گيس گلاب




Friday, April 26, 2002

و اين هم سومين آخرين بخش از پاسخ من به آقاي «دلتنگيها» :
در مورد علي نوشته بودي كه هرگز به خلافت معاويه راضي نشد كه اينطور نيست. وقتي علي تن به حكميت داد (چه با رضاي قلبي و چه مجبور شده باشد) پس نتيجه حكميت را نيز پذيرفته است. مگر مي‌توان گفت من به داوري شما راضي هستم اگر مرا خليفه كنيد. مسلما وقتي علي تن به حكميت داد مي‌دانست كه ممكن است شخص ديگري حتي معاويه به خلافت برسد اما پذيرفت. علي تا آنجا كه من مي‌شناسمش دمكراتترين و ليبرالترين خليفه‌ي دوران خود بود (نكته نگيريد كه چرا در قبل به كشتن يهوديان محكومش كردم كه نه آن موضوع، ربطي به اين كلام دارد و نه علي دوره‌ي پيامبر همان علي دوران خلافت بود). چنين خليفه‌اي قطعا آراي داوران را مي‌پذيرفت و همه مي‌دانيم كه اينطور بوده و حتي آغاز درگيري خوارج بر همين اساس بود كه آنها پس از مطلع شدن از نتيجه‌ي حكميت از علي خواستند كه نتيجه را نپذيرد اما علي نمي‌خواست كه از تعهدش شانه خالي كند كه درست نيز همين بود.
علي جوانمردي پايبند اخلاق بود و از اصولي كه به آن معتقد بود هرگز خارج نمي‌شد اما هرگز سياستمداري به آگاهي معاويه و عمر و عاص نبود و باز يكي از نكات مورد اختلاف من با شما مسلمانان يا بهتر بگم شيعيان همين مورد است.
شما 12 نفر را انتخاب كرده‌ايد به عنوان امام (و جالب اينكه كاملا موروثي و از طرف ديگر از خاندان اموي انتقاد مي‌كنيد كه چرا خلافت را موروثي كرد. مي‌دانم پاسختان چيست كه اينها از طرف خداوند معرفي شدند و مي‌دانيد ساده است كه همه چيز را به خداوند متصل كردن اما اينرا هم قطعا مي‌دانيد كه بين حدود 2 ميليارد مسلمان، شايد حدود 100 ميليون نفر آن شيعه باشند كه باز همه‌ي آنها در مورد 12 امام اتفاق نظر ندارند) و اين 12 نفر را عاري از هر گناهي – معصوم – مي‌دانيد و گاهي كه به خطاهاي فاحش اين چنيني از امامانتان بر مي‌خوريد آنگاه مغلطه مي‌كنيد و بدنبال راه توجيه مي‌گرديد. در حالي كه اگر بخواهيد از داستان حكمين، علي را برداشته و شخصي ديگر – مثلا عمر – را قرار دهيد (براي اينكه بتوانيد بدون تعصب نتيجه بگيريد) متوجه مي‌شويد كه علي بي‌ترديد در پذيرش حكميت خطا كرده است.
گفته‌اي كه «اما اينكه گفتيد درست يا نادرست معاويه يزيد رو جانشين خودش كرد.خوب اگر مهم نيست كه درست بوده يا نادرست ، چرا شما به حق حسين ابن علي معترضي؟ اون هم درست يا نادرست ميخواست خليفه باشه»
اولا كه حسين و حتي حسن بنا به سنت آن زمان نمي‌توانست خليفه باشد و چرا؟
اگر نگاهي به تاريخ آن زمان بيندازيم و آغاز خلافت و تعيين جانشين محمد را باز خواني كنيم مي‌بينيم كه چون مسئله جانشين محمد مطرح مي‌شود اعراب به اتفاق ابوبكر را انتخاب مي‌كنند (كه باز به گواهي تاريخ او با سوادترين مرد در ميان اعراب و نزديكترين فرد به پيامبر – پدر زن پيامبر – و اولين مردي بود كه به اسلام ايمان آورد و مستحق ترين براي جانشيني محمد بود. فرياد نكنيد! تاريخ تحريف نمي‌كنم! بنا به منابع مسلمانان البته بجز شيعيان علي زمان ايمان آوردن به پيامبر كوچكتر از آني بود كه شايسته لقب مرد باشد. او نوجواني بيش نبود). ابوبكر براي جانشيني خود عمر را شايسته مي‌بيند و عمر تعيين خليفه را بر عهده‌ي شورايي قرار مي‌دهد كه بين عثمان و علي يكي را برگزيند (توجه كنيد اينبار هم خليفه جانشين خود را تعيين نموده بود اما قتل زود هنگامش بوسيله يك ايراني نتوانست به او اين فرصت را دهد كه انتخابش را كامل كند. پس انتخاب را برعهده‌ي شورا گذشت كه از بين دو شايسته‌اي كه مدنظر داشت يكي را برگزينند.) اما در مورد عثمان چون اينبار كشته شدن ناگهاني خليفه فرصتي را به او براي تعيين جانشين نداده بود مردم به سراغ دومين انتخاب خليفه‌ي دوم رفتند و او را راضي به خلافت نمودند.
