گيس گلاب




Sunday, January 09, 2005

داستان اول:
يكي بود، يكي نبود. غير از خدا هيچكس نبود!
براي همين خدا كه داشت از تنهايي دق مي كرد تصميم گرفت دو تا موجود جديد با اندكي تغييرات خلق كنه و در بهشت ول كنه تا ببين اين دو وقتي با هم مواجه مي شن چيكار مي كنن. بلكه اينجوري كمي روحيه حساسش تغيير كنه.
خلاصه اين دو تا موجود رو ساخت و در بهشت برين رها كرد.
يه روزي يكي از اين دو كه اسمش آدم بود و همين جوري داشت در بشهت ول مي گشت، چشمش افتاد به اون يكي. جلو رفت و سلام داد و ابراز علاقه و ارادت كرد. داستان از همين جا شروع شد.
آدم : سلام بر شما!
حوا : عليك سلام!
آدم : اجازه مي خواهم در كمال ادب اسم شما را بپرسم؟
حوا با حالتي دستپاچه : خواهش مي كنم ، بپرسيد.
آدم : اسم شما چيست؟
حوا : مرا خالقم حوا نام نهاده و نام شما؟
آدم : من نيز آدم هستم.
آدم در ادامه : مي توانم از شما خواهشي بكنم؟
حوا : بفرماييد.
آدم : مي شود كه با من بياييد تا در بيشه كناري، دمي بياساييم؟
حوا كه قرمز شده بود پاسخ داد : از براي چه؟
آدم : تا كمي بيشتر از خصوصيات هم با اطلاع شويم!
حوا باز پرسيد: دمي منظور چقدر زمان است.
آدم گفت : منظورم از براي يك شب است. (بدين ترتيب اولين پيشنهاد بي شرمانه بوجود آمد!)
حوا : اگر بپزيرم مرا چه پاداش مي دهي.
آدم : هر چه تو بخواهي.
حوا: هر چه؟
آدم : هر چه؟
حوا: در دشتي در حوالي اينجا، درخت سيبي روييده كه بر يكي از شاخه هاي آن سيبي خود نمايي ميكند. مرا ياراي چيدن آن سيب نيست. من آن سيب را مي خواهم.
آدم خنديد: فقط همين. آن را براي تو خواهم چيد... (اينجوري اولين مهريه اختراع شد!)
بدين ترتيب حوا شبي را با آدم گذراند و آدم آن سيب را برايش چيد..
از طرف ديگه خدا كه حسابي توي نخ اين دو تا رفته بود و اعمال شنيع اون شب رو ديده بود. كلي عصباني شد. آخه خدااينا توي خانواده شون از اينجور كارا نداشتن. همه نسل اندر نسل مقطوع النسل بودن. نه كسي زاده شده بود و نه كسي مي زاييد. خدا هم كه از اين چيزا نديده بود هر دوي اونها رو بخاطر زنا ، تبعيد كرد زمين.

داستان دوم:
از اون شب، و شبهاي بعد دو جفت ولد زنا متولد شد. دو جفت پسر و دختر. دو نفر اول شدند هابيل و خواهر هابيل. جفت دوم شدند قابيل و خواهر قابيل.
در روايتها آمده كه خواهر قابيل خيلي جيگر بوده و از همون بدو تولد هابيل به اون چشم داشته. البته نمي دونم چرا در هيچ سند تاريخي اسم اين دو دختر نوشته نشده.
خلاصه يكي از روزها كه اين بچه ها بزرگ شده بودند. هابيل توي جنگل خواهر قابيل رو تنها گير آورد و راهش رو بست.
هابيل: كجا مي ري به قربانت بروم! (به اين ترتيب اولين متلك اختراع شد)
خواهر قابيل : بازم تو؟ برو گمشو حوصله ات رو ندارم.
هابيل : كجا بروم اي به فدايت گردم. تازه تو رو تنها گير آورده ام
خواهر قابيل : اگه نري داد مي زنم مردم بيان بريزن سرت حالتو بگيرم.
هابيل: اي به فداي داد زدنت. هنوز مردم در جهان بوجود نيامده اند.
...
خلاصه اين بحث بالا مي گيره تلاشهاي خواهر قابيل براي فرار از دست هابيل نتيجه نمي ده و ... و به اين ترتيب اولين تجاوز به عنف جهان هم رخ مي ده!
قابيل هم كه در تاريخ اومده اصلا اعصاب درست و حسابي نداشته، ميزنه و هابيل رو ناكار ميكنه.

خدا هم كه اين وضعيت رو مي بينه عصباني ميشه و مي گه حالا كه آدم نمي شين و همش ولد زنا خلق مي كنين كاري مي كنم كه توي جهان تابلو شيد و هر كي شما رو ببينه عبرت بگيره. خلاصه خدا يه وردي مي خونه و نوه هاي آدم شبيه ميمون مي شن.

تقديم به داروين عزيز كه دنبال حلقه گمشده اش ميگشت و تقديم به دينداران گرامي كه به دنبال تطابق قصه هاي علمي با داستانهاي قرآني هستند


راستي اصلا چرا اين داستان رو نوشتم؟


(3) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, December 21, 2004

گاهي فكر مي كنم توي مملكنت ما، سالهاست خيلي از مفاهيم تغيير كردن و ما هم اونقدر به اين تغيير مفاهيم عادت كرديم كه جزيي از زندگيمون شده.
خيلي از كارهايي كه روي عادت انجام ميديم ديگه قبحش فراموش شده و شايد اصلا فراموش كردن بعضي از اين كارها از نظر اخلاقي ايرادي هم داشته باشه يا اصلا متوجه شايد نشن اين مسئله اخلاقي هم هست.
گاهي كه به اين مسئله قديمي رابطه پسر و دختر فكر مي كنم و تهمت هايي كه اين دخترها به اين پسرهاي بدبخت در رابطه با نداشتن صداقت و عاطفه و ... مي زنن مي بينم كلي دلم به حال پسرها مي سوزه!
جون من يه نگاهي به رابطه بين پسر و دخترها بندازين. البته اين بار از يه زاويه تازه. دخترهاي امروزي يعني موجوداتي كه موهاشون رنگ شده، ابروشون برداشته شده، دماغشون عمل شده، دندونهاشون ارتودونسي شده، صورتشون برنزه شده، پوستشون كشيده شده، موهاي اضافه دكلوره شده يا موم انداخته شده، سينه ها برجسته شده، چربي شكم ساكشن شده، قد بلندتر شده (از اين عملهاي جديده كه طي جراحي دردناكي كه 6 ماه زجر و عذاب به همراه داره قد رو مي كشن)، چشم لنز انداخته شده، بكارت دوخته شده و ....
حتي بعضي ها اسمشون رو هم عوض مي كنن. حالا شما بگين پسر در مواجه با اين موجود كاملا تغيير يافته كه تك تك اعضاي بدنش دروغيه و مال خودش نيست، اگه فقط كلامي خلاف واقع بگه، يا خاطره اي رو پنهان كنه يا اصلا از ازدواج يا دوستي به هر علتي منصرف بشه بايد متهم بشه به عدم صداقت و پاكي و غيرت و معرفت اما اين موجود عجيبي كه در مقابلش قرار گرفته بايد مظهر عشق و صداقت حساب بشه؟
خيلي بابا با انصافيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, October 02, 2004

سلام!
خيلي وقت بود كه چيزي ننوشته بودم. داشتم امروز كامنت هاي وبلاگهام رو مي خوندم كه دوباره هوس كردم بيام و چيزي بنويسم.
اينكه چرا ماههاست نمي نويسم داستانش طولانيه. اما علت اصليش برمي گرده به نداشتن وقت. يادمه اوايل كه شروع كرده بودم به نوشتن همسرم مي گفت وبلاگ نوشتن مال آدمهاي بيكاره اما من كلي غيرتي مي شدم و از پركاري خودم مثال مي آوردم. الان كه نگاه مي كنم مي بينم حق با اون بود.
وبلاگنويسهاي ما يا آدمهاي بيكار و محصل و دانشجو هستن يا آدمهايي كه توي خارج از كشور هستن و وبلاگ نويسي براشون مثل حرف زدن با يه همزبون شده.
البته استثنا هم هست (اين رو نوشتم كه باز نياين توي نظرخواهيم بهم بدو بيراه بگين. همتون فكر كنيد جزو همين استثناها هستين).
به هر حال من هميشه حرفي براي زدن دارم و موضوعي براي گير دادن يا بهتر بگم نق زدن. كاري كه ما ايرانيها خوب بلديم. نشستن و ايراد گرفتن و حركتي نكردن.
راستي پيدا كردن يك رهبر جديد و فهميده كه جهان خرافات و خالي بندي رو متحول كرده - جناب آقاي دكتر اهورا پيروز يزدي - رو به ملت فهيم و احمق پرور تبريك مي گم.
تا دنيا باقي هست ما ايرانيها رهبرامون رو از ميون احمقترين آدمها پيدا مي كنيم.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, April 02, 2004

سال نو رو بايد با يه اخطار شروع كنم!

هكرهاي باهوش و تواناي ايراني كه توانايي اونها در هك كردن وبلاگ زبانزد خاص و عام شده و بنا به خصلت و سنت خوب ايراني، بجاي ياد گرفتن هر نوع هنري، يا روشها و برنامه‌هاي هك رو از خارجي‌ها مي‌دزدن و يا با ايميل‌هاي احمقانه طلب آي دي و پسورد مي‌كنن دست بكار شدن و ايميل تازه‌اي زدن.
اگه ايميلي اومد براتون با عنوان «Blogger Promote» و از آدرسي مثل اين «promote@blogger.cz.tc» و قصد داشت لطف كنه و شما رو با نوشتن عبارت «Add more visitors to your blog by this submission form ! » گول بزنه و مثلا در 16 موتور جستجو ثبت كنه و در عوضش شما رو به صفحه‌اي هدايت كنه كه در اون آي دي و پسورد شما رو مي‌پرسن و مي‌دزدن، ابدا پاسخي بهش ندين.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, March 15, 2004

فكر كنم كه بايد از الان عيد رو بهتون تبريك بگم و مرخص شم. اين سومين عيديه كه وبلاگ دارم و تبريك عيد مي‌نويسم و فكر مي‌كنم كه ساده‌ترين تبريك بهترين تبريك باشه.
با آرزوي سالي خوب براي همه، عيدتون مبارك و خداحافظ تا بعد از عيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, March 09, 2004

زيتون از اون وبلاگ نويس‌هايي محسوب ميشه كه من خيلي دوسش دارم. هم شخصيتش رو و هم وبلاگش رو (گور پدر هر كسي كه مي‌خواد از اين جمله من برداشت بد بكنه!) از اون آدمهايي كه وقتي آنلاين هم پيداش مي‌كنم اجازه ميدم هر جور مي‌خواد دستم بندازه و باهام شوخي كنه. يه جورايي ياد كسي ميندازه منو.
مطلب شنبه‌اش رو تازه خوندم و برام جالب بود. يه خود انتقادي خوب از جنس زن. زنهايي كه بيش از اينكه مردها بهشون جفا كنن، خودشون كردن. فكر كنم يه بار گفته بود كه بنظر من دختري كه براي يه شب همخوابگي سوار ماشين پسري ميشه شرف داره به اون كه سوار ميشه تا بي هزينه و راحت به مقصد برسه و در مقابل ببخشيد «لاسي» هم زده باشه. چون اولي حداقل لذتي رو با لذتي برابر معاوضه مي‌كنه اما دومي چيز با ارزشي رو با كرايه چند صد تومني تاكسي عوض ميكنه.
اما مبارزات زنان ايراني براي حقوقشون يه مشكل بزرگ ديگه هم داره. خانومهاي ايراني براي احقاق حقوقشون و يا برابري با مردان مبارزه نمي‌كنن. اونها براي تصاحب حقوق مردان و بدست آوردن برتري نسبت به مردان مبارزه مي‌كنن و براي همين هم بازنده هستن.
گاندي به اين علت عليه انگليسي‌ها پيروز شد كه فقط حقش رو طلب كرد و به همين خاطر حتي مردم انگليس هم ازش حمايت كردن و گرنه قبل از اون مبارزات زيادي شكست خورده بود. ماندلا پيروز شد چون سفيد پوستها هم در كنارش قرار گرفتن و اطمينان پيدا كردن ماندلا براي احقاق حقوقش، اونها رو از حقوق مدنيشون سلب نميكنه وگرنه گروه‌هاي متعصب زيادي در جنگ با آپارتايد متلاشي شده بودن. اشتباهي كه در كشور زيمبابوه (رودزيا) صورت گرفت. هزاران مورد ديگه ميشه مثال زد كه خودتون بهتر مي‌دونين.
زنان ايراني وقتي در مبارزه پيروز مي‌شن كه مردان رو دركنارشون داشته باشن نه در مقابلشون.



(0) comments


بعضي از جملات واقعا در خاطر آدم باقي مي‌مونه. مطلب ديروز روزنامه شرق يادآور جمله‌ زيبايي از برتولد برشت بود كه زماني گفته بود :
«وقتي يهوديان را گرفتند سكوت كردم، چون يهودي نبودم، وقتي كمونيست ها را گرفتند، باز هم سكوت كردم، چون كمونيست نبودم و ... بالاخره وقتي مرا دستگير كردند، ديگر كسي نبود كه اعتراض كند!»
اين جمله واقعيت امروز جامه ماست كه نسبت به سرنوشت هم بي‌تفاوتيم و دردسر كه به سراغ هر كدوممون مياد، فورا خودمون رو مجزا مي‌كنيم و ديگري رو تنها مي‌زاريم.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, March 06, 2004

دوست عزيزي كار باحالي كرده و ليستي از كتابهاي فارسي رايگان رو در اينترنت تهيه كرده.
با ديدن سايتش هم حال كردم و هم حالم گرفته شد. راستش چند ماهي ميشه كه من خودم به اين فكر افتادم چنين كاري بكنم. البته من قصد تهيه فضا و ايجاد يه كتابخانه ديجيتالي رو داشتم تا هر كي به ازاي كتابي كه به مجموعه اضافه ميكنه، كتابها رو هم دريافت كنه.
به هر حال فرقي هم نداره. دوست ديگه‌اي اين كار رو كرد. من هم اگه بتونم سايت خودم رو ايجاد مي‌كنم يا اصلا وقتم رو مي‌زارم تا با اين دوست همكاري كنم.


