گيس گلاب




Thursday, July 18, 2002

اين روزها مي‌بينم كه گروه زيادي از وبلاگنويسها مدام دارن وقايع 18 تير چند سال پيش رو بررسي مي‌كنن. گروهي در حمايت از اونها حرف مي‌زنن و گروهي ديگر در تمسخر حماقتشون! اين روزها تب سياست داني و سياست خواني در همه جا اپيدمي شده و حتي چند تا از وبلاگنويسان پا رو هم فراتر گذاشتن و مثل بقيه هموطنان عزيز حس وراثت و ارث پذيريشون گل كرده و سنگهايي به سينه ميزنن كه … كه ما هم آقا بوديم آن روزها و چنين و چنان كرديم.
هدف من از نوشتن اينها نه حمله به اون دوستي است كه خاطرات مي‌نويسه و ناخواسته خودشو وارث تمام اون جريانات معرفي مي‌كنه و نه حمايت از لحن تند دوستي است كه همه‌ي اونها رو به تمسخر مي‌گيره و در پاسخ بهش حمله مي‌شه.
اون روزها و اون شبها خيلي‌ها اونجا بودن. شايد تو هم بودي، شايد تو هم سنگي زدي، شايد تو هم سيلي يا مشتي و لگدي خوردي، شايد تو هم تيري شليك كردي. اما حاصل چه شد؟ من و توي بي‌آرمان و بي‌هدفي كه اگه توي سرمون نمي‌زدن شايد فريادي هم نمي‌كشيديم، من و تويي كه اگر توي خونمون نمي‌ريختن، بزدلانه به تماشاي حمله به خانه‌ي همسايه مي‌نشستيم، من و تويي كه بي‌تفاوت از هر حق‌كشي كه توي خيابون مي‌شه، از كنارش مي‌گذريم، من تويي كه صدها همسن و سالمون رو روز روشن وسط شهر به درخت بستن وشلاق زدن صدايي ازمون در نيومد، … چه كاري مي‌خوايم بكنيم؟
من براي احمد باطبي و خيلي‌هاي ديگه‌اي كه مثل اون دستگير شدن متاسفم. از سرنوشتشون، از ظلمي كه بهشون رفت و مي‌ره، اما مگه اون كي بود و چه كرد؟ قهرمان ملي ما بود؟ آزادي خواهي بود كه سالها عمرش رو به پاي مبارزه در راه آزادي گذرونده بود؟ فعال سياسي بود؟ دوستدار مردم بود؟ … ؟ نه بخدا هيچي نبود! اون هم به تبعيت از جمع كاري كرد كه خيلي‌ها اون روز مشابهشو انجام دادن، فقط كافي بود دوربين خبرگزاري‌هاي خارجي يكي ديگه رو شكار كنه و بدبخت كنه.
دوست عزيز! من و تو هرگز قادر نيستيم جهان كه هيچ، حتي محيطي كه در اون زندگي مي‌كنيم رو اندكي تغيير بديم. نه به اين خاطر كه نمي‌زارن و نمي‌خوان و … براي اينكه هممون – از جمله خودم – بزدليم، واستاديم تا يكي مثل اون جرج بوش احمق پيدا بشه و بياد و برامون غصه بخوره. تازه بعدش هم باهاش مخالفت مي‌كنيم و ميگيم در امور داخليمون دخالت كرد. من و تو فقط عرضه داريم داد بزنيم. و متاسفانه هيچ فريادي در هيچ ديواري رخنه ايجاد نكرده و نمي‌كنه. فقط آلودگي صوتي ايجاد مي‌كنه.
وقتي يه غربي از خياباني رد ميشه و توش آشغال مي‌بينه، آشغال رو بر مي‌داره و توي سطل زباله مي‌ندازه. اما من و تو فقط غر مي‌زنيم كه چرا خيابونامون كثيفه و اگه پوست تخممون رو هم كنارش نندازيم بزرگواري كرديم و گرنه جمع كردنش كه اصلا در شان ما نيست.
اما! شما دوستاني كه عادت كردين تقدس ايجاد كنيد و بتي بسازيد و خودتونو بهش بچسبونيد و بپرستيدش :
من و تو زورگويان بزدلي هستيم كه اگر زور در بالاي سر ديديم مطيع هستيم و اگر قدرتي بيابيم از هر مستبدي، مستبدتر.
من و تو ملتي هستيم از هم گسيخته و در شرف انقراض.
من و تو جواناني هستيم آماده‌ي دريدن يكديگر به اندك بهانه.
من و تو نسلي هستيم كه عادت كرده‌ايم بهترين‌ها را بخواهيم بي‌آنكه هزينه‌اي براي آن بپردازيم.
من و تو هموطناني هستيم كه به دزديدن دسترنج هموطن خود خو گرفته‌ايم.
من و تو نسلي هستيم كه اگر حقي از ما ربودند، حقي از بي‌گناهي مي‌رباييم.
من و تو مردمي هستيم كه نه شايسته زيستنيم نه حتي مرگ!
من و تو درنده‌خوياني هستيم كه نسل فردا را نيز اينچينين پرورديم :
« چند روز پيش كودكي ديدم 7 يا 8 ساله، كه با نهايت شقاوت، توله سگ بيگناهي را شقه كرد، پس از آن آنقدر با سنگ بر سر حيوان كوفت تا حتي ناله‌هاي در آستانه‌ي مرگش نيز خاموش شد. نسل فردا اينچنين نسليست.»


Home