علي نيز در واقع با پذيرش حكمين، خلافت را به معاويه سپرد.
خب مي‌بينيم كه تقريبا چنين رسم شد (درست يا نادرست) كه هر خليفه‌اي خود جانشين ( يا روش تعيين جانشين) خود را مشخص كند. بر اساس چنين سنتي معاويه نيز فرزند خود را برگزيده بود.
بقيه مطالبت بسيار طولاني شده منحصر مي‌شود به پاسخ من به لجباز بودن حسين و مرد بودن يزيد.
عزيز من! هدف من از گفتن همه‌ي آنها (اين را مي‌گويم چون حس كردم دقيقا متوجه منظور من نشده بودي) اين بود كه بگويم حسين هر چه كرد و يزيد هر چه، اقتضاي سياست دوران خود بود و ما هم شايد به جاي هر يك بوديم همان كار را (شايد با اندكي) تفاوت انجام مي‌داديم. شايد اگر مي حسين بودم همان كار را مي‌كردم اما در فرصت مناسبتري و با اتحادي با ديگر مخالفاني كه تو براي يزيد بر شمردي و اگر يزيد بودم هم شايد باز حسين را مي‌كشتم اما بي‌سرو صداتر و در زندان بصورتي كه مرگ او طبيعي‌تر جلوه كند. اما حرف من اين است كه بر عكس نظر تو و ديگر شيعيان، اينجا ظالم و مظلومي وجود ندارد تا ما بخواهيم اينچنين مراسمي براي دفاع از حق مظلوم يا حتي يادآوري اين حق‌كشي يا هر چه تو بنامي، بر پاكنيم. هر دو براي بقاي خود و آنچه به آن معتقد بودند و با دانايي كامل مقابل هم قرار گرفتند و جنگيدند. شايد اگر حسين هم پيروز مي‌شد كاري كمتر از اين كه يزيد كرد، با يزيد نمي‌كرد.
در جايي پرسيده‌اي «.چه كسي به يزيد حق داده بود كه خانواده حسين را از بين ببرد؟؟ نكند شما؟؟؟؟؟؟»
بر طبق قوانين اسلام اگر كافر يا مرتدي مقابل مسلمانان دست به اسلحه برد قتلش واجب است و خونش مباح و مسلمان پيروز حق دارد كه بازماندگان او را به كنيزي و غلامي برد و اموالش را تصاحب كند. حسين بر عليه خليفه‌ي مسلمين دست به اسلحه برد و حداقل خود يزيد به خود اين حق را مي‌داده كه حسين را كافر كه نه، اما مرتد محسوب كند و با او و بازماندگانش بر اساس حكم خدا رفتار كند. كما اينكه شايد اگر حسين هم پيروز مي‌شد اينكار را مي‌كرد.
دوست عزيز، ما در همين جنگ 7 ساله، برادران مسلمان عراقي امروز را با كمال وقاحت مرتد كه نه، كافر ناميديم يا حتي همين مجاهدين خلق را.
پس چگونه فكر كرديم كه يزيد يا حسين اينچنين نكرده باشد.
گفتي « من نميدونم تو چطور حساب ميكني ؟! اما اين را ميدانم كه به حساب من 72 نفر آدم حتي اگر همگيشون هم رستم دستان باشند، از پس 1000 نفر هم بر نميايند ، چه برسد به چندين هزار نفر و تازه آن هم بعد از تحمل دو روزي تشنگي.خوب كدام احمقي براي كسب حكومت با چنين وضعي قيام ميكند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟»
حسين كه قرار نبود كه با 72 نفر مبارزه كند. ضمنا بعضي از روايات غير شيعه اين تعداد را حتي تا 4000 نفر هم مي‌رسانند كه البته خود من هم معتقدم اغراق بزرگي است. شايد اين رقم با زن و بچه‌ها درست باشد اما يك سپاه 4000 نفري قطعا قادر به پيروزي بر سپاه كوفيان كه در خوشبينانه‌ترين حالت همين 4000 نقر بودند، مي‌بود.
ميگفتم؛ قصد حسين مبارزه با 72 نفر نبود بلكه قصد داشت با كمك كوفيان حكومتي چون پدرش برقرار كند. وگرنه چرا به پيامهاي بيعت كوفيان پاسخ مثبت داد؟ اصلا بيعت به چه معني است؟ مگر غير اين است كه عهد مي‌بندند كه در كنار هم بمانند حتي در هنگام جنگ؟ اصلا زماني كه كس ديگري خليفه بود، بيعت با ديگري يا تصميم به بيعت جمع كردن آيا معني جز اعلام جنگ معني ديگري مي‌توانست داشته باشد؟
در مورد مرگ يزيد: راستش مسئله‌اي كه تو عنوان كردي در مورد اينكه آن يزيد، خليفه‌ي ديگري بود مرا هم به ترديد انداخت. گرچه احتمال زياد مي‌دهم كه همين يزيد بوده اما ترجيح مي‌دهم ابتدا به چند كتاب مطمئن رجوع كنم و بعد در موردش صحبت كنم.