(0) comments


راستي شما فهميدم چرا همه حوادثي كه در داخل ايران اتفاق مي‌افته توش يه عده‌اي مي‌ميرن (مثل زلزله بم، افجار قطار نيشابور، سقوط هواپيماي ايراني توي امارات و...) تقصير خداست! اما اگه بيرون مرز‌هاي جمهوري اسلامي باشه (مثل انفجار‌هاي كربلا و كاظمين) تقصير آمريكاست؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, February 23, 2004

خب ظاهرا مردم خيلي هم از جمهوري اسلامي خوششون مياد. حالا من و امثال من چرا كاسه داغتر از آش باشيم؟
حدود 50 درصد از مردم راي دادن. حالا بگين از ترس بوده، مي‌ترسيدن كارشون رو از دست بدن؟ مي‌خواستن شناسنامه مهر بخوره؟ قبول! بابا توي همه جاي دنيا مردم زندگيشون رو براي تغيير يه رژيم مي‌دن اما مردم در حد يه شغل از دست دادن يه كوپن نگرفتن هم حاضر به فداكاري نيستن، پس به من چه خودم رو براشون بكشم كه هيچ حتي وقتم رو براي نوشتن چند خط براي حمايتشون تلف كنم.
چند وقت پيش توي روزنامه نوشته بود ماهيانه 100 ميليون تومان از صندوق‌هاي صدقات جمع‌آوري مي‌شه.
ديروز هم نوشته بودن در اولين روز ثبت نام موبايل 145 ميليارد تومان جمع آوري شده.
جايي ننوشته كه مردم روزانه چقدر پول براي خريد اتومبيل به حساب نظام واريز مي‌كنن يا براي افتتاح انواع حسابهاي قرض‌الحسنه چقدر پول درنظر مي‌گيرن.
حالا كه مردم اينقدر نظامشون رو دوست دارن كه حتي تا اين حد پول به حساب حكومت مي‌ريزن كه دولت خرجش كنه و بهره نده (حساب قرض الحسنه) يا كالايي رو با سه برابر قيمت بفروشن (اتومبيل) يا يه كالايي رو با قيمتي در حد صفر، به قيمت چند صد هزار تومان بدن دستشون (موبايل) يا مردم مي‌خوان همينجور بي‌خودي انعام به دولت بدن (صندوق صدقات)، چرا توقع داريم ديگه حكومت عوض شه يا حكومت خودشو عوض كنه؟
ايران سرزمين ثروتمنديه. اما نه براي اينكه نفت و گاز و هزاران معدن زيرزميني ديگه داره.
ايران ثروتمنده چون مردم احمقي داره.
ببخشيد اين همه رك حرف مي‌زنم.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, February 19, 2004

راستي بنظر مياد روزنامه شرق رو تعطيل كردن. اگه درست باشه كار همون مطلبيه كه فكر مي‌كردم.
هفته گذشته يكي از ستونهاي روزنامه شرق كه ترجمه يه مقاله خارجي بود مطلبي داشت كه توي يكي از خطوطش چيزي نوشته بود كه اشاره به پايين اومدن محبوبيت خامنه‌اي داشت!
خب ديگه نوشتن چنين دروغ فاحشي اگه مجازاتش اعدام نباشه ديگه بستن روزنامه رو شاخشه.
راستي مگه كسي هست توي اين مملكت آقا رو دوست نداشت باشه.


(0) comments


مي‌بينم كه دارين مشتاتون رو براي فردا گرم مي‌كنين تا توي دهن بعضي‌ها بكوبيد.
به اونهايي هم كه سطل آب دستشون گرفتن تا فردا به آسياب دشمن بريزن اعلام مي‌كنم كه از اون آب‌ها استفاده بي‌مورد نكنن كه فردا خيلي‌ها براي خنك شدن بهش نياز پيدا مي‌كنن.
كسي چه مي‌دونه شايد ما تحريم‌گران بيشتر نياز پيدا كرديم. هر چي آقا اراده كنه همون مي‌شه!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, February 14, 2004

دوستي زحمت كشيده كلي تمپلت ساخته.


(0) comments


«اگر خورشيد را در دست راست من، و ماه را در دست چپ من [و حوريان بهشت را در آغوش من] قرار دهند تا من در اين انتخابات شركت كنم، به خدا سوگند كه هرگز راي نخواهم داد ...»
دوستان اصرار داشتن كه من در مورد انتخابات اعلام موضع كنم كه كردم.
اصرار دارن نظر بدم خب مي‌دم :
به نظر من شركت در انتخابات، با وضعيت فعلي ايران، شركت در مسابقه حماقت محسوب مي‌شه كه البته در اين رشته ورزشي، الحمد الله، در كشورمون قهرمان كم نداريم. اما من فكر مي‌كنم براي اينكه بخوام اثبات كنم مثل بقيه هموطنان عزيز، احمق هستم، راه‌هاي بي‌ضررتري هم وجود داره كه حداقل به ديگران آسيبي نمي‌رسونه و موجبات خنده و تمسخر دوست و دشمن رو هم فراهم نميكنه.
...
به كسي هم ياد نمي‌دم!


(0) comments


«روز جهاني عشاق» مبارك. يادتون باشه اين روز براي اين نيست كه هركي دوست دختر داره براش هديه بخره. كلا براي همه كساييه كه كسي رو دوست دارن.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, February 07, 2004

راستگو‌ها، كسايي نيستن كه دروغ نمي‌گن، راستگوها كسايي هستن كه خوب دروغ مي‌گن!
نمي‌دونم اين جمله رو قبلا جايي شنيده بودم يا خودم ساختمش و نمي‌دونم چقدر شما به اين جمله معتقدين اما پيشنهاد مي‌كنم اين جمله رو اصلا به همسرتون نگين چون ممكنه شلوارتون رو در بياره!
من گفتم، كم مونده بود اساس زندگي مشتركم زير سوال بره!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, January 14, 2004

دوستي برام با ايميل داستاني فرستاده بود كه حيفم اومد اينجا ننويسمش. البته شايد براتون تكراري باشه اما به هر حال داستان قشنگيه :

روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد.روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. بطور اتفاقي درب خانه اي را زد.دختر جوان و زيبائي در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيباي دختر دستپاچه شد و بجاي غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد.
دختر كه متوجه گرسنگي شديد پسرك شده بود بجاي آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد.پسر با تمانينه و آهستگي شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزي نبايد بپردازي.مادر به ما آموخته كه نيكي ما به ازائي ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگذاري مي كنم»
سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلي از درمان بيماري او اظهار عجز نمودند و او را براي ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستاني مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند.
دكتر هوارد كلي ، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگاميكه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر براي نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولاني عليه بيماري ، پيروزي ازآن دكتر كلي گرديد.
آخرين روز بستري شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزي نوشت.آنرا درون پاكتي گذاشت و براي زن ارسال نمود.
زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزي توجه اش را جلب كرد.چند كلمه اي روي قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:

«بهاي اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است»


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, January 11, 2004

توي اين چند سالي كه دارم وبلاگ مينويسم و وبلاگ مي‌خونم، يكي از تنبلترين آدمهايي كه ديدم كه حتي حال مرتب كردن لينك‌ها و تمپلتشون رو نداشتن، خودم بودم! اين مسئله بعضي اوقات به دلخوري هم رسيد. حالا تصميم گرفتم يه سرو ساموني به اين لينك‌هاي ثابتم بدم. اين ليست رو كم كم پر مي‌كنم. اگه هنوز اسم بعضي از دوستان نيست كمي صبر كنن. اضافه خواهد شد.
البته براي بقيه وبلاگهام هم اين تغييرات اعمال خواهد شد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, January 06, 2004

از اونجايي كه كمك‌هاي مالي و نقدي (دلاري - ريالي - يورويي - يني - ...) زيادي براي زلزله زدگان ارسال شده و يه حساب سر انگشتي نشون مي‌ده اين كمك‌ها براي چند برابر جمعيت زنده بم هم زياديه و با پولهاي ارسالي مي‌شه يه شهر بم جديد كه هيچي، يه تهرون جديد هم احداث كرد، خيلي‌ها شايعاتي عنوان مي‌كنن كه مثلا دولت و نظام داره اين پولها رو (زبونم لال) مي‌خوره!
و باز از اونجايي كه توي اين مملكت همه حق دارن توي هر مسئله‌اي (مربوط يا نا مربوط) اظهار نظر كنن و من هم جزو همين عده هستم تصميم گرفتم در اين زمينه اطلاع رساني شفاف داشته باشم.
بنا به اخباري كه به من رسيده مسئولين به اين نتيجه منطقي رسيدن كه :
«همه مردم و خانه‌هاي بم كه بيمه بودن ( از نوع بيمه ابولفضل ، امام هشتم، سيد الشهدا) و غيره و حق بيمه‌هاشون رو از طريق صندوق‌هاي صدقه معتبر مي‌پرداختن. با وجود اين اتفاق اثبات مي‌شه كه چون پرداخت بيمه مردم با نرخ مسكوكات رايج قديم بوده (بنا به گفته پدرم مثلا يك كيلو برنج بوده دو زار، حالا ببين اين 10 تومن هاي مردم چه ارزشي داشته) و از طرفي اين صندوقها هم بيش از صد بلا رو قادر نيستن دفع كنن كه خوب بلاياي طبيعي جزوشون نيست و از طرف ديگه صاحبين اين شركت‌هاي بيمه سالهاست كه به رحمت ايزدي پيوستن (بديهي است كه تمامي امامان از دنيا رفته‌اند) بايد به بيمه قوي‌تري اتكا كرد كه البته اين بيمه، بيمه امام زمانه كه هنوز هم زنده است و اتفاقا نماينده و نايب برحق ايشان هم در مملكت خودمون حضور داره. در نتيجه تصميم بر اين شده كه اين پولها رو به نايب بر حق ايشون بدن تا به طريقي كه خودش مي‌دونه به آقا امام زمان برسونه و يك بيمه نامه خوب و معتبر شخص ثالث كه از هممون در مقابل انواع بلاياي طبيعي هم حفاظت مي‌كنه بگيرن تا مشكل مملكت در اين مورد حل شه. كسي چه مي‌دونه شايد پول خوب بدن و چند تا از اين بنده‌هاي خداي كشته شده رو به جمع خانواده‌هاشون برگردونن ...»
باز بگين مسولين ما به فكر نيستن!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, December 28, 2003

لعنت به خدايي كه عذابش رو براي مومنينش مي‌فرسته و رحمتش رو براي كافرينش.
لعنت به خدايي كه هر چي آزمايش و امتحان الهي داره بايد با خون و كشتار همراه باشه.
لعنت به خدايي كه هر چي بيشتر بپرستيش، خشمگين تر مي‌شه و هر چي بيشتر فراموشش كني راضي‌تر.
لعنت به خدايي كه حتي براي مجازات، خوب و بد و تر و خشك و از هم تشخيص نمي‌ده.
لعنت به خدايي كه حتي عقلش نمي‌رسه كه عذابش رو كجا بفرسته.
لعنت به خدايي كه امروز خلق مي‌كنه و نمي‌زاره به سال برسه و جونش رو مي‌گيره.
لعنت به اين خدايي كه من و تو داريم و مي‌پرستيم.
لعنت ...


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, December 27, 2003

گرچه فكر مي‌كنم راه‌اندازهاي اين سايت كمي قصد خودنمايي دارن و قصد دارن از رهگذر اين حادثه، اعتباري كسب كنن و ...
اما دعا مي‌كنم همه خودنمايي‌ها اين شكلي باشه. به سايت اين دوستان سر بزنيد و بهشون براي كمك رساني به زلزله‌زدگان، كمك كنيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, December 26, 2003

مي خواستم امروز مطلبي تازه بنويسم ولي در حال حاضر فكر مي‌كنم جز تسليت نوشتن چيزي جايز نباشه.
تسليت به همه كسايي كه عزيزي رو در زلزله بم از دست دادن


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, December 15, 2003

پس ديكتاتور‌ها هم، هم مرگ دارن هم دستگيري و هم بركناري!
همونطور كه براي حيدر علي اف ، صدام حسين و ادوارد شوارد نادزه اتفاق افتاد.
ما كدوم رو انتخاب مي‌كنيم؟!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, December 06, 2003

