گيس گلاب




Wednesday, May 22, 2002

نامه اي سرگشاده و كوتاه براي آزاده سپهري :

آزاده عزيز.
دشمنان انديشه و بندگان جهل و خرافه هميشه در كمين آزاد انديشان جهانند و تو خوب مي‌داني!
قفل گشودن از خانه‌ي كوچك انديشه‌ي من و ما، كمترين توقع است از پيروان ديني كه از ديوار و در بسته‌ي كاشانه‌اي نيز شرم نمي‌كنند و چون دزدان در هر خانه‌اي بدنبال نوري مي‌گردند و تو خوب مي‌داني!
و خوب مي‌داني سرنوشت آزادانديشان چون كسروي كه تحجر اين طايفه را نشانه رفتند و آناني كه از آبشخور اين جهل ارتزاق مي‌كردند به تير كين از پاي درآوردندش، خوب مي‌داني!
« آن قصه‌ي زيباي ادبيات ماناي سانسكريت، كليله و دمنه را خوانده‌اي؟ داستان آن مرغ دانا و دلسوز كه سر در راه آموختن به بوزينگاني داد كه همه عمر، كرم شبتابي را به خيال آتشي گرم و زندگي بخش گرفته بودند و كلامي را جز حماقت جاودانه خود برنمي‌تابيدند؟»
آناني كه تا ديروز روزنامه‌ها را مي‌بستند و متفكران را گريزان، امروز همين اندك حريم تنفس را نيز بر نمي‌تابند. اما غافلند از اينكه خورشيد انديشه را با ابر تعصب ديني نمي‌توان تا ابد پنهان كرد.
و در پايان كلامي دارم از سرزمين مردان خردمند، چين :
«بگذار باد هر چه مي‌خواهد زوزه بكشد، كوه تعظيم نخواهد كرد.»


بعد التحرير : چه زيبا نوشت اين دوست وبلاگنويس با زبان شيرين كوچه كه :
«چه بده آدم كنسروي داشته باشه اما در باز كن نداشته باشه و مجبور شه با دندون باز كنه.
عقيده اي داشته باشه اما نتونه ايدئولوژيك ازش دفاع كنه و با زور بخاد از عقيده اش دفاع كنه.
و چه دردناكه روزگار آدمي كه ساحت مقدسي داشته باشه كه به خوديه خود مقدس نباشه و آدم بايد با هك براش تقدس دست و پا كنه.
و از اون دردناك تر احوال دوستايه بي خايه اي هست كه از ترس آسيب ديدن به سگي كه پاچه دوستشونو گرفته چخه نكنن. »




Home