهها). پس مرا به كاري دعوت نكن كه نتيجهي آن معلوم است. اما به عنوان مثال : در مورد همين امام اول، بسياري از منابع اهل تسنن معتقدند عمر شايستهتر از علي بود (بحث امامت را مطرح نميكنند، بلكه مدعي هستند عمر از نظر فردي و شخصيتي و … شايستهتر بوده). منظور من از اشتباه علي در مسئله حكميت، اشتباه در پذيرفتن نفس حكميت در درجه اول، و در درجه دوم پذيرفتن نمايندهاي به غير از آنچه خود انتخاب كرده بود نه در پذيرفتن نتيجه كه خود گفتم كاري كه كرد صحيح بود (كه تن به نتيجه داد). گفتي : «اما اينكه نوشته اي به گواهي تاريخ ابوبكر باسوادترين فرد عرب بوده و مستحق ترين براي خلافت ميپرسم به گواهي كدام تاريخ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟كاري به شايستگي اش ندارم ، ولي باسوادترين فرد عرب بودن را بهتر است بيخيال شوي.علي در زمان ابوبكر هم در بسياري از امور مشاور او بود» در مورد اينكه نميپذيري كه ابوبكر باسوادترين فرد عرب بود بايد بگم كه شديدا سر مواضع خودم در اين مورد ايستادهام!!!! شايد لازم باشد كه تو هم سري به منابع اهل تسنن بزني. (راستي شايد نداني كه من فرزند يك مادر شيعه و پدر سني هستم و با اعتقادات هر دو كمي آشنايم) ضمنا، اينكه كسي از كسي مشاوره بگيرد ربطي به كم بودن سواد يكي و برتري سواد ديگري ندارد. پيامبر شما هم در بسياري از موارد با ديگران مشورت ميكرد (نمونهي معروفش هم جنگ خندق و مشورت با روزبه يا سلمان فارسي بود). مشورت سنت محمد بود كه خلفاي راشدين سعي در تبعيت از آن داشتند. اينكه عمر 7 نفر را انتخاب كرد تا از ميان خود يكي را انتخاب كنند يا اينكه 2 نفر را، هيچ تفاوتي در منظور من ايجاد نميكند. اينكه گفتم اين خليفه نيز خود جانشين خود و يا روش جانشيني خود را تعيين كرد. راستي، تو واقعا فكر ميكني اگر علي اجازه مييافت كه جانشين خود را بدون فشار تعيين كند آيا كسي جز حسن را انتخاب ميكرد؟ و يا اگر خلافت به اين خاندان ميرسيد روشي جز روش موروثي انتخاب ميكردند؟ پس چرا از معاويه و امويان ايراد ميگيري؟ گذشته از اينكه شما شيعيان هرگز حاضر نيستيد بپذيريد كه امامانتان بدرد هيچ نوع حكومتي (حتي حكومت منزلشان) نميخوردند، چرا از معاويه ايراد ميگيريد كه كسي جز فرزندش را لايق جانشيني نميدانست؟ گفتي : «دوست عزيز گويا تناقضگويي را اساس بحث خود قرار داده اي؟؟اولا خوب اگر كه سنت شدن پديده اي ( حال به درست يا به غلط؟؟؟) ميتواند ملاك سنجش حقانيت باشد خوب اصلا از اول چرا با من بحث كردي؟؟؟ عزاداري عاشورا هم درست يا غلط سنتي است كه …» عجب سفسته بازي هستيد شما مسلمانان!!!! دوست عزيز كدام تناقض گويي؟ پرسيدي كه به چه حقي يزيد لايق حكومت بود و حسين نبود و من در پاسخت مطالب قبل را نوشتم. اين مسئله چه ربطي به مخالفت من با مراسم عاشورا دارد؟ من فقط خواستم بنويسم چنين جوي در آنزمان وجود داشت و بر اساس سنت آنزمان خلافت به يزيد ميرسيد. اصلا خليفه يعني جانشين پيامبر يا بهتر بگويم نمايندهي خدا در روي زمين (از ديد مسلمانان). پس چه كسي لايقتر از او براي تعيين جانشين؟ فراموش نكن كه چه خوشت بيايد و چه نيايد معاويه بعد از حكمين خليفهي مسلمين شد و اتفاقا جنگهاي زيادي هم مانند عمر براي گسترش اسلام كرد گرچه به موفقيت عمر نبود اما او نيز براي گسترش اسلام زحمتهايي را كشيد كه البته در مقايسه علي كاري انجام نداد. راستي اينكه معاويه حق تعيين سرنوشت نداشت (طبق توافق با حسن) را من هيچ جا نخواندهام. حدس ميزنم از اين توجيحاتي است كه براي بياشتباه نشان دادن امامان ميسازند. نوشته بودي كه : «من نميگويم حسين يا يزيد كاري كردند كه به مقتصاي زمانشان نبود . بله مقتضاي زمان براي هريك از آنان همين بود . ولي بگذار برايت مثالي بزنم . فرض كن دزدي وارد بانك شده و ميخواهد اموالي را به سرقت ببرد . اگهبان بانك هم براي جلوگيري از اين امر جلويش مي ايستد ، با هم ميجنگند . حالا فرض من دزده بزند و نگهبان را بكشد . خوب هردو به مقتضاي حرفه و هدفشان عمل كرده اند.حتي آن دزد هم در دفاع از خودش كسي را كشته نه به قصد ارتكاب جنايت . حالا آيا اين توجيه را ميپذيري كه اينجا قتلي ئاقع نشده و دزد مزبور حق داشته چنين بكند؟؟؟؟؟ حالا بيا برعكسش را در نظر بگير . اگر آن نگهبان دزد را بكشد آيا نيتوان به او خرده اي گرفت؟؟؟ هيچ عاقلي او را سرزنش ميكند؟؟؟؟ از نظر من قضيه امام حسين و يزيد هم درست مثل همان دزد و نگهبان است» قبلا گفتهام كه مسلمانان بسيار مغلطه ميكنند و تكرارش چيزي بر اعتبار مسلمانان در اين زمينه نميافزايد. مثل زيبايي بود اما من كوتاه پاسخ ميدهم : پليس و نگهبان يعني قانون و يزيد قانون زمان خود بود. پرسيدي : «شما با چه استنادي گفته اي كه اسلام به ما حق ميدهد كه زن و بچه محارب را مورد غارت و ...قرار دهيم؟؟؟؟» برام عجيبه كه در اين مورد چيزي نشنيدهاي. اين قانون اونقدر معروف است و من همه جا شنيدهام كه تمامي مذاهب اسلامي در موردش اتفاق نظر دارند. به استناد به اين حكم در سراسر جهان مسلمانان زن و بچه و همه چيز دشمنشان را نابود ميكنند. (هند، برجهاي تجارت جهاني، كشتار مردم اسرائيل و …) خب. سعي كردم كوتاه جواب بدم. اين روزها فكر كنم همه ديگه ميدونن كه بشدت درگير اين وبلاگ جديدم بودم (گيس گلاب آشپز ميشود!) و به همهي اينها بايد مشغلهي كاري رو هم اضافه كنم. اما دو مورد كه در پايان يادم اومد. 1 – يكي از نوشتههاي قبليام اينجور بنظر مياومد كه من 32 سال سن دارم. با عرض پوزش از اينكه چيزي نوشتم كه باعث چنين خطايي شد، سن من 28 سال است. 2 – جريان كشته شدن 700 يهودي بدست علي رو آقاي دلتنگيها پرسيده بود كجا شنديدم. اين مطلب رو به راحتي ميتونين در كتاب تاريخ اسلام دورهي كارشناسي دانشگاه پيدا كنيد (گرچه شايد من تعداد رو اشتباه نوشته باشم). ضمنا بعد از عمليات مرصاد هم كه نظام جمهوري اسلامي تصميم به قتل عام تمامي زندانيان مجاهدين خلق گرفت (گرچه در اين حادثه گناهي نداشتند) با استناد به اين مورد تاريخي كه پيامبر هم در همين واقعه فقط با ظن اينكه يهوديان ممكنه توطئه كنند دستور داد اونها رو گردن بزنن، تمامي مجاهدين زنداني رو اعدام كرد. (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, May 04, 2002 دوست عزيزم «گلكو» ظاهرا از بحث من و دلتنگيها خوشش اومده و يه لينك به ما داده. ازش خيلي ممنون.
گيس گلابتون , ساعت
9:40 PM
ضمنا تذكر داده كه لينك حسني ايراد داره كه درستش كردم. جواب آقاي دلتنگيها رو هم بزودي مينويسم. (0) comments ....................................................................................................................................................... Thursday, May 02, 2002 اين حاج آقا حسني رو همه ميشناسين و صد البته دوسش دارين. هيچ كس به اندازهي اون به اسلام و طنز معاصر خدمت نكرده!