روزاي اولي كه داشت بحث وبلاگ توي مجلات ايراني ميپيچيد من نگران بودم. خيليها بودن (اسم نميبرم و لينك نميدم) كه با هزاران ادعا مثل «اولين وبلگ ايراني» ، «اولين وبلاگ زن ايراني»، « اولين ...» با مجلات مختلف كه اتفاقا اكثرا هم از آشنايانشون بودن مصاحبه ميكردن تا بلكه معروف شن و بتونن توي اين به اصطلاح همايشهاي مختلف، ميزي جدا بكنن و بادي به غبغب بندازن تا شايد چند تا دختر و پسر كم سن و سال اونا رو با دست نشون بده كه بعله فلاني اونه. اما براي من اين وضع نگران كننده بود. چون حس ميكردم محيط آروم و مجازي ما داره نابود ميشه. شايد از صدقه سر همين وبلاگ نويسها بود كه اولين فحشها توي نظرخواهيها نوشته شد، اولين هكهاي وبلاگ بوجود اومد، اولين فيلترگذاريها انجام شد. پيش از اين ماجراها وبلاگنويسها يه گروه همبسته و گمنام بودن كه صفحه‌اي داشتن تا هر چي دلشون خواست بنويسن و كسي مزاحمشون نشه. هر كي هر چي ميخواست ميخوند اگه هم نميخواست ديگه به سراغ اون وبلاگ نمي‌اومد. اوضاع خيلي خوب بود تا اينكه يه عده رو جو (به فتح جيم و با تشديد واو خوانده شود) گرفت. هوس معروفيت زد به سرشون. اين عده كه اتفاقا بيشتر هم پسر بودن اول راه افتادن هي براي دختراي ديگه مفتي تمپلت ساختن. خب يكم محبوب و معروف شدن. بعد شروع كردن عكس گذاشتن و عشوه‌هاي عاشقي يا روشنفكري اومدن توي وبلاگاشون، بعد هم ديگه شروع كردن از اين كافه‌هاي جواد روشنفكري پيدا كردن توش جمع شدن و حرفهاي هنري زدن، البته قبلش آدرس كافه‌ها رو داده بودن تا اين بچه‌هيا كم سن و سال بيان و اونها رو با انگشت نشون بدن. خلاصه بگم هي ادامه دادن و هي ادامه دادن و خودشون رو تافته جدا بافته دونستن و مسابقه وبلاگي برگزار كردن و بازارچه خيريه راه انداختن و ... تا اينكه دولت عزيز كه از لوس بازي اينها متوجه وبلاگها شده بود زد و همه رو فيلتر كرد.
اين دوستان ديگه باد دماغشون خوابيده بود. كسي ديگه وبلاگشون رو نميديد و بايد فراموش ميشدن. پس اومدن سراغ بقيه وبلاگها كه جمع شين و اعتراض كنيد، دادخواست راه بندازين ، ... خلاصه نجات پيدا كردن. اما نتيجه اين شد كه اين دوستاني كه حاضر بودن براي معروفيت تن به هر كاري بدن تبديل شدن به وبلاگهاي دولتي! شروع كردن به خود سانسوري! شروع كردن به زدن حرفهاي خوب خوب، همه رفتن توي كار وبلاگهاي تخصصي و ادبي و .... آخه هم كلاس داشت و هم كسي بهشون كاري نداشت. اونهايي كه قبلا هم وبلاگاشون سوتي زياد داشت، تعطيل كردن و وبلاگهاي تازه با نامهاي تازه زدن و يا اصلا آرشيواشون رو پاك كردن يا به بهانه دات كام شدن، آرشيوهاشون رو منتقل نكردن.
خلاصه وبلاگها شدن دو گروه. به گروه سر به راه دولتي كه خيلي هم با شخصيت هستن و مدام همايش ميزارن و غرفه ميگريرن و مسابقه ميزارن و ... كه البته توي نمايشگاه هم كلي حالشون رو گرفتن و ضد حال خوردن.
يه گروه ديگه هم شدن وبلاگهاي مبتذل و مستهجن و ضد دين و ... كه اصلا انگار وجود ندارن، نه جايي دعوت ميشن، نه اسمشون رو كسي ميبره، نه ديگه كسي بهشون لينك ميده و اگه هم لينكي باقيه بخاطر رو دربايستي از گذشته‌هاست.
....
وبلاگ، مشتي از خرواره! نمونهاي دستچين شده از جامعه‌ي ايراني، جامعه‌اي كه تاريخش سرشار ازخيانته! هميشه يه عده اومدن و گروهي رو جمع كردن و از اونها به عنوان پلي براي پريدن و رسيدن به جاهاي بالاتر استفاده كردن و بعد كه به بالا رسيدن، ديگه پشت سر رو فراموش كردن.
اما يه سوال : شما كه براي مطرح شدن، وبلاگها رو دو دسته كرديد و سرنوشت دسته دوم هم براتون هيچ وقت مطرح نبوده، آيا اگه روزي دوباره درگير فيلتر و دستگيري و مزاحمت و ... شدين، روتون ميشه از بقيه كمك بگيرين؟



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, December 03, 2003

(پيشاپيش از بكار رفتن بعضي كلمات خاص در اين نوشته عذر ميخوام.)
...
يكي از سرگرميهاي شريفي كه بعضي از خانومها بسته به تخصصشون، علاقه خاصي بهش دارن، سرگرمييه به نام «اتو زدن». (اتو از كلمه اتوموبيل گرفته شده است و با اتو زدن كه عبارت است از كشيدن يه جسم داغ بر روي يك جسم لطيف، عوضي گرفته نشود)
بسته به نوع تخصص خانومها و هدف انجام اين عمل شريف، ميشه فرقه مونث رو به چهار دسته كلي تقسيم كرد :
1 – خانومهايي كه سوار ميشن تا برن خونه‌ي طرف تا سنت پيامبر رو برقرار كنن.
2 – خانومهايي كه سوار ميشن تا يه دوستي، همسري يا چيزي توي اين مايه‌ها پيدا كنن.
3 – خانومهايي كه سوار ميشن تا بجاي كرايه، «لاس» تحويل بدن و به مقصد برسن.
4 – و غيره. (اين رو براي اين گذاشتم كه اگه دسته جديدي كشف شد بهش اضافه كنيم)

دسته اول از نظر من خب ميرن تا مبادله كالايي انجام بدن پاياپاي! صرف نظر از مواردي كه درخواست پول ميكنن، اين دسته دارن لذتي رو با لذتي برابر عوض ميكنن كه فكر نميكنم ايرادي داشته باشه! (اگه من مرجع تقليد ميشدم! مملكت رو فساد برميداشت.)
دسته دوم هم خب به آرزويي كه خيلي اوقات عبث درمياد به راهي ميافتن كه قبول كنيم گاهي اوقات هم سرانجام خوشي داره. (به اين هم كاري نداريم چند درصد شانسشون ميگيره و اگه بگيره هم چند درصد ممكنه سر پسره به تنش بيارزه)
اما دسته سوم بنظر من موجوداتي هستند بسيار ابله! كه چيزي باارزش رو با مبلغي به اندازه كرايه يه تاكسي عوض ميكنن. نجابت، صميميت، شخصيت و ... رو زير سوال ميبرن كه به مقصدي برسن و مثلا پسري رو سر كار گذاشته باشن.
شما اسم اين قبيل خانومها رو چي ميزارين؟

بعد التحرير :
فكر نكنيد كه من رو كسي سر كار گذاشته كه عقده‌اش روي دلم مونده چون :
1 – من اتوموبيل ندارم!
2 – من گواهينامه رانندگي ندارم!
3 – اصلا من رانندگي بلد نيستم كه كسي بهم ماشين يا گواهينامه بده تا بتونم دختر رو سوار كنم!



(0) comments


خوشم اومد از اين وبلاگ.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, November 23, 2003

همونطور كه حدس ميزدم مطلب قبل من در مورد خانومها، خيليها رو دچار غليان احساسات كرد و بعضي از اعضاي طايفه نسوان رو شديدا ناراحت. حتي يكي از خانومها جوابيه اي رو در بندهاي مختلف در نظر خواهي همون مطلب من نوشته.
راستش وقتي كه اون مطلب رو مينوشتم سعي كردم از عناويني نام ببرم كه بين آقايون و خانومها مشتركه و يا حتي چيزهايي كه شايد دلايل رفتاري خانومها در اون مورد، بيشتر به سابقه بد آقايون برميگرده. البته نه اينكه فكر كنيد به كسي اين حق رو ميدم تصور كنه اگه يكبار مثلا فلان آقا توي فلان ماشين خودش رو چنان بهش چسبونده كه جلوي نفس كشيدنش رو هم گرفته، پس حق داره اگه توي ماشين آقايي رو ميبينه به شكل زننده‌اي خودش رو به در سمت ديگه ماشين بچسبونه، نه! همونطور كه «اقل» خانومها متوقع هستن كه نبايد رفتار ضداجتماعي «اكثر» اونها رو به حساب همشون گذاشت، مردها هم چنين توقع‌اي دارن. هدف اين بود كه تلنگري هم به آقايون زده باشم وگرنه ميتونستم بگم :
چند تا خانوم ديدين كه از پنجره خونشون، آشغال رو به حياط خرابه بغل خونشون از طبقه چندم آپارتماني پرتاب نكنن؟!
يا
چند تا خانوم ديدين كه سفره غذاشون رو از پنجره، توي خيابون خالي نكنن؟!
...
توجه داشته باشيد كه اينها ديگه مواردي هستن خاص خانومها و خودم هم با چشمهاي خودم بارها ديدم. از اين نكته‌ها زياد ميشه گرفت. از آقايون هم ميشه گرفت. اما چرا حساسيت من روي خانومها بيشتره؟
يه دليلش رو قبلا گفتم: خانومها خيلي ادعاي ادب و نزاكت و رفتار صحيح اجتماعي هستن و مدام هم از مردها به اين علت ايراد ميگيرن و ...
البته اين دليل شايد براي مطلب طنزآميز قبلم بهانه مناسبي باشه اما دليل واقعي حساسيت چيز ديگه‌ايه.
از نظر من، خانومها بار اصلي تربيت بچه‌ها رو بدوش ميكشن. نسلهاي فردا حاصل تربيت اونها – درست يا نادرست- خواهد بود. جامعه‌اي كه دخترانش قوانين و سنتها رو بدرستي رعايت كنن، آينده درخشانتري خواهد داشت.
نميتونيد منكر اين مسئله بشيد كه مادرها به علت حضور بيشتر در منزل و ارتباط مستقيم با بچه ها، اولين شخص و بهترين و موثرترين شخص تاثيرگذار در زندگي افراد محسوب ميشن. حتي اگر بگيد كه اين روزها خانومها هم شاغل هستن باز نميتونيد منكر بشين نسل امروز كه ما هم جزوشون هستيم، حاصل تربيت مادراني بود كه اتفاقا اكثريت هم خانه‌دار بودن و جالب اينه اون اقليتي هم كه شاغل بودن بچه‌هاشون رو بهتر تربيت كردن.
دختر خانومهاي عزيز كه روزي بچه‌اي تربيت خواهيد كرد :
چند بار مادري رو ديديد كه دست بچه‌اش رو نگرفته باشه و بيتوجه به خط عابر، پل عابر، چراغ قرمز و ... از خيابون عبور نكرده باشه؟
چندتا مادر ميشناسين كه بچه‌اش رو نفرستاده باشه تا آشغالش رو يواشكي جلوي خونه همسايه بزاره و فرار كنه؟
چند تا مادر ميشناسين كه در جواب بچه‌شون كه توي خيابون پفك، شكلات و ... خورده و سوال ميكنه آشغالش رو كجا بندازه نگفته باشه بنداز روي زمين؟
چند تا مادر ميشناسين كه وقتي بچه‌اش براي سوار شدن به اتوبوس دوستش رو هل نداده، توي صف نانوايي جلو نزده، توي امتحان از رو دست دوستش ننوشته و ... سرزنشش نكنه كه چرا زرنگ نيستي؟
....
اصلا چند تا دختر يا خانوم ميشناسين كه اوقات فراغتشون رو با جلوي آينه ايستادن و يا خوابيدن پر نكنن؟ چقدر مطالعه ميكنين؟ روزنامه چقدر ميخونين؟ جز اخبارهاي عاميانه‌اي مثل حوادث، خاطرات يك دختر فريب خورده، فال متولدين فلان ماه در امروز به سبك چيني و هندي و ... چه خبر ديگهاي رو دنبال ميكنين؟ چقدر روي رفتارهاي اشتباه اجتماعيتون حساس هستين و سعي در اصلاحشون دارين؟ چقدر سعي ميكنين امروزتون با ديروزتون فرق داشته باشه؟ ...؟ خلاصه بگم، چطور سوادتون، تجربهتون، تواناييهاتون، شخصيتتون و ... رو بالا ميبريد؟ چطور چيز ياد ميگيريد؟ اصلا چيزي ياد ميگيريد؟!
بهتون بر نخوره، مثل بقيه مردم تا حرف تندي شنيدين حالت حمله نگيريد، به اين فكر كنيد چقدر ميتونيد مصداق اين حرفها باشيد؟ اگر نيستيد كه ناراحتي نداره و اگه هستيد باز فكر نكنيد دارن بهتون توهين ميكنن. جواب اين سوالات رو به خودتون بدين نه من!
باز تاكيد ميكنم كه منكر اين مسئله نميشم كه آقايون هم ضعفهاي اخلاقي زيادي دارن كه بايد برطرف بشه اما شما كه مدعي رعايت صحيح همه اصول اخلاقي – اجتماعي هستين ديگه خواهشا نسل فرداي ما رو – چه دختر و چه پسر – اين شكلي تربيت نكنين!



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, November 22, 2003

يكي ديگه از چيزهايي كه در مناسبات اجتماعي حرص منو در مياره و كاملا هم ريشه فرهنگي داره، مسئله تمثيلهاييه كه ما معمولا در صحبتهايي روزمره، شوخي يا جدي بكار ميبريم.
مردم معمولا وقتي يه مثل يا قصه تمثيلي ميشنون و يا حتي صفتي در موردشون بكار ميره، بيشتر از اينكه به روابطي كه اون تمثيل ميخواد نشون بده توجه كنن، به شخصيتها توجه ميكنن. يعني اينكه وقتي براشون داستاني رو ميگي كه با استفاده از نام دو شخص يا موجود قصد داشته باشي رابطهاي (فيزيكي – حسي و ...) رو توصيف كني، فورا افكار طرف ميره سراغ اون نامها كه بسته به نام بكار برده شده شخص شنونده رو خوشحال يا ناراحت ميكنه.
فكر كنم خيلي گنگ گفتم. بزاريد مثال بزنم.
«گاو» نام حيواني است 4 پا و شاخدار! موجودي كه ما از نظرهاي بسيار بهش مديونيم! بگذريم كه تقريبا از همه جاي اين موجود استفاده ميشه، خود نام اين حيوان (كه نزديك به 2 ميليارد از مردم زمين هم ميپرستنش) در فرهنگ عاميانه مردم بسيار استفاده داره.
همه ما اصطلاحاتي مثل « مثل گاو ميخوره!»، «مثل گاو سرش رو انداخت پايين و رفت!»، «مثل گاو داره نگاه ميكنه!»، «هيكلش مثل گاو ميمونه!»، «زور گاو رو داره!»، «...!» رو شنيدين. هر كدوم از اين جملات توصيف حسي يا حركتي يا چيز ديگه‌اي است با استفاده از كلمه‌ي گاو. حالا نكته اينه كه شنونده و كسي كه مخاطب اين جملات بوده، بدون توجه به اينكه در تمام اين جملات هدف توصيف وضعيتي بوده كه گاو بيچاره مصداقش محسوب ميشه، ناراحت ميشن كه چرا به اونها گاو گفته شده. در حالي كه در جملاتي كه مثال زده شده فقط يه جمله هدف كاملا توهيني داشته و جملات ديگه يا توصيف صرف بوده يا حتي تعريف.
اين موارد اصلا در فرهنگهاي ديگه وجود نداره. در كشورهاي ديگه معمولا اطلاق نام يك حيوان به علت توصيف وضعيتي، توهين نيست و كسي هم ازش ناراحت نميشه.
البته ما با اين ابتكار! كه ريشه در فرهنگ ما داره خدمت بزرگي به ادبيات فحش سرزمينمون كرديم و بازه فحش رو كلي گسترش داديم اما مشكل اينه كه حالا ديگه نه تنها تعريف مشخصي از توهين و فحش (كه توجه داشته باشين دو مورد از هم جدا هستن) نداريم بلكه حتي گاهي اوقات در توصيف يك حالت و وضعيت هم مشكل داريم و بايد مراعات خيلي چيزها رو بكنيم كه مبادا مخاطبمون برداشت بد كنه.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, November 19, 2003