خب.فكر ميكنم تا حدودي جواب دوست عزيز آقاي «دلتنگيها» را داده باشم. اما پاسخ كوتاهي هم دارم يه آن دوستي كه ميلي به آقاي دلتنگيها زده بود و صحبتي در مورد من كرده بود كه :
«واقعا از ديدن اين قبيل آدمها كه ميخواهند با طرح اينجور صحبتها خودشان را مثلا روشنفكر و مترقي نشان بدهند احساس تنفز شديدي در من برانگيخته ميشود........»
در كشوز ما بازار انگ زدن و افترا از ديرباز رواج داشته و دارد. اين رسم را اين دوست شايد از پدرانش خوب فرا گرفته باشد اما :
من نه جايي ادعاي روشنفكري كرده‌ام و نه مترقي بودن. اما ادعاي به دنبال حقيقت بودن را هميشه داشته‌ام و در اين راه از تهمت يا تهديدي نمي‌ترسم يا حتي انزوا و تنهايي. و در انتها، شايد به طنز، جمله‌اي مي‌گويم بر گرفته از كلام مرحوم بهشتي كه :
به اين دوست بگوييد از دست من متنفر باش و از اين تنفر بمير!

راستي من هم نامه‌اي از دوستي در اين راطه داشته‌ام كه آن را نيز خواهم نوشت، در فرصتي ديگر.



Home