گيس گلابتون , ساعت
11:58 PM
بخشي از سخنان گهربارش رو اينجا ميزارم. مثل هميشه روي لينك كليك راست كنيد و گزينهي Save Target As را انتخاب كنيد. انشا،الله كه نشنيده باشين. (0) comments آقا كم كم ما داريم پر طرفدار ميشيم. چطور؟
گيس گلابتون , ساعت
9:52 PM
جونم براتون بگه يه سري از اين وبلاگباليستها كليد كردن كه الا و بلا اين يارو گيس گلاب خانمه. خب؟ حالا داشته باشيد. يه سري از اين وبلاگباليستهاي ديگه هم كليد كردن كه بنده سيبيل كلفتم. خب؟ اين رو هم داشته باشيد. يه سري هم نامردا، نه مارو آقا حساب ميكنن و نه خانم. يا ميگن هم آقا هم خانم. يهو بفرماييد بنده آغا محمد خان هستم ديگه. از اونجا كه ما هر وقت حموم هم ميريم از شدت حيا به كمر به پايينمون نگاه نميكنيم تا حالا متوجه جنسيتمون نشديم به سراغ آلبوم خاطرات رفتيم و اين عكس رو توش پيدا كرديم. ظواهر امر نشون ميده كه بنده دختر هستم. البته اون موقع بابام نميزاشت صورتم رو آرايش كنم واسه همين يه كمي موهاي صورتم زياد شده، موهام رو هم مدل دسته موتوري (خرگوشي سابق) بستم. خلاصه اينهم سندي كه به همهي شما جنسيت منو ثابت ميكنه. (0) comments ....................................................................................................................................................... Tuesday, April 30, 2002 از اينكه در نوشتن تاخير دارم عذر ميخوام. خيلي زود دوباره ميآم.
گيس گلابتون , ساعت
7:28 PM
(0) comments ....................................................................................................................................................... Friday, April 26, 2002 و اين هم سومين آخرين بخش از پاسخ من به آقاي «دلتنگيها» :
گيس گلابتون , ساعت
3:36 AM
در مورد علي نوشته بودي كه هرگز به خلافت معاويه راضي نشد كه اينطور نيست. وقتي علي تن به حكميت داد (چه با رضاي قلبي و چه مجبور شده باشد) پس نتيجه حكميت را نيز پذيرفته است. مگر ميتوان گفت من به داوري شما راضي هستم اگر مرا خليفه كنيد. مسلما وقتي علي تن به حكميت داد ميدانست كه ممكن است شخص ديگري حتي معاويه به خلافت برسد اما پذيرفت. علي تا آنجا كه من ميشناسمش دمكراتترين و ليبرالترين خليفهي دوران خود بود (نكته نگيريد كه چرا در قبل به كشتن يهوديان محكومش كردم كه نه آن موضوع، ربطي به اين كلام دارد و نه علي دورهي پيامبر همان علي دوران خلافت بود). چنين خليفهاي قطعا آراي داوران را ميپذيرفت و همه ميدانيم كه اينطور بوده و حتي آغاز درگيري خوارج بر همين اساس بود كه آنها پس از مطلع شدن از نتيجهي حكميت از علي خواستند كه نتيجه را نپذيرد اما علي نميخواست كه از تعهدش شانه خالي كند كه درست نيز همين بود. علي جوانمردي پايبند اخلاق بود و از اصولي كه به آن معتقد بود هرگز خارج نميشد اما هرگز سياستمداري به آگاهي معاويه و عمر و عاص نبود و باز يكي از نكات مورد اختلاف من با شما مسلمانان يا بهتر بگم شيعيان همين مورد است. شما 12 نفر را انتخاب كردهايد به عنوان امام (و جالب اينكه كاملا موروثي و از طرف ديگر از خاندان اموي انتقاد ميكنيد كه چرا خلافت را موروثي كرد. ميدانم پاسختان چيست كه اينها از طرف خداوند معرفي شدند و ميدانيد ساده است كه همه چيز را به خداوند متصل كردن اما اينرا هم قطعا ميدانيد كه بين حدود 2 ميليارد مسلمان، شايد حدود 100 ميليون نفر آن شيعه باشند كه