نشد اين مطلب رو ننويسم :
1- لندن پايتخت بريتانيای کبير است که کشوری است مستقل و پنجاه و يکمين ايالت شما نيست.
2- افتخار ما ملکه اليزابت دوم است (ما این را بر اساس اعداد لاتين با دو خط عمودی می نويسم و آن را دوم می خوانيم نه يازده) نبايد دستت را روی بازوی ملکه بگذاری، نبايد او را «عسل» يا « عزيزم » صدا کنی. ايشان هميشه «علياحضرت» يا « مادر ملت» هستند.
3- بزرگترين پسر ملکه پرنس چارلز نام دارد نه «چونک». با او درباره پيشخدمت ها و ملافه ها حرف زده نمی شود و کسی از او نمی پرسد که آخرين ويديويی که ديده چيست؟
4- در شام رسمی در کاخ بايد دستمال سفره استفاده کرد، بيگ مگ و سيب زمينی سرخ کرده هم در منو نيست.
5- ارتش امپراتوری بريتانيا در جنگ کبير به پيروزی رسيد، نه تام کروز يا بروس لی.
6- ما در يک دموکراسی زندگی مي کنيم و مردم حق دارند تظاهرات کنند، اگر هزاران نفر مخالف جنگ را در مسير ديدی نمی توانی بخواهی آنها را به کونتانامو ببرند.
7- ما شلوار می گوييم و نه تنبان. به همين ترتيب سياست خارجی شما آمريکا را قضاوت می کنيم.
8- ويليام شکسپير بزرگترين نمايشنامه نويس ماست که رومئو و ژوليت را او نوشته نه زفيرللی فيلمساز. تقاضای ملاقات با او هم نکن مرده است.
9- قبل از ورود به محدوده شهر لندن مطمئن شو که همراهانت عوارض شهرداری را پرداخته اند وگرنه برای هر اتومبيل 40پوند جريمه می شوی.
10- ما در چای خود شير می ريزيم نه يخ و صبح ها نان تست می خوريم نه کلوچه خمير و در پياده رو راه می رويم نه در حاشيه خيابان.

اين ها که خوانديد نوشته ای است از شماره روز دوشنبه روزنامه سان خطاب به جورج بوش که قرار است فردا به لندن بيايد. سان پرتيراژترين روزنامه بريتانياست و ...

ادامه مطلب رو اگه خواستيد توي وبلاگ بهنود بخونيد.


(0) comments


خيلي سال پيش من يه آدم «ضد زن» شديد بودم. البته ماجرا برميگرده به دوره راهنمايي و دبيرستان كه هنوز هيچ ضربه‌اي به سرم نخورده بود و خاطرخواه نشده بودم! بعد كه شدم علاوه بر تغييرات شديد احساسي، دچار تغييرات شديد رواني هم شدم و كاملا مغزم معيوب شد بصورتي كه از مدافعين شديد حقوق زنان شدم.
الان كه اينها رو مينويسم به حول قوت الهي كمي حالم بهتره در نتيجه بهتر ميتونم در مورد زنها قضاوت كنم!
به نظر من خانمها عزيز كه البته احترامشون هم خيلي واجبه، خيلي موجودات غير اجتماعي و گاهي هم ضد اجتماعي هستند. البته بديهي كه اونها اين اتهام بزرگ رو قبول نكنن، چون معمولا خانومها مدعي هستند كه خيلي هم آداب دان هستند و اين مردها هستند كه بويي از ادب و نزاكت نبردن. اما شما كلاهتون رو قاضي كنين و به اين سوالات جواب بدين:
1 – چند تا خانوم ميشناسين كه وقتي كه وارد اتوموبيل، مغازه و ... ميشن سلام و خسته نباشيدي بگن؟
2 – چند تا خانوم ميشناسين كه وقتي كه از اتوموبيل، مغازه و ... خارج ميشن و سرويسي دريافت كردن، تشكر و خداحافظي كنن؟
3 – تا حالا چند تا خانوم ديدين كه توي اتوموبيل يا هر وسيله نقليه عمومي، با اولين تماس بدني، به مردي كه بهشون خورده حمله نكنن؟
4 – چند بار ديديد كه توي وسيله نقليه عمومي، يه خانوم خيلي طلبكارانه از آقايون توقع نداشته باشه كه جاشون رو به اون بدن و خودشون بايستن يا هر نوع سختي ديگه رو تحمل كنن؟
5 – چند خانوم ميشناسين كه توي خيابون وقتي ازش آدرسي يا هر چيز ديگه سوال كردين، فكر نكنه دارين بهش متلك ميگيد و بهتون دري وري نگه؟
6 – چند بار ديدين كه خانومها، بي توجه به عابرين پشت سر، توي خيابون يهو ناايستن يا تغيير جهت ندن بطوريكه گاهي تصادف پيش مياد؟
7 – چند خانوم ديدين كه به چراغ قرمز توجه كنن؟
8 - چند خانوم ديدين كه راهنماي يه طرف رو نزنن و به طرف ديگه بپيچن؟
9 – چند خانوم رو ديدين كه بزرگراه رو برعكس نيان؟
10 - ...
باور كنيد از اين موارد جزيي زياد ميشه پيدا كرد و قبول دارم آقايون هم بعضي از اين كارها رو مرتكب ميشن و يا اينكه همه خانومها هم اين كارهاي گفته شده رو انجام نميدن اما نكته اينه كه خانومها خيلي مدعي هستن كه آداب دان هستن و مردها همگي بينزاكتن.

البته اين بحث ادامه داره ...


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, November 02, 2003

نمي‌دونم چرا آدمهايي كه پول دارن يا زيبايي، به هر شكلي كه شده سعي مي‌كنن پول و زيبايي‌شون رو پنهان كنن كه اگه كسي خواست يه روزي دوستشون داشته باشه، مطمئن باشن كه اونها رو براي پول و زيباييشون نخواسته و ...
حالا يه عده سعي مي‌كنن كه هر طوري شده پولدار و زيبا بنظر بيان تا بلكه كسي دوستشون داشته باشه و يا بهشون توجه كنه!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, October 28, 2003

من نميدونم چطور آدمي ميتونه خودش رو به هر شكلي صاحب يه نفر ديگه بدونه تا جايي كه بخاطر اين تملك، به خودش اجازه بده اون شخص رو بكشه!
منظورم همين بحث قتلهاي ناموسيه كه اين روزها صحبتش ميشه. حالا كسايي كه ازدواج كردن شايد بتونن يه حقي به خودشون بدن كه مثلا ما عهدي بستيم و ملزميم بهش عمل كنيم و هر كي تخطي كنه خيانت كرده، اما اين پدرها و برادرها و ... ديگه نميدونم حرف حسابشون چيه؟ اين هم نوعي بردهداري مدرنه كه توي كشورها اسلامي بيشتر رايجه. البته نگيد همه جا هست، ميدونم كه هست اما حداقل جاهاي ديگه دنيا باهاش مبارزه ميكنن اما اينجا انجام اين عمل با تشويق هم همراه ميِشه.
كلاهتون رو قاضي كنيد. چند بار چنين اخباري شنيديد و به قاتل حق داديد؟ چند بار با خودتون تصور كردين كه اگه يكي از نواميستون چنين كاري بكنه شما حق داريد بكشيدش حتي اگه به قيمت جونتون تموم شه؟
باور كنيد هنوز هم به زنها، به چشم يه حيوون خونگي نگاه ميكنيم. نميدونم چقدر گفتن اين حرف بهتون برخورنده است اما متاسفانه هنوز خيلي‌هامون اينجوري هستيم.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, October 10, 2003

سالهاست كه مطالب شيرين عبادي رو دنبال ميكنم و از كارهاش هم اتفاقا خيلي لذت ميبرم. توي اين چند سال تا حالا من نام سه ايراني رو در رابطه با صلح نوبل شنيدم. خاتمي، آغاجري و حالا عبادي. در مورد خاتمي با اينكه من از معدود آدمهايي هستم كه 2 بار بهش راي دادم و كماكان از كارنامه اش دفاع ميكنم بايد بگم بيشتر مستحق اين بود كه كانديداي بهترين سخنران در رابطه با حقوق بشر بشه. چون جز زدن حرفهاي قشنگ كار خاصي انجام نداده. آغاجري هم بيشتر بخاطر دستگيريش معروف شد. اگرچه مقالات اون رو هم پي ميگرفتم ولي بيشتر يه ايدولوگ اسلامي بود تا مصلح. اما شيرين عبادي سالهاست كه بي سروصدا فعاليت ميكنه و آروم و بااحتياط سعي ميكنه از خطوط قرمز رد شه و يا حتي اونها رو بشكنه. شايد براي همينه كه كمتر كسي اسمش رو شنيده و يا توقع داشته جايزه اي به اين بزرگي بگيره. دقت كنيد ميبينيم اكثر كسايي كه درگير پرونده هاي بزرگ شدن سرانجام خوبي پيدا نكردن اما خانوم عبادي هميشه آروم با احتياط جلو ميرفت و خوب هم جلو مي رفت.
انصاف نيست كه اين جايزه رو به مردم ايران تبريك بگم. چون ما قبلا ثابت كرديم كه حقوق بشر رو «حقوق من» تعبير ميكنيم و ارزشي براي آزادگي و برابري حقوق انسانها قائل نيستيم.
در هر صورت اين جايزه رو به همه آزادگان جهان و علاقمندان حقوق انسانها تبريك ميگم. چه ايراني و چه غير ايراني.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, September 27, 2003

به اين داستان توجه كنيد :
«همون شبهايي كه پدرم شهيد شده بود مراسم دعاي كميل برگزار كرده بوديم. پس از پايان دعا، اعلام كردن چون الان امام زمان پيش ما حضور داره! هر كسي حاجتي داره بگه كه امام زمان ميشنوه و اجابت ميكنه.
خاله من دست به دعا برداشت و از امام زمان تقاضا كرد كه به ما و خواهرش صبر بده تا بتونيم اين غم بزرگ و تحمل كنيم. در همون لحظه آقاي سبز پوشي وارد شد و به خالهي من گفت كه تو از كجا ميدوني من به بچهها صبر ندادم! و عباش رو روي من و برادر خواهرم انداخت و بعد گونههاي ما رو بوسيد. خاله من كه خيلي ترسيده بود به اون آقا گفت : به خواهرم هم صبر بده. و امام زمان پاسخ داد به اون هم صبر دادم….»
اين قسمتي از خاطرات دختر يك شهيد بود كه چند شب پيش از صدا و سيما پخش شد و خونسردي مجري بعد از شنيدن اين خاطره نشون ميداد كه كاملا با اين معجزات آشنايي داره.
البته كه اين خاطره حقيقت داشت اما تا جايي كه من ميدونم اگه چنين اتفاقي ميافتاد بايد مردم ميريختن و اون منطقه رو مكان مقدس اعلام ميكردن و يه مسجدي، چيزي براي مفت خوري ميساختن. حالا چرا اين اتفاق نيفتاد نميدونم.
ميگم خدا رو شكر كه جبران تمام كمبود معجزات پيامبر رو ما توي اين 25 سال كرديم. يه معجزه توي اين مايهها كافي بود تا تمام مشركين دوران جاهليت به محمد ايمان بيارن، نميدونم چرا محمد كوتاهي ميكرد.

