گيس گلاب |
صفحه اصلی
همسايه هايي كه دوسم دارن |
Monday, May 27, 2002
يادمه يه دوستي داشتم كه روزنامهنگار بود و به شدت جناح راستي! (چيه به قيافهي ما نميياد؟) آدم بسيار خالي بندي بود كه چون چند مورد ازش سوتي گرفته بودم اصلا در مورد سياست تن به بحث با من نميداد. الان هم توي يه روزنامه فرهنگي فكر ميكنم هنوز مينويسه. البته تفاوت سنياش با من زياد بود و بهتره بگم پسرش هم سن من بود.
گيس گلابتون , ساعت
10:36 AM
اين دوست ما آدم بسيار خوش صحبتي بود و محال بود در مورد چيزي شروع به صحبت كنه و آدم رو جذب نكنه، حتي اگه باهاش موافق هم نبودي باز از صحبتهاش لذت ميبردي. يه روزي كه با اين دوست روزنامهنگار در مورد علل موفقيت و پيروزي ملت يهود صحبت ميكرديم داستاني برام تعريف كرد كه شنيدنش حالي از لطف نيست : « … زماني كه موسا از نافرمانيهاي قوم بنياسرائيل خسته شده بود به اين قوم وعدهي عذاب الهي ميدهد و از خدا براي آنها عذاب دنيوي درخواست ميكند. خداوند در پاسخ به موسا ميفرمايد كه برو و به بنياسرائيل بگو كه خداوند در جواب اين نافرمانيها براي شما خشكسالي و قحطي نازل خواهد كرد. مردم بنياسرائيل كه به درستي حرف موسا ايمان داشتند شروع به سوراخ كردن ديوارهاي منزلهايشان ميكنند (خانههايشان با يك ديوار از هم جدا ميشد) كه در هنگام قحطي و گرسنگي، هنگامي كه ديگر حتي توانايي حركت نداشتند، قادر باشند از سوراخ ديوار به مدد همسايه خود بشتابند و اندك توشهي خود را با آنها قسمت كنند. زمان گذشت و عذاب وعده داده شده نازل نشد. موسا به خدا شكايت برد و خداوند پاسخ داد كه اي موسي، من براي مردمي كه اينچنين به فكر همسايه و همنوع خود هستند عذاب نازل نخواهم كرد. تو برو و به فكر چارهاي ديگر باش!» جدا از درستي و يا نادرستي اين داستان، ميبينيم كه اين ملت چگونه در هر كجاي دنيا كه باشند، به كمك همكيش خود ميشتابند. ملتي كه با شعار «ما از ميان كثافت و آتش (اروپا) آمدهايم تا ملتي پاكيزه بسازيم» وارد سرزميني با مردمي بيگانه شدند و با وجود همهي فشارها باقي ماندند و خاري شدند در چشم مسلمانان، و امروز هم همين ملت پاكيزه، بر عليه تجاوز به مسلمانان معترض شدهاند كه «ادامهي تجاوزگري، روحيه و اخلاق ملت ما را فاسد خواهد كرد» و در اين سو ما ايرانيان در هر فرصتي براي دريدن هم استفاده ميكنيم. چه در جامعه و چه در وبلاگشهر! من و دلتنگيها ، آزاده سپهري و مجيد تفرشي و يا حتي آن كم خردان كوچك كه به نام استادي مفتخرشان ميكنيم و … همه زاده و يا بزرگ شدهي همين فرهنگ و جامعهايم كه درس خود را خوب آموختهايم. آري!... «لعنت به آنها كه به ما بجاي لباني براي بوسيدن، دنداني براي دريدن دادند و بجاي محبت و عاطفه، دشمني و كينهتوزي آموختند.» .......................................................................................................................................................
Comments:
Post a Comment
|