باز همهي آنها در مورد 12 امام اتفاق نظر ندارند) و اين 12 نفر را عاري از هر گناهي – معصوم – ميدانيد و گاهي كه به خطاهاي فاحش اين چنيني از امامانتان بر ميخوريد آنگاه مغلطه ميكنيد و بدنبال راه توجيه ميگرديد. در حالي كه اگر بخواهيد از داستان حكمين، علي را برداشته و شخصي ديگر – مثلا عمر – را قرار دهيد (براي اينكه بتوانيد بدون تعصب نتيجه بگيريد) متوجه ميشويد كه علي بيترديد در پذيرش حكميت خطا كرده است. گفتهاي كه «اما اينكه گفتيد درست يا نادرست معاويه يزيد رو جانشين خودش كرد.خوب اگر مهم نيست كه درست بوده يا نادرست ، چرا شما به حق حسين ابن علي معترضي؟ اون هم درست يا نادرست ميخواست خليفه باشه» اولا كه حسين و حتي حسن بنا به سنت آن زمان نميتوانست خليفه باشد و چرا؟ اگر نگاهي به تاريخ آن زمان بيندازيم و آغاز خلافت و تعيين جانشين محمد را باز خواني كنيم ميبينيم كه چون مسئله جانشين محمد مطرح ميشود اعراب به اتفاق ابوبكر را انتخاب ميكنند (كه باز به گواهي تاريخ او با سوادترين مرد در ميان اعراب و نزديكترين فرد به پيامبر – پدر زن پيامبر – و اولين مردي بود كه به اسلام ايمان آورد و مستحق ترين براي جانشيني محمد بود. فرياد نكنيد! تاريخ تحريف نميكنم! بنا به منابع مسلمانان البته بجز شيعيان علي زمان ايمان آوردن به پيامبر كوچكتر از آني بود كه شايسته لقب مرد باشد. او نوجواني بيش نبود). ابوبكر براي جانشيني خود عمر را شايسته ميبيند و عمر تعيين خليفه را بر عهدهي شورايي قرار ميدهد كه بين عثمان و علي يكي را برگزيند (توجه كنيد اينبار هم خليفه جانشين خود را تعيين نموده بود اما قتل زود هنگامش بوسيله يك ايراني نتوانست به او اين فرصت را دهد كه انتخابش را كامل كند. پس انتخاب را برعهدهي شورا گذشت كه از بين دو شايستهاي كه مدنظر داشت يكي را برگزينند.) اما در مورد عثمان چون اينبار كشته شدن ناگهاني خليفه فرصتي را به او براي تعيين جانشين نداده بود مردم به سراغ دومين انتخاب خليفهي دوم رفتند و او را راضي به خلافت نمودند. علي نيز در واقع با پذيرش حكمين، خلافت را به معاويه سپرد. خب ميبينيم كه تقريبا چنين رسم شد (درست يا نادرست) كه هر خليفهاي خود جانشين ( يا روش تعيين جانشين) خود را مشخص كند. بر اساس چنين سنتي معاويه نيز فرزند خود را برگزيده بود. بقيه مطالبت بسيار طولاني شده منحصر ميشود به پاسخ من به لجباز بودن حسين و مرد بودن يزيد. عزيز من! هدف من از گفتن همهي آنها (اين را ميگويم چون حس كردم دقيقا متوجه منظور من نشده بودي) اين بود كه بگويم حسين هر چه كرد و يزيد هر چه، اقتضاي سياست دوران خود بود و ما هم شايد به جاي هر يك بوديم همان كار را (شايد با اندكي) تفاوت انجام ميداديم. شايد اگر مي حسين بودم همان كار را ميكردم اما در فرصت مناسبتري و با اتحادي با ديگر مخالفاني كه تو براي يزيد بر شمردي و اگر يزيد بودم هم شايد باز حسين را ميكشتم اما بيسرو صداتر و در زندان بصورتي كه مرگ او طبيعيتر جلوه كند. اما حرف من اين است كه بر عكس نظر تو و ديگر شيعيان، اينجا ظالم و مظلومي وجود ندارد تا ما بخواهيم اينچنين مراسمي براي دفاع از حق مظلوم يا حتي يادآوري اين حقكشي يا هر چه تو بنامي، بر پاكنيم. هر دو براي بقاي خود و آنچه به آن معتقد بودند و با دانايي كامل مقابل هم قرار گرفتند و جنگيدند. شايد اگر حسين هم پيروز ميشد كاري كمتر از اين كه يزيد كرد، با يزيد نميكرد. در جايي پرسيدهاي «.