نتيجه گيري اخلاقي : دروغ كه حناق نيست!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, September 22, 2003

سايت‌هاي ضد پروكسي اين روزها خيلي طرفدار پيدا كرده. اما متاسفانه عمرشون كوتاهه. چون حكومت خيلي زود اون رو مشمول فيلتر مي‌كنه. دولت آمريكا يه سايتي رو براي ايراني‌هايي كه مي‌خوان از فيلتر عبور كنن و يا اينكه به جايي برن كه با آي پي شناخته نشن، تاسيس كرده كه البته آي پي اون رو هم مدام تغيير مي‌ده كه نشه فيلترش كرد. براي ديدنش اينجا رو كليك كنيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, September 07, 2003

آيت‌الله خميني شايد تنها آدمي باشه در جهان كه حتي بعد از مرگش هم كتاب مي‌نويسه! البته اين اصلا بد نيست. خيلي هم خوبه كه آدم جبران كم كاري‌هاشو بعد از مرگ بكنه. اما مشكل اينجاست كه طرفدارانش مدعي عستند كه ايشون اين كتابهارو قبل مرگ و در دوران زندگيشون نوشتن و اونها فقط دارن منتشرش مي‌كنن.
كجاي كار ايراد داره؟ براتون مي‌گم:
امروز اخبار اعلام كرد كه سازمان حفاظت از انديشه‌هاي امام (يا چيزي توي همين مايه‌ها) تاكنون بيش از 800 عنوان از امام كتاب منتشر كرده كه حدود 130 موردش فقط در مورد قرآن بوده و ... و در ادامه تصاويري از يك كتابخونه‌ي شيك با تعداد زيادي كتاب نشون داد.
من نمي‌دونم اينها مي‌خوان كي رو مسخره كنن؟! ما رو يا آيت‌الله خميني رو؟!
فرض كنيم كه امام 100 سال عمر كرده باشه (كه نكرده) و از بدو تولد كتاب نوشته (كه ننوشته) و تا حالا (توجه كنيد، تا حالا! شايد سال ديگه چند عنوان اضافه بشه) 800 عنوان كتاب نوشته (كه مدعي هستند بيش از اينها بوده) و هر كتاب لااقل 200 صفحه حجم داشته (كه تصاويري كه من ديدم هر كتاب حداقل 400 صفحه نشون مي‌داد)، امام در 36600 روز زندگي (كه همه سالهاش رو هم كبيسه حساب كردم تا ايشون حداكثر استفاده رو از عمرشون ببرن) 160000 صفحه مطلب نوشتن! يعني روزي بيشتر از 4 صفحه!
خب از خواب بيدار شين! گرچه ايشون همينجوري با همه اين تخيلات باز هم خيلي پر كار بودن، اما حالا واقعيات رو بررسي كنيم:
مطمئن نيستم اما فكر مي‌كنم كه ايشون حدود 80 سال عمر كرده باشه و خيلي نابغه بوده باشه از 10 سالگي كتاب نوشته و تا حالا 800 عنوان كتاب نوشته و هر كتاب منصفانه ببينيم 300 صفحه حجم داشته، امام در 25568 روز زندگي (با احتساب 18 روز كبيسه) 240000 صفحه مطلب نوشتن! يعني روزي بيشتر از 9 صفحه!
آدم روزي 9 صفحه مشق هم بنويسه به هيچ كاري نمي‌رسه حالا شما تصور كن ايشون فقط كه نمي‌نوشتن! تحقيق مي‌كردن، مطالعه مي‌كردن، به امور شيعيان جهان رسيدگي مي‌كردن، به امور انقلاب و مملكت رسيدگي مي‌كردن، به زندگي مي‌رسيدن، لااقل 7 ساعت مي‌خوابيدن، غذا مي‌خوردن، توي اين دوران تبعيد و زندان و سفر رفتن، مريض شدن، مهمون داشتن، مهموني رفتن و ... و هزار تا كار ديگه هم كردن.
...
خلاصه بگم! مگه مريضين دروغ مي‌گين؟ بابا اينهمه در مورد ائمه اطهارتون و پيامبر عزيز چاخان مي‌كنين، مي‌گيم باشه! 1400 سال پيش كي بود و كي نبود. اما آيت‌الله خميني رو كه همه يادشونه!
حيفه بخدا! از نظر من آيت‌الله خميني، گذشته از ظلمي كه به نسل ما كرد، شخصيت جالبي بود. حيفه كه ديگه تا اين حد خرابش كنيم.




(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, September 06, 2003

بابا اين امير خان خيلي اعتماد به نفسش بالاست. باز يه ميل از طرف بلاگر برام فرستاده و درخواست پسورد كرده. آدم كه از يه جا دوبار گزيده نمي‌شه. من ادعاي هوشم نمي‌شه اما حداقل يه كلك ديگه بزن. بابا ما ساده‌دليم و كلكت مي‌گيره اما تو رو خدا ديگه ما رو نفهم فرض نكن. حداقل متن نامه رو عوض كن.
سابجكت اين ميل رو بخاطر بسپاريد و گول اين امير خان رو نخوريد. بي‌خود نبود قسم مي‌خورد كه اين ميل‌ها كار اون نيست. مي‌خواست اگه دوباره لازم شد اين كلك رو بزنه حداقل بگيره.

From: "Blogger"
To: members@new.blogger.com
Subject: Add more visitors to your blog by this submission form !
Date: Sat, 6 Sep 2003 19:17:51 +0430



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, August 22, 2003

آقاي «امير تنها» كه ظاهرا خودشون رو ملقب به هكر مي‌دونن. پسورد بنده رو برام فرستاده و نكاتي رو متذكر شده كه شايسته تر بود بنده به ميل ايشون پاسخ مي‌دادم. اما از اونجايي كه اين مطلب رو از قبل به فكر نوشتنش بودم كه نوعي جوابيه به ايشون هست، اون رو با پاسخ نامه‌اش يكي مي‌كنم و اينجا مينويسم.
1 – شما مدعي شدين كه هدفي از اين كار داشتين! و در ادامه دليلش رو درگيري با مديران پرشن بلاگ اعلام كردين. خب اگر هم اينطور باشه و به فرض محال كه حق هم با شما بوده باشه، به ويلاگ‌هاي بلاگ اسپات و بلاگ اسكاي و چند آدرس كه دات كام هستن چه مربوط؟ فكر نمي‌كنيد اين كار شما شبيه تروريستهايي باشه كه براي انتقام از دولتي يا رژيمي، آدمهاي بي‌گناهي كه ربطي به موضوع ندارن رو گروگان مي‌گيرن؟
2 – حالا فرض كنيم كه شما حق اين كار رو داشتين و اعتراض شما هم به حق بوده و تنها راهش هك كردن ويلاگها بوده. منطقي نبود كه شما بانوشتن نامه‌اي، خيلي مودبانه به صاحب وبلاگ ورودتون رو اطلاع مي‌دادين و به روشي صحيح‌تر از اون مي‌خواستين كه با اعتراضتون همراه بشه و به پسورد و ايميل كسي دست نمي‌زدين؟ سمت چپ من، لينك به «دادخواست آزادي وبلاگها از سانسور» قرار داره. فكر مي‌كني كسايي كه اين دادخواست رو تنظيم كردن بايد مي‌اومدن مثل تو وبلاگها رو هك كنن تا صداشون رو به گوش كسي برسونن؟
3 – خيلي‌ها مثل من بر اين عقيده هستن كه هدف جنابعالي صرفا خودنمايي بوده و بس. خودنمايي كه باسكوت خيلي از ويلاگ نويسها و تشويق يه عده بچه كم سن و سال مواجه شد. شما كه تا اين حد توانايي علمي داري ميشه برام سايت گوگل يا ياهو رو هك كني تا من هم به توانايي تو ايمان بيارم؟
4 – از من ناراحت شدي كه بهت گفتم دزد. عزيز من! كسي بدون اجازه وارد حريم خصوصي تو مي‌شه، چيزي رو تغيير مي‌ده، چيزي رو بدون اجازه بر مي‌داره و در نهايت بدون يه عذرخواهي ساده، توقع داره كه حتما ازش بخواهيم – ميل بزنيم – تا چيزي كه متعلق به خودمون هست بهمون تحويل بده بايد بهش چه صفتي بدم؟ بگم دانشمند و نابغه علم كامپيوتر خوشحال مي‌شي؟ فراموش نكن دزد‌ها هم در حد خودشون و در كار خودشون نابغه هستن. حداقل اگه كار زشتي انجام مي‌دي تحمل چنين صفاتي رو هم داشته باش.
5 – شما اعتراض نامه‌اي منتشر كرده‌ايد كه توي اون تلويحا خواستيد كه مديران پرشن بلاگ، سايت‌هاي غير اخلاقي و نادرست رو ببندن، صرف نظر از اينكه درخواست شما و متن اعتراضتون كاملا كودكانه بود و بنظر مي‌اومد بعد از خودنمايي‌هاي بسيار، براي توجيه اخلاقي دادن به كارهاتون آماده‌اش كردين، چطور از مديران پرشن بلاگ گله كردين كه چرا به آزادي بيان و … احترام نمي‌زارن و بلاگ شما رو مسدود كردن؟
6 – در انتها هم تهديد كردي كه اگه بازم بهت بگم دزد وبلاگ من رو مجددا هك مي‌كني؟! من رو ياد بچگي‌هام دعواهام با هم‌ سن و سالهاي اون موقع‌ام مي‌اندازي. فكر نمي‌كني همين تهديدت بيشتر از هر چيز دليلي براي اينكه جنابعالي اصلا اون «سوار سفيد پوشي كه براي اصلاح جهان از هر چه بدي هست» نيستي و قصد خود نمايي داري؟
7 – اما من يه پيشنهاد دارم. نوشته‌ها و نظرخواهي‌هاي اين دوران رو جايي يادگاري نگه دار و زماني كه بزرگ شدي – در حد 25 سال – بيا و يه سري بهش بزن. فكر مي‌كني چه احساس از خوندنش پيدا كني؟
8 – دوست عزيز و كم سن و سال. در دنيا نوابغ زيادي بودن كه اتفاقا بزه‌كار هم از كار دراومدن و امروز تاريخ اونها رو به بزه‌كاري مي‌شناسه. برو بفكر يادگرفتن چيزي باش كه بدردت بخوده و بدرد ديگران. راه اصلاح دنيا، چه مجازي و چه حقيقي، اين نيست كه از هر چي خوشت نيومد و درست ندونستي نابود كني. بهتر نيست بجاي ياد گرفتن مطالبي در مورد هك، بري و يه كمي كتابهاي انديشمندان بزرگ جهان رو بخوني و باعقايدشون آشنا بشي؟

به هر حال من فعلا برگشتم البته اگه باز به قهرمان اخلاق ديگه پيدا نشه و تصميم نگيره به بهانه دستمالي، قيصريه رو به آتيش بكشه. من متن نوشته شده رو بوسيله اين امير آقا در اين وبلاگم باقي مي‌زارم. اما از بقيه وبلاگهام حذف مي‌كنم چون اونا هر كدوم روال خاصي دارن كه نمي‌خوام نوشته‌ي اضافه‌اي در اونجا وجود داشته باشه. نوشته اعتراض آميز اين امير خان رو هم اينجا منتشر مي‌كنم كه بدونه باهاش مشكلي ندارم و در پايان هم ازش عذر مي‌خوام، نه بخاطر صفتي كه بهش دادم، بخاطر اينكه با گفتن اين صفت ناراحتش كردم.
اين همه بيانيه امير خان :
«ضمن عرض خسته نباشيد و تشکر از زحمات مديران محترم پرشين بلاگ بايد عرض کنم که سيستم آموزش نوشتن و کار با سايت برای انگيزه پيدا کردن نويسنده امری ضروری است و نبايد انتظار داشت خدمات را از يک سايت دريافت کنيم و آموزش استفاده از آن را از سايت ديگر. و همچنين درسته که نوشتن و درست کردن بلاگ آنقدرها هم سخت نيست اما حتما شما هم قبول داريد که هر فردی با هر سطح سواد و آشنايی با اينترنت ممکن است قصد نوشتن داشته باشه..!
شخصا ترجيح ميدم مطالب سايتهای سياسی را به نقد نکشانم به چند دلیل که مهمترين آنها اينست که : بهترين سياست صداقت است!
رسما نسبت به وجود بلاگهای بيهوده و بی مصرف که به سال ميرسه که کسی
سراغ اونا نيومده و خدا ميدونه نويسنده کجاست اعتراض دارم زيرا اين امر سبب
مسدود شدن اسامی خاصی از بلاگها در سيستم ميشود که حتما توجه داريد
انتخاب نام برای نويسنده چقدر مهم و ضروريه ..!!
دفتر خاطرات بسيار بسيار نمونه های فراوان در همين پرشين بلاگ دارد و نشان ميدهد که وبلاگ محيطی است کاملا داخل جامعه. جامعه ای به نام بلاگرها!
نوشته های وبلاگ خاطرات يک فاحشه و يا توت فرنگی دليلی بر وجود افکار و انديشه های پنهانی در جوانان است که براحتی توسط يک وبلاگ قابل بيان است و حتی در بسياری از موارد موفقيت نويسنده در نوشتن همين حرفهايی است که يا طنز نيش دار است و يا گرچه تلخ است اما گفتنی است.
و يا ظاهری زشت و مسخره دارد اما باطن آن نويسنده ايست که هدفش صد درصد چيز ديگريست‌..!
اميدوارم دست نوشته های من اولين اقدام برای ايجاد محيط بحث و گفتمان در بلاگها باشد.
يک توضيح : وجود سايت پرشين تاک گرچه بنظر ضروری است اما به نظر من محيط آن بيگانه و خارج از صميميت است و کمتر نويسنده ای در آن حرفهای دل خود و انديشه های پنهانی اش را ميزند.
شديدا نسبت به وجود بلاگهايی فاقد هرگونه کلام زيبا و گفتنی اعتراض دارم !
بلاگهايی که با هدفی مثل سکس و يا روابط جنسی دختر و پسر ساخته شده اند
اما تنها در آنها شاهد عکس يا لينک به ساير سايتهای اين چنينی هستيم.
مديران پرشين بلاگ در مورد اين بلاگها حتما و حتما بايد بينديشند...!
ليست کاملی از آنها برای مديران در اولين فرصت ارسال خواهم کرد. به دليل وجود
محتوايی واقعا خارج از محدوده ی فرهنگ وبلاگ نويسی از ذکر آدرس آنها معذورم.
اميدوارم اقدام لازم صورت بگيرد! ***


24 تیر ماه 1382
با احترام - امير »

و در ادامه :
«از آنجا که در پاسخگويی به درخواستهای من کوتاهی شد 63 وبلاگ را هک کردم تا به اهدافم رسيدگی شود .. !
متاسفانه بازهم پاسخی داده نشد ! و طبيعی است که شما چندان توجهی به من نداشته باشيد.
همانطور هم که انتظار داشتم وبلاگم مسدود شد و من به خانه ای جديد رفتم تا موج اعتراضات را همچنان رهبری کنم ! کدی طراحی کرده ام که ميتواند تبليغات پرشين بلاگ را بردارد . به زودی هم برنامه ای را ارائه خواهم داد که به وسيله آن بتوان تمام محتويات يک وبلاگ را از سايت پرشين بلاگ به يک خدمات رسان ديگر انتقال داد و تا آنجا که ميشود وبلاگ نويسان را از پرشين بلاگ دور نمود !

وبلاگ مسدود شده ی من : http://amiralone.persianblog.com
وبلاگ جديد و محل اعتراض : http://amiralone.blogspot.com

19مرداد 1382
با احترام – امير»

و باز هم در ادامه :
«ويروس جديد و بسيار کارآمد به نام Dimonia به سرعت در حال انتشار ميان وبلاگ نويسان است!
اينکه مديران سايت توجهی به انتشار آن و نحوه ی عملکرد آن ندارند و به شوخی گرفته اند اقدام مرا شتاب بخشيده است ..
در حال حاضر رسالتم تمام شده است ! اما ويروس ميان جامعه ی وبلاگ نويسان باقی خواهد ماند
تا روزی که .......

