گيس گلاب




Wednesday, May 29, 2002

داشتم توي اين وبلاگ عمومي چرخي مي‌زدم كه چشمم خورد به خبرهاي اين آقاي پرشين وبلاگ. آقا باز گير داده بود به ما كه توي وبلاگمون پيشنهاد بي‌شرمانه داديم ( با فيلم Indecent Proposal با بازي دمي مور و رابرت ردفورد اشتباه نشود). اومدم كه جوابي براش بنويسم ديدم بنده‌ي خدا اين دفعه حق داشته و من توي مطلب قبلم چنان از پايين كشيدن حرف زدم كه خودم هم كه دوباره خوندمش شرمنده شدم.
«همينه كه مي‌گم هر كس سرش رو نندازه پايين و بياد وبلاگ بنويسه! مردك (يا زنك) حرف دهنش رو نمي‌فهمه!» (بابا! باخودم هستم! به كسي بر نخوره.)
خلاصه كلي ما شرمنده‌ايم. اما راستش نفس نوشتن اون جمله مثل معني كه ازش برمياد، بي‌ادبي نيست. موضوعي كه راستش منو به ياد اون جمله انداخت كه نوشتمش به يك خاطره‌اي برمي‌گرده، مال حدودا 3 سال پيش :
يه جمعه‌اي من و عصيان و خواهرش و 7 تا ديگه از دوستان (6 پسر و 4 دختر) تصميم گرفتيم بريم كلكچال. كفش و كلاه كرديم و راه افتاديم. دقيقا روز 14 آبان 78 (چرا دقيق يادمه؟ علت داره كه نميگم!) توي راه همينطور كه در پارك جمشيديه طي طريق مي‌كرديم به 2 جوون حدود 12 الي 14 سال برخورديم كه به وسيله يك جوون غيور بسيجي (يه چيزي توو مايه‌هاي مجيد تفرشي) به عنوان مورد، مثلا دستگير شده بودند. حالا علت دستگيري چي بود؟!
يكي از اين دو نوجوون كم سن و سال به شدت شبيه يه دختر نوجوان با موي كوتاه شده و با لباسي پسرانه بود كه جوان بسيجي قصه‌ي ما تصور كرده بود دختري بدون حجاب مي‌باشد و گير داده بود بهش. حالا جالب پاسخ اون بچه بود كه با صدايي دو رگه و شبيه دخترها مدام مي‌گفت : « من دخترم!؟ نشون بدم؟! آره، نشون بدم؟!» و من همش تصور مي‌كردم كه چقدر بامزه است كه لازم باشه آدم براي اثبات جنسيتش، در ملاعام شلوارش رو بكشه پايين و …
خلاصه ياد اين خاطره بودم كه اون جمله رو نوشتم و منظور بدي نداشتم. به هر حال از همه‌ي خوانندگان عذر مي‌خوام.



Home