چه كسي به يزيد حق داده بود كه خانواده حسين را از بين ببرد؟؟ نكند شما؟؟؟؟؟؟» بر طبق قوانين اسلام اگر كافر يا مرتدي مقابل مسلمانان دست به اسلحه برد قتلش واجب است و خونش مباح و مسلمان پيروز حق دارد كه بازماندگان او را به كنيزي و غلامي برد و اموالش را تصاحب كند. حسين بر عليه خليفهي مسلمين دست به اسلحه برد و حداقل خود يزيد به خود اين حق را ميداده كه حسين را كافر كه نه، اما مرتد محسوب كند و با او و بازماندگانش بر اساس حكم خدا رفتار كند. كما اينكه شايد اگر حسين هم پيروز ميشد اينكار را ميكرد. دوست عزيز، ما در همين جنگ 7 ساله، برادران مسلمان عراقي امروز را با كمال وقاحت مرتد كه نه، كافر ناميديم يا حتي همين مجاهدين خلق را. پس چگونه فكر كرديم كه يزيد يا حسين اينچنين نكرده باشد. گفتي « من نميدونم تو چطور حساب ميكني ؟! اما اين را ميدانم كه به حساب من 72 نفر آدم حتي اگر همگيشون هم رستم دستان باشند، از پس 1000 نفر هم بر نميايند ، چه برسد به چندين هزار نفر و تازه آن هم بعد از تحمل دو روزي تشنگي.خوب كدام احمقي براي كسب حكومت با چنين وضعي قيام ميكند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟» حسين كه قرار نبود كه با 72 نفر مبارزه كند. ضمنا بعضي از روايات غير شيعه اين تعداد را حتي تا 4000 نفر هم ميرسانند كه البته خود من هم معتقدم اغراق بزرگي است. شايد اين رقم با زن و بچهها درست باشد اما يك سپاه 4000 نفري قطعا قادر به پيروزي بر سپاه كوفيان كه در خوشبينانهترين حالت همين 4000 نقر بودند، ميبود. ميگفتم؛ قصد حسين مبارزه با 72 نفر نبود بلكه قصد داشت با كمك كوفيان حكومتي چون پدرش برقرار كند. وگرنه چرا به پيامهاي بيعت كوفيان پاسخ مثبت داد؟ اصلا بيعت به چه معني است؟ مگر غير اين است كه عهد ميبندند كه در كنار هم بمانند حتي در هنگام جنگ؟ اصلا زماني كه كس ديگري خليفه بود، بيعت با ديگري يا تصميم به بيعت جمع كردن آيا معني جز اعلام جنگ معني ديگري ميتوانست داشته باشد؟ در مورد مرگ يزيد: راستش مسئلهاي كه تو عنوان كردي در مورد اينكه آن يزيد، خليفهي ديگري بود مرا هم به ترديد انداخت. گرچه احتمال زياد ميدهم كه همين يزيد بوده اما ترجيح ميدهم ابتدا به چند كتاب مطمئن رجوع كنم و بعد در موردش صحبت كنم. خب.فكر ميكنم تا حدودي جواب دوست عزيز آقاي «دلتنگيها» را داده باشم. اما پاسخ كوتاهي هم دارم يه آن دوستي كه ميلي به آقاي دلتنگيها زده بود و صحبتي در مورد من كرده بود كه : «واقعا از ديدن اين قبيل آدمها كه ميخواهند با طرح اينجور صحبتها خودشان را مثلا روشنفكر و مترقي نشان بدهند احساس تنفز شديدي در من برانگيخته ميشود........» در كشوز ما بازار انگ زدن و افترا از ديرباز رواج داشته و دارد. اين رسم را اين دوست شايد از پدرانش خوب فرا گرفته باشد اما : من نه جايي ادعاي روشنفكري كردهام و نه مترقي بودن. اما ادعاي به دنبال حقيقت بودن را هميشه داشتهام و در اين راه از تهمت يا تهديدي نميترسم يا حتي انزوا و تنهايي. و در انتها، شايد به طنز، جملهاي ميگويم بر گرفته از كلام مرحوم بهشتي كه : به اين دوست بگوييد از دست من متنفر باش و از اين تنفر بمير! راستي من هم نامهاي از دوستي در اين راطه داشتهام كه آن را نيز خواهم نوشت، در فرصتي ديگر. (0) comments .......................................................................................................................................................
|