29 مرداد 1382
با احترام - امير »


در انتها باز تذكر مي‌دم كه اظهارات اين آقاي دن كيشوت اصلا مورد تاييد من نيست. فقط خواستم بهش بگم راه معقول‌تري براي اعتراض كردن وجود داره.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, August 21, 2003

سلام. به خونه‌ام برگشتم. در اين مورد خواهم نوشت.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, August 15, 2003

Dimonia hacked this blog
http://amiralone.blogspot.com


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, August 10, 2003

احتمالا خيلي‌ها مثل من از كتابهاي علمي - تخيلي خوششون مياد. چند وقت پيش يه لينكي دادم به سايت بعد هفتم كه دوستاي تخيلي نويس جمع شدن اونجا و كارهاي جالبي مي‌كنن. يكي از كارهاشون كتاب پنجم هري پاتر بود كه من زياد ازش خوشم نمي‌ياد. راستش فكر مي‌كنم شايد اگه 20 سالم بود برام كتاب جذابي مي‌شد يا اگه مثل بعضي‌ها دنبال اين بودم ببينم توي دنيا چي‌ پرفروش مي‌شه تا من هم اون رو اثر بزرگ هنري قرن اعلام كنم.
اما دوستان تخيلي نويس و مترجمين آثار علمي - تخيلي اين سايت براي هر سليقه‌اي چيزي دارن. كتاب «راز داوينچي» كار جديديه كه شروع كردن و تا حالا 5 بخشش ترجمه شده. به ترجمه آقاي حسين شهرابي و خانوم سميه گنجي و البته ويراستاري آقاي وحيد بهلول كه هري پاتر5 رو ترجمه كرده بود. من كه تا حالا از اين كتاب خيلي لذت بردم. گرچه هنوز داستان اصلي خيلي مشهود نيست اما به اندازه كافي گيرا هست كه آدم رو دنبال خودش بكشه.
اگه دوست داشتيد بريد و دريافتش كنيد و لذت ببريد و به جون عوامل گردآورنده‌اش (از جمله من كه معرفي كردم) دعا كنيد.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, August 09, 2003

نميدونم كسي مي‌دونه من كجايي هستم يا نه. خودم مي‌گم. من شمالي هستم و اهل بندرانزلي. اونهم از اون ناسيوناليستهاش.
دوست ويلاگ‌نويسي يه CD آماده كرده در مورد شهر انزلي. اين كار اگه براي همه‌ي شهر‌هاي ايران بشه مي‌تونه خيلي هم جالب باشه. اين دوست ما البته يه ويلاگ هم براي معرفي CD ايجاد كرده به نام كومه. بد نيست سري بزنيد. لااقل براي كارهاي مشابه ميشه ايده گرفت.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, July 23, 2003

از گداها متنفرم! چون رسم خوب جوونمردي و كمك به همنوع رو برانداختن. هيچوقت به كسي كه ازم پول مي‌خواد پول نمي‌دم. مگه اينكه معتاد باشه! چون حداقل پول رو به مصرف «عشق و حال» مي‌رسونه و من هم مي‌دونم پولم چطور خرج شده. اما اين نره خرهاي ولگردي كه كاسه‌ي گدايي دستشونه واقعا كسي مي‌دونه با اين پولها چيكار مي‌كنن و چقدر ثروت دارن؟
اما در عوض هر وقت هم كمك نمي‌كنم تا چند ساعت با خودم درگيرم كه نكنه واقعا يارو محتاج بود و ...
بدبختي اينه كه توي اين مملكت جاي همه با هم عوض شده، معلم گدايي مي‌كنه، گدا راننده شده، راننده مهندس شده، مهندس شوفر شده و ...
خدا پدر مسوولين رو بيامرزه كه توي اين چند سال چيزهايي به ما نشون دادن كه فكرش رو هم نمي‌كرديم.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, July 12, 2003

اين ابراهيم نبوي هم وافعا زده به سيم آخر. بعد از اون نامه معروف، حالا هم اين طنز. مثل اينكه تازه يادش اومده كه توو خارج، دادگاه مطبوعات نداره و راحت ميتونه خيلي چيزها بنويسه.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, July 10, 2003

من از علاقمندان هري پاتر نيستم اما فكر مي‌كنم طرفدار زياد داشته باشه. نمي‌دونم جلد پنجمش توي ايران چاپ شد يا نه اما دوست خوبم آقاي وحيد بهلول و همكارانش در سايت بعد هفتم كه متعلق به باشگاه علمي تخيلي نويسان ايرانه، شروع به ترجمه اين كتاب كردن. تا امروز فكر مي‌كنم دو فصلش رو ترجمه كردن. ظاهرا pdf اون رو هم اگه بخواين براتون مي‌فرستن. اگه دوست داشتين بهش سر بزنين.


(0) comments


سالهاي زيادي ميشه عادت كرديم كه داشته‌هامون رو ببرن و ما صدامون در نياد. به از دست دادن عادت كرديم و غر زدن.
زماني كه تكه‌هاي اين كشور رو انگليس و عثماني و روسيه بين خودشون تقسيم مي‌كردن، تماشاچي شديم. نگيد جنگيديم! چقدر جنگيديم و چطور جنگيديم؟! اما به ما چه مربوطه؟ مسبب همه‌ي اون اتفاقات خاندان قاجار بودن كه درست يا نادرست، اصل و نسب اونها رو هم چسبونديم به مغولها و تقصير رو از گردن خودمون برداشتيم. شايد حق داشتيم.
چند دهه‌اي ميشه كه اين تكه‌هاي جدا شده، سرزميني شدن و شروع كردن به تصاحب دانشمندان و شعرا و مفاخرمون. يكي يكي براشون كنگره ميزارن و يادبود درست مي‌كنن و روز ملي اعلام مي‌كنن. حتي ملانصرالدين رو هم صاحب شدن. ما هم تماشا كرديم. شايد هم حق داشتيم! دانشمنداني كه به هر دليلي به عربي و تركي و … كتاب مي‌نوشتن و صحبت مي‌كردن رو چرا بايد ايراني و از خودمون بدونيم. بزار مال ديگري باشن. به كجا بر مي‌خوره؟
سالها بعد افتادن به جون زيرخاكي‌هامون. اونها رو هم بردن و سهم ما تماشا شد. باشه! تقصير سلسله پهلوي بود كه دست‌نشانده بودن و مزدور بيگانه. تازه! پدرامون تماشا كردن! ما بي‌تقصيريم!
زماني كه انقلاب شد خيلي‌هامون يا نبوديم، يا بچه بوديم (به همين زودي انقلاب هم جزء تاريخ شد). انقلاب رو هم تصاحب كردن! خيلي راحت اومدن و صاحبش شدن و ما هم اونقدر ازش بيگانه شديم كه يقه پدر و مادرامون رو گرفتيم كه اصلا چرا انقلاب كردين و اونها هم مثل بچه‌هاي خطا كار تقصير رو به گردن ديگري انداختن كه بابا! ما اصلا نقشي در انقلاب نداشتيم و … . اصلا معلوم نشد كي بود كه انقلاب كرد! يه عده معدود پيدا شدن و با زرنگي انقلاب رو هم مال خودشون دونستن و ما هم با بي‌تفاوتي تماشا كرديم. بازم مقصر نبوديم؟
اما زمان جنگ خيلي‌هامون بوديم. جنگ سختي بود. حافظه‌ي خيلي‌هامون هنوز پر از خاطراتشه. حالا كه بيشتر از يك دهه از جنگ گذشته، اون رو هم دارن تصاحب مي‌كنن و ما چيزي نمي‌گيم. تمام تبليغات تلويزيوني و مجلات، داره با صداي بلند به ما مي‌فهمونه كه يه عده بسيجي و پاسدار رفتن و به عشق آقا و امام و اسلام جنگيدن و پيروز شدن و در نتيجه چون وارث خون شهدا (رفقاشون!) هستن حق دارن تا قيام قيامت براي تمامي نسلها، تصميم بگيرن. انگار نه انگار كه اونهايي كه جنگيدن پدر‌ها و برادر‌ها و همسر‌هاي ما بودن كه براي اين كشور جونشون و جوونيشون رو گذاشتن و جنگيدن.
امروز هم مي‌خوايد تماشا كنيد؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, May 26, 2003

من هنوزم نفس مي‌كشم!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, May 01, 2003

خوشا آنان كه با عزت ز گيتي
بساط خويش برچيدند و رفتند

زن رشتي هم رفت.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, April 21, 2003

هورا. من بلاخره پابليش شدم! اشكال از تمپلتم بود كه با يادآوري عصيان حل شد.


(0) comments


خيلي متاسفم، ولي انگار بي‌آزارتر و بي‌صداتر از جماعت ولاگنويس براي بازداشت پيدا نكردن. باز هم يكي از دوستان وبلاگنويس به جرم وبلاگنويسي بازداشت شد.
به امبد آزادي دوست عزيزمون «وبگرد» و به اميد روزي كه وبلاگنويسها و همه‌ي مردمي كه بزرگترين جرمشون بلند يلند فكر كردنه، آزاد و راحت و بي‌دغدغه زندگي كنند.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, April 16, 2003

كسي خاك خوب و مرغوب سراغ داره؟! مي‌خوام از دست اين بلاگر سرم كنم!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, April 08, 2003

نه! مثل اينكه اين بلاگر لج كرده. فقط اينجا رو پايليش نمي‌كنه. فعلا دارم براي خودم مي‌نويسم تا بعد.
قابل توجه كافرين:
من رو ببينيد وبلاگم پابليش نمي‌شه! عاقبت هر كي كه با اعتقادات ديگران در بيفته همينه!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, April 07, 2003

گاهي كه مي‌رم سراغ نظرخواهي‌هاي خودم و ديگران بعضي چيزهايي مي‌بينم كه برام جالبه :
1- هيچ وقت اونهايي كه فحش و بد و بيراه مي‌نويسند نه آدرس وبلاگي مي‌دن نه ايميل و نه حتي نام مشخصي. حالا دليلش چيه خدا عالمه!
2- يه عده‌اي صرفا ميان توي نظرخواهي كه مشتري براي وبلاگشون جمع كنن كه خب حتي اگه كار خوبي هم نباشه، كار بدي هم نيست. حداقل به من يادآوري مي‌كنه كه سري هم به ديگران بزنم.
3- يه عده‌اي ساديسمي هستن. فقط ميان كه يه حرفي بزنن و به خواننده يه عذابي تحميل كنن برن.
4- يه عده‌اي هم مازوخيسم هستن. فقط ميان تا در وبلاگي كه باب ميلشون نيست، به خودشون عذابي بدن و برن.
5- يه دسته كه دختر باز حرفه‌اي هستن. ميان و قربون صدقه‌اي مي‌رن و آدرس مي‌دن و تقاضاي تماس مي‌كنن.
6- يه دسته هم پسر باز حرفه‌اي هستن. ويلاگ خوندن رو با سبزه گره زدن عوضي گرفتن. ميان و چيزي مي‌گن مگه بختشون باز بشه.
7- يه عده دچار نارسيسم مزمن هستن. البته به اين بيماري بايد مواردي مثل حس «من خيلي خدام» و «من آخرشم» رو هم اضافه كنيم. حس مي‌كنن خيلي در سطح بالايي از معلومات و تجربه هستن و همه رو از بالا مي‌بينن. براي همين از راه نرسيده شروع مي‌كنن فتوا دادن و نصيحت كردن.
البته به اين جمع بايد عده قليلي رو هم اضاقه كنم كه فقط نظر مي‌دن، چون نظري دارن!


(0) comments


نمي‌دونم تا كي بياد غمزه‌هاي اين بلاگر رو تحمل كنيم. گوگل كه بلاگر رو خريد گفتم شايد وضع بهتر شه اما ظاهر تنها تغييري كه كرده اين بوده كه بالاي سر بلاگهاي ايراني تبليغ ايراني ظاهر شده.
خيلي زود به زود مي‌نويسم، حالا اين بلاگر هم يه چند هفته‌اي بايد نوشته‌هاي ما رو بايكوت كنه تا كي عشقش بكشه و بزاره به نمايش.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, April 03, 2003

يه زماني فكر مي‌كردم براي اصلاح اين كشور يا دنيا بايد اسلحه گرفت و تموم مسلمونهارو كشت! خب خيلي بچه بودم.
كمي كه بزرگتر شدم فكر مي‌كردم بايد تمام تندروها رو كشت مسلمون و يهودي و مسيحي هم نداره. اما هنوز بچه بودم.
كمي بزرگتر شده بودم و از كشتن دست كشيده بودم. اما هنوز معتقد بودم بايد خراب كرد تموم اين مساجد و كنيسه‌ها و كليساها رو. بايد آتيش زد تمام اين كتابهاي به اصطلاح آسماني رو. بچه بودم هنوز!
خيلي بزرگتر شدم تا فهميدم كه با خشم و غضب و متعصبانه نگاه كردن مي‌شه چيزي رو خراب كرد، اما هرگز نمي‌شه چيزي رو ساخت. بزرگتر شده بودم.
نمي‌دونم امروز چقدر بچه‌ام يا بزرگ. اما فكر مي‌كنم بايد به مردم انديشيدن رو ياد داد و درست انديشيدن رو. بايد اصلاح انديشه‌هاي كهنه رو ياد داد نه خراب كردنش رو. بايد باور ساختن رو به مردم يادآوري كرد نه قدرت خراب كردن رو و بايد ...
بايد خيلي بچه باشي كه فكر كني مي‌توني كاري بكني و ...
.. و من هنوز بچه‌ام.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, March 19, 2003

اين دومين عيديه كه بهتون تبريك مي‌گم. اميدوارم سال جاري همون سالي باشه كه مي‌خوايد.
سال نو مبارك


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, March 06, 2003

نيايش
خداوندا! تو را شكر ميگوييم كه از موجوداتي موسوم به معصوم و امام، 14 عدد بيشتر نيافريدي، وگرنه تمام طول سال بايد بخاطر مردنشون، سياه ميپوشيديم و عزا ميگرفتيم.
و تو را شكر ميگوييم كه عرضه‌ي جنگيدن را از همه‌ي آنها (جز يكي دوتاشون) گرفتي، و گرنه به ازاي هر شهادت، 1 ماه، شب تا صبح بايد با صداي نوحه، ميخوابيديم.



(0) comments


چون وارد ماه مبارك محرم شديم و همه‌ي مردم عزادار وسياه پوش هستن، از جميع برادران و خواهران تقاضا ميشه در اين ماه از خواندن قرآن اجتناب كنن تا روح آن بزرگواران در آن دنيا و جسمشان در گور نلرزد.
چون بر طبق روايات، قران باعث شادي روح و جسم انسان ميشود.
...
(مثال زنده : آخرين باري كه من قرآن خوندم، يه ربع ساعت ميخنديدم.)


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, March 05, 2003

كسي مي‌دونه چرا مردم ينگه‌ي دنيا، هر چي مناسبت پيدا مي‌كنن براش جشن و كارناوال را مي‌اندازن، اما ما ايراني‌ها، بابت تمام مناسبتهامون، عزا مي‌گيريم و دسته و علم راه مي‌اندازيم؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, February 18, 2003

گاهي اوقات ميبينم دوستاني كه در نظر خواهي‌هام برام مينويسند، در ارتباط با مسائل مذهبي و ديني، من رو متهم به توهين به اعتقادات بعضيها ميكنند. براي همين لازم ديدم اين مطلب رو بنويسم.
پيش از هر چيز بگم كه مخاطب من، علي آقا، فحاش عزيزي كه گاهي اظهار لطف ميكنن و در نظرخواهي‌هام مطالبي مينويسند كه موجبات خنده و تفريح من و بقيه دوستان رو فراهم ميكنن، نيست. مخاطبم دوستان جوان و زودرنجيه كه زود هم قضاوت ميكنن..
در نقشه‌كشي، براي اينكه يك جسم رو بهتر ببيني و بشناسي و درك كني، تاكيد دارن كه بايد اونها رو از نقاط ديد مختلف ديد (Viewport). به اين ترتيب قادر خواهيم بود تمامي نقاط پنهان مونده جسم رو هم كشف كنيم! ... تمام كاري كه من هم سعي دارم انجام بدم تغيير اين نقاط ديد، در مورد مسائل ديني و مذهبيه. من فكر ميكنم براي شناخت بهتر افراد، بهتره اونها رو از همه زوايا ديد و سعي كرد مثل اونها فكر كرد. من در نوشته‌هام هميشه سعي كردم با زباني طنز، و با پرهيز از توهين به كساني كه به هر دليل براي بعضيها عزيزن، مطلبم رو بيان كنم. گرچه بعضيها در علاقه‌شون اونقدر افراط ميكنن كه عادي صحبت كردن در مورد عزيزانشون رو هم توهين محسوب ميكنن.
من آدم معتقد به دين نيستم. اما از عدم اعتقاد نسل جديد به دين متاسف ميشم! چون فكر ميكنم كه اگه من و همفكرهاي من، يه روزي دين رو كنار گذاشتن، چيزي محكمتر داشتن كه جايگزينش كنن. اما در نوشته‌ها و حرفهاي نسل جديد، بنظر نميياد كه چنين جايگزيني داشته باشن.
خيلي اوقات فكر ميكنم چرا نسل جديد، تا اين حد دين گريز شده. صرف نظر از جوابهايي كه خيلي‌هامون به اين سوال ميديم (مثل حكومت، سخت گيري، ...)، من فكر ميكنم اشكال عمده، از معرفي بدي هست كه ما از دين انجام داديم و اين هم ريشه در تفكرات و آموزش سنتي خودمون داره كه سينه به سينه به ارث رسيده و نميخوايم تغييرش بديم.
يادمه سال اول دبيرستان بودم كه دبير دينيمون رو كه اصلا هم از من خوشش نمياومد، مقابل اين سئوال معروف قرار دادم كه آيا «خدا ميتونه سنگي خلق كنه كه خودش نتونه بلند كنه؟!» به هر شق اين سئوال جواب داده ميشد، اثباتي بر ناتواني خدا محسوب ميشد. دبير با معلومات ما هم پس از چند جلسه معطلي و طفره از جواب، بلاخره پاسخ خردمندانشون رو اعلام كردن : «اصلا سئوال شما اشتباه است!» و بنده رو هم در مدرسه ام‌الفساد اعلام و ديگران رو از دوستي با من نهي كردن!
ميدونين مشكل كجاست؟ مشكل اينه كه ما هميشه هر چي از دين و خدا هست رو اسطوره‌اي و افسانه‌اي معرفي ميكنيم و از بچه ميخوايم باورش كنه. از طرفي داستانهاي ديو و پري و فيلمهاي تخيلي رو نفي ميكنيم و هر كي باورش كنه بهش ميخنديم و از طرف ديگه، قصه جن و فرشته و بهشت و جهنم و رو ميخوايم بدون سوال بپذيره و باور كنه و اگه هم باور نكرد، هزارتا اتهام دريافت ميكنه.
ما در تعريف دين و خدا مشكل داريم نه در خود اون! بقول موريس مترلينگ، ما از هزاران سال پيش همه‌چيزمون تغيير كرده، اما هنوز خدايي رو ميپرستيم كه زاده ذهن مردم هزاران سال پيشه. ما فكر ميكنيم هر چي پيامبر و امامانمون رو از مردمان زميني جداتر كنيم و بالاتر ببريم و براشون معجزات عجيب بسازيم و اونها رو خالي از خطا نشون بديم و راستي و كژي رو بر اساس رفتار اونها بسنجيم، اونها رو بيشتر قابل پرستش كرديم و نسل جديد بيشتر اونها رو محترم و عزيز خواهند دونست. در حالي كه نسل جديد اگه به اين داستانها نخنده، اونقدر سست اعتقاد ميشه كه با كمترين تلنگر منطقي، دست از همه چي ميكشه دقيقا راه عكس رو در پيش ميگيره.
من در مورد علي (امام اول شيعيان) بارها نوشتم. معتقدم علي رو بايد چند وجهي ديد. اگه كارهايي كه علي در حمله‌ي اعراب به ايران در صدها سال پيش انجام داده ملاك قرار بديم بايد بگم اگه كسي ايراني باشه و دوستدار علي، خائني است به كشورش! اينكه علي چه كارهايي انجام داد و چه جنايتهايي كرد رو ميزارم برعهده خودتون كه مطالعه كنيد. اما علي در تاريخ اسلام مرد بزرگي محسوب ميشه (لازم به تذكر كه ديگر امامان عزيز شيعه جايي در تاريخ ندارند) و اين بزرگي نه بخاطر قصه‌هايي است كه شيعيان ميسازند و اون رو تا حد خدا بالا ميبرند. همه تاريخ به صداقت و راستي و عدالت علي گواهي ميكنند. اما همين علي هم در جنگ، براي پيروز شدن، از كلك و خدعه ابايي نداشت (رجوع شود به جنگ خندق و مبارزه با عمرو). همين علي چند همسر داشت و از صيغه كردن زنهاي بي‌شوهر دريغ نميكرد و ... و اينها، هيچكدام، اگر هم گفته بشه به علي توهين نشده. نكته اينجاست كه ما ميخوايم علي رو با اصول اخلاقي كه ايراني امروزي بهش معتقده بسنجيم، براي همين هيچكس نميخواد زير بار علاقه‌ي علي و حتي پيامبر به جنس مخالف بره (جمله‌اي منقول است از پيامبر اسلام كه : «من سه چيز را در دنياي خاكي بيش از همه چيز دوست ميدارم، نماز، كار و زن). فكر ميكنم براي همه‌ي ما و نسل جديد (و خود علي!) بهتر باشه علي عرب 1400 سال پيش رو معرفي كنيم و با شناخت كافي از فرهنگ زمانش، رفتارش رو بسنجيم و دوستش بداريم تا اينكه يك علي ايراني خلق كنيم و احمقانه بپرستيمش.
شايد بعدها فرصتي بشه كه همينطور كه بعضي از صفات منفي افراد معروف تاريخ رو مينويسم، از خصوصيات خوب اخلاقيشون هم بگم.
و در پايان اشاره‌اي داشته باشم به دوستمون، علي آقاي فحاش :
براي بزرگ كردن كسي، ميشه اون رو تا حد افسانه‌ها بالا برد، اما براي بزرگ نگه داشتن كسي بايد اون رو مثل يك انسان ديد، با همه ضعفها و عيبهاش، و همه خوبيهاش.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, January 23, 2003

آخ جون بلاخره يكي هم به من فحش داد!
يه علي آقايي (با حضرت علي اشتباه نشود) توي نظر خواهي قبلي من يه سري موارد رو گوشزد كردن كه من هم توضيحي اضافه مي‌كنم.
ايشون ناراحت بودن كه من به مسلمونها توهين مي‌كنم كه لازمه به ايشون متذكر بشم كه من به شيعيان گير مي‌دم نه مسلمونها.
قاطر، تومني سه زار با الاغ فرق داره.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, January 17, 2003

همتون مي‌دونين كه من خيلي به اسلام معتقدم!
همتون مي‌دونين دعا چيز خيلي خوبيه!
از دو جمله بالا نتيجه مي‌گيريم من هميشه دعا مي‌خونم و چند دعا هم هميشه همراهم هست!
يكي از دعاهايي كه خيلي خيلي خوبه «دعاي معراج» است كه من خيلي بهش معتقدم. چون يه بار كه همراهم بود يه آقايي توي اتوبوس، همينجور بي‌خودي كليد كرد كه كيفم رو نگه داره تا من خسته نشم!
يه بار هم يه آقايي، توي شلوغي تجريش برام تاكسي گرفت!
از اونجايي كه من چشم و ابروي قابل توجهي ندارم و موقع راه رفتن هم قر نمي‌دم و هفتاد من هم آرايش نمي‌كنم و چون اصولا بيشتر اوقات پسرم و كمربند شلوارم رو هم هميشه محكم مي‌بندم و … نتيجه گرفتم همه اين معجزات در اثر داشتن اين دعا رخ داده.
از اونجايي كه اين دعا خواص زيادي داره و يكي از خواصش ماشين گير آوردنه كه من مشمولش شدم گفتم توجه شما رو بهش جلب كنم تا شما هم يكي تهيه كنيد و مشكلاتتون حل شه.
مي‌خواستم در مورد فوايد و خواص اين دعا بنويسم كه ديدم چه چيزي بهتر از مفدمه‌اي كه مومنين قبلا بر اين دعا نوشتن. توجه كنيد :
«از رسول خدا منقول است آن شبي كه مرا به معراج بردند از تمامي آسمانها گذشتم تا به آسمان هفتم رسيدم و آنچه ديده بودم، با خداي تعالي بيواسطه سخن گفتم و مراجعت نمودم. چون به مقام جبرئيل رسيدم گفتم يا جبرئيل، اين چه دعاييست كه جمله فرشتگان مي‌خوانند؟ گفت يا محمد اين همان دعا است كه از جانب حق بشما آوردم و خداي تعالي مي‌فرمايد كه هر كه از آدم تا خاتم اين دعا را بخواند يا با خود دارد عزيز و مكرم گردد و حاجتش برآورده شود و حق تعالي هيچ حجاب در ميان او و خودش نگذارد و او را از جميع يلاها محفوظ فرمايد و اگر آدم تا خاتم جمع شود و جميع درياها مركب گردد و آسمان و رمين كاغذ گردد، چندان نويسند كه همه فرشتگان مانده شوند و دريا خشك شود و آسمان و زمين تمام شود نمي‌تواند ثواب اين دعا را بنويسند و از هزار يكي نوشته نشود - جل‌الخالق! - و خواننده اين دعا را تنگي دست ندهد و تا روز ازل بستگي در كار وي نشود و در روز قيامت حساب از وي بردارند و بيحساب داخل بهشت شود، يا محمد دارنده و خواننده اين دعا راستكاري يابد هر كس در عمر خود يكبار اين دعا را بخواند و اگر نتواند گوش بدهد يا با خود دارد چنان باشد كه چهل هزار ختم قرآن كرده باشد و چهل هزار حج كرده و چهل هزار گوسفند قرباني كرده باشد و چهل هزار بنده آزاد كرده و چهل هزار مسكين را اطعام داده و چهل هزار برهنه را پوشيده باشد و تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داوود و فرقان محمد‌المصطفي خوانده باشد - توجه كنيد : فقط اگه دعا رو داشته باشه! - و اگر بيمار باشد چنانچه طبيبان از معالجه آن عاجز باشند چون اين دعا را به آن بيمار دهند و بر بالين وي گذارند شفا يابد - گور پدر علم پزشكي! - و اگر كسي قرض دار باشد اين دعا را بخواند حق تعالي دين او را ادا فرمايد - از جميع طلبكاران عزيز تقاضا مي‌شود كه بروند و با خدا حساب كنند! چون من اين دعا رو دارم - و اگر كسي كاهل نماز باشد اين دعا را با خود دارد حق تعالي دل او را روشن گرداند حريص نماز شود و اگر زن دشوار زايد اين دعا بر آب خواند بخورد به آساني بار نهد - دكون قابله‌ها تخته شد! - و اگر كسي را بسته باشند اين دعا بر موم گيرند بر كمر وي بندد في الحال گشاده گردد - براي همينه كه در زندانها، تيغ و طناب و داروي نظافت و دعاي معراج رو از زندانيها دور مي‌كنن! - و اگر بخت دختر بسته باشد اين دعا را بخوانند يا با خود دارد بخت او گشاده شود - قابل توجه وبلاگ نويسهاي خانوم رو دست مونده‌اي مثل خورشيد خانوم - و اگر كسي را به پاي دار برند اين دعا را بر وي بخوانند و بدمند يا در نزد آنكس باشد هيچ ضرري به او نرسد - بيچاره اونهايي كه يه عمر دنبال آب حيات گشتن و پيدا نكردن - و اگر جهت فرزند بخواند خداوند عالم پسري بوي عطا فرمايد - خدا هم كه آخر حقوق زنانه! پسر فقط نه دختر، دختر آدم نيست - و دارنده اين دعا از گزند مار و عقرب و زبان بدگويان ايمن گردد - قايل توجه مرتاضان هند كه با مار و عقرب سرو كار دارن - و خواننده و دارنده اين دعا از درد گوش و درد سر و درد چشم و درد دل و جگر و فالج و لغوه و جميع دردها و بلاها ايمن گردد - بابا! آستامينوفن، آسپرين، ساليسيلات، ليدوكايين، نيتروگيليسيرين، هيدرواستامين … بابا! داروخونه، ناصرخسرو - و هر كس اين دعا را با خود به گور برد حق سبحانه او را ببخشد و سكرات موت را بر وي آسان گرداند و از عذاب قبر و سئوال منكر و نكير ايمن گرداند - خدا نبخشه اون آدمي رو كه وقتي من مردم، اين دعا رو از جيبم كف بياد! - و روز جزا چهل هزار فرشته به استقبال وي برآيند تا داخل بهشت مي‌كنند و شرح اين دعا بسيار بود اما مختصر كرديم تا ملال نگيرد»
تازه نگارنده بهمون رحم كرد و بقيه‌اش رو نگفت و گرنه خيلي مزايا داره.
از دوستاني كه اين دعا رو دارن و از مزاياش بهره بردن تقاضا ميشه كه اون ها رو مكتوب برام بفرستن كه بدم براي چاپ بعدي اين دعا اضافه كنن.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, January 16, 2003

الو! كسي صداي منو ميشنوه؟ از وبلاگنويسها و وبلاگخونها كسي اين دور و برا هست؟
من برگشتم!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, December 13, 2002

يادمه سال 62 بود كه مقاله‌اي خوندم توي مجله دانستنيها كه اون موقع در دوران اوج بسر مي‌برد و خانوم فرانه‌ي بهزادي هنوز اونقدر احمق نشده بود كه وارد سياست بشه و مجله‌اش رو لغو امتياز كنه.
مطلب مقاله در مورد «خروس» بود و نوشته بود اگر بخواهيم روزي از ميان حيوانات جفتي شبيه به جفت انساني پيدا كنيم، بي‌ترديد مرغ و خروس نزديكترين خواهد بود.
توي مقاله اشاره به هيچ شباهتي نكرده بود و فقط به ذكر خصوصيات زندگي مرغ و خروس اكتفا كرده بود. اما مثل هميشه يه اشاره براي من كافي بود كه شبيه‌سازي‌هام رو شروع كنم تا جايي كه همين الان هم مي‌خوام وضعيت نسل سنتي و مذهبي و تا حدودي لمپن ايراني رو مثال بزنم بهشون مرغ و خروس مي‌گم.
پدر من هم اتفاقا از سرگرمي‌هاي بسيار مورد علاقه‌اش، نگهداري مرغ و خروس، خصوصا از نوع «لاري»، براي جنگ بود اين مسئله كمك زيادي به تحقيقات من كرد!
حال با هم نگاهي به اين شباهتها ميندازيم :
1 – خروسها تا 30 مرغ را قادرند در حرمسراي شخصي خود (محدوده‌ي بين دو خروس رقيب و مجاور) نگه دارند.
مرد‌ها قادرند تا 4 زن را به عقد نكاح دائم خود در آورند (اگر هم تواني موند هر چقدر خواستن صيغه كنن)
2 – خروسهاي جوان براي تصاحب يك مرغ با هم مي‌جنگند و خروس قوي‌تر مرغ را تصاحب مي‌كند.
جوانان غيور ما هم، هر روز بر سر هر چها‌رراهي در حال كتك‌كاري هستن كه 90 درصد مستقيما و 10 درصد هم غير مستقيم به تصاحب دل و تن زني مربوط مي‌شه.
3 – خروس قوي، هر روز صبح، بعد از خروج از لانه، خروس ضعيفتر را به باد كتك مي‌گيرد تا برتري خود را يادآوري كند.
جوانان عزيز ما هم در اولين موقعيت مناسب، در محل تجمع دختران عزيز، به جون هم مي‌افتن تا قدرت خودشون رو به رخ كشيده باشن.
4 – تجاور خروس بيگانه، به محدوده حروسي ديگر، به جنگي بين آن دو بر سر تصاحب محدوده و مرغهاي يكديگر خواهد انجاميد.
جوونهاي عزيز هم براي تصاحب كوچه و دختر‌هاي محل، با هر غريبه‌اي كه به محلشون بياد درگير مي‌شن.

اين چند نكته رو هم خودم تحقيقات كردم !
5 – خروس بي‌مرغ، گاهي براي ارضاء، به سراغ خروسهاي ضعيف‌تر و يا حتي پرندگان ديگري (مثل اردك) مي‌رود.
جوونهاي ما هم اگه دستشون به زن نرسه، به سراغ همجنس و در مرحله بعد به سراغ حيوانات مي‌رن.
6 – خروسها، تنها حيواناتي هستند كه مادر و خواهر خود را به عنوان جفت انتخاب مي‌كنند.
در اين مورد ديگه مثال نمي‌زنم.
7 – وقتي مرغي رو براي اولين بار در كنار خروسي قرار مي‌دهيد (مرغهايي از نوع لاري)، معمولا جنگ كوتاهي بين اين زوج جديد در همان لحظات اوليه رخ مي‌دهد كه اگر برنده اين جنگ، مرغ باشد، خروس تا ابد قادر به نزديكي و كامجويي نخواهد بود.
اين يكي شبيه گربه دم حجله كشتن مي‌مونه!
اما روابط بين انسانها و مرغ و خروسها رو هم ميشه شبيه بعضي روابط دونست، مثلا :
8 – صاحب خروس، هر گاه اراده كرد، محدوده‌ي خروسها را تعيين كرده و براي آنها مرغ انتخاب مي‌كند.
پدر و مادر‌هاي بعضي‌ها، يا بعضي از پدر و مادر‌ها! هر وقت اراده كردن براي بچشون زن مي‌گيرن و اونها رو به ظاهر مستقل اعلام مي‌كنن.
9 - صاحب مرغ، هر وقت تصميم گرفت، مرغهاي كرچ شده را بر روي تخم خوابانده و آنها را صاحب جوجه مي‌كند.
بعضي از پدر و مادرها هم هر وقت اراده كردن، بايد بچه‌هاشون صاحب بچه بشن و …
10 – صاحب مرغ، هر گاه متوجه شود كه مرغ قادر به تخم گذاري يا تبديل تخم به جوجه نيست، آنها را كشته و مرغهاي ديگري را براي خروس جايگزين مي‌كند.
پدر و مادر‌هاي محترم هم، هر وقت ببينن كه زني كه براي پسرشون گرفتن بچه دار نمي‌شه، خيلي راحت طلاقش رو مي‌گيرن و زن ديگه‌اي براي پسرشون مي‌گيرن.
و در انتها، خلاصه مي‌كنم كه بعضي از پدر مادرها (صاحبين مرغ و خروس) به بهانه‌ي همان يه لقمه‌اي نوني كه از بچگي به بچه‌هاشون دادن (دون جلوي مرغاشون پاشيدن) و زندگي راحتي كه براشون آماده كردن (لونه‌ي امني كه براي مرغهاشون ساختن و از هر خطري محافظتشون كردن) مي‌خوان تا آخر عمر اختيار زندگي بچشون رو داشته باشن.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, December 04, 2002

آقا يه سئوالي براي من پيش اومده كه ذهنم رو مدتها به خودش مشغول كرده :
روايت مي‌كنند كه آقاي حضرت علي هرگز نماز شبش ترك نمي‌شده و تا صبح به راز و نياز و مناجات با آفريدگار مشغول بود.
روايت مي‌كنند كه آقاي حضرت علي هر شب كوله باري از غذا بر دوش گرفته و به در خانه‌ي مستمندان برده و آنها را اطعام مي‌كرد.
روايت مي‌كنند كه آقاي حضرت علي در اغلب شبها تا دير وقت بيدار مانده و به امور مسلمين رسيدگي مي‌كرد.
...
و با فرض اينكه آقاي حضرت علي لابد وقتي هم مي‌خوابيده و وجود اينهمه سيد و ائمه اطهار هم گواهي بر اين مسئله است كه ايشان در شبهاي عزيزشون بايد وقتي هم به توليد امامان عزيز اختصاص مي‌دادن و 4 تا زن هم داشتن كه بنا بر دستور صريح قرآن، مي‌بايست به همه‌ي آنها رسيدگي مي‌كرده و باز از اونجايي كه به گفته تاريخ شيعه، آن حضرت اكثر اوقاتشون رو بر روي زين اسب و در حال مبارزه با منافقين گذروندن و با اين حساب فقط شبها براي زندگي در كنار همسرانشون براشون مي‌مونده (با علم به اينكه ايشون به تمامي اونها مي‌رسيده و تاريخ هم هيچ شكايتي از زنهاي آن حضرت ثبت نكرده) و با در نظر گرفتن اين مسئله كه بعضي از تاريخ نويسان عرب غير مسلمان و مسلمان با ايشون سر عناد داشتن كه نوشتن كه حضرت بشدت هم اهل خانوم‌بازي بوده و اصلا اينطور نبود ...
يكي به من بگه شبهاي اين حضرت چند ساعت بوده؟

به برندگان اين حضرت يك مجموعه‌ي 2 جلدي كتاب آسماني مسلمانان (قرآن مجيد و قرآن كريم) هديه داده مي‌شود.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, December 01, 2002

اين حيووني عصيان رو هم كه خبرش رو داريد. كم مونده بود كه يه جورايي كشته بشه!
هي بهش مي‌گم كه اين كار هم كار مجيد تفرشيه، قبول نمي‌كنه.


(0) comments


«سلام
از اينکه ميبينم ادمايي مثل شما به اصطلاح شجاع (!) و منورالفکر و جود دارند احساس خوبي بهم دست ميده . اما بگذار يک مطلبي را برات بگم من نه شيعه هستم نه سني من پيرو دين ايراني زرتشت پيامبرم .اما کلي مطلب در مورد شما شيعه ها ميدونم اول اينکه عمر در نماز کشته نشد بلکه در آسياب ابو لولو يا همان فيروز کشته شد در تاريخ ۹ ربيع الاول اين را ميتوني تو کتاب همون اهل سنت ببيني در ثاني علي کسي بود که تير را در هنگام نماز از پايش خارج کردند بدون هيچ جينگولک بازي و... در ضمن علي را القاعده ترور نکرد علي توسط افرادي منورالفکر مثل شما ترور شد
»
اين مطلب يكي از دوستانه كه در نطر خواهي من نوشته شده بود.
اولا : شجاع خودتي!
دوما : من نه فكرم منوره، نه مشقي، نه جنگي، نه رسام، نه خوشه‌اي، نه شيميايي، نه ...! وصله نچسپون!
سوما : آقاي زرتشتي! گاهي لازمه آدم بيشتر از يك كتاب بخونه! بازم تاكيد مي‌كنم كه عمر در نماز كشته شد. اوني كه در آسياب كشته شده يزدگرد سوم، شاهنشاه ايران بود. فكر نمي‌كني كه يزدگرد سوم سر نماز كشته شد؟!
و در آخر : عزيز من پيش از هر اظهار نظري يه نگاه دوباره به مراجع بهتر و بي‌طرفتر بنداز.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, November 27, 2002

قابل توجه شيعيان متعصب و سني ستيز :
مي‌دونستيد كه اولين كسي كه سر نماز كشته شد (يا به شهادت رسيد) عمر خليفه دوم بود؟
با اين تفاوت كه وقتي ضريه خورد نه تنها مثل علي نمازش رو رها نكرد و جيغ و داد راه ننداخت، بلكه بعد از نماز هم به كساني كه دخالت كرده بودند و فيروز (ضربه زننده) رو دستگير كرده بودند هم معترض شد كه به من ضربه زدند و شما چرا نمازتون رو رها كرديد و …


(0) comments


اگه شما بشنويد يه آقايي شبونه به بهونه كمك به زنهاي بيوه، ميره سراغشون، چي فكر مي‌كنين در موردش؟ فكر نمي‌كنين طرف از اون خانوم‌بازهايي حرفيه؟ يا اينكه مي‌گين دمش گرم! عجب به فكر مردمه؟
اگه بهتون بگن يه آقايي توي يه اداره‌اي رئيس شده كه حتي به برادر نابيناش هم رحم نكرده و بهش كمكي نكرده چي‌فكر مي‌كنين؟ فكر نمي‌كنين اين كه به برادرش رحم نكرد واي به حال ديگران؟ يا اينكه قربون صدقه عدالتش مي‌رين؟
اگه به آقايي قاضي باشه و در دادگاهي براي تقسيم يه بچه بين مثلا مادر و مادرناتني‌اش حكم بده بچه رو نصف كنن، درموردش چطور فكر مي‌كنين؟ به عقل طرف شك نمي‌كنين؟ يا اينكه مي‌گين حكمش درست بوده و اجازه مي‌دين به عقل خودتون شك كنن؟
احتمالا از جوابهايي كه من نوشتم ، قسمت اولش رو انتخاب مي‌كنين. اما بعضي‌ها بعد از اينكه فهميدن اين شخصيت امام علي عزيزشونه جواب دوم رو انتخاب خواهند كرد.
اگه جزو گروه دوم شديد و جواب دوم رو انتخاب كرديد، حتما خودتون رو به اولين روانشناسي كه مي‌شناسيد برسونيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, November 26, 2002

آقا ! شنيدي كه دو روز پيش يه آقايي رو به نام «آقاي حضرت علي» ترور كردن؟! مثل اينكه با يه چيز دراز و تيز، زدن توي سرش!
ميگن كار القاعده بوده!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, November 25, 2002

خبرگذاري ZBN هم افتتاح شد.
اميدوارم دوستان جديد كارشون رو بهتر از بقيه خبرگذاري‌ها انجام بدن. آشپزخونه‌ي من رو هم يادشون نره.
راستي تا يادم نرفته بگم كه بزودي وبلاگ آشپزخونه دچار تحولات زيادي (البته در مطالبش، نه در ظاهر) ميشه. منتظرش باشيد.
...
آقا كشيش و آقا فرهاد! به شما هم سر زدم و خواهم زد. از محبتتون هم ممنون.


(0) comments


يادمه دوران دبيرستان، خيلي‌ها دنبال عشق و عاشقي و ملزوماتش بودن. اين كه ميگم ملزومات منطورم هديه و گل و نامه عاشقانه و ترانه‌هاي لوس آنجلسيه!
معمولا براي اكثر حالات عاشق و معشوق، يه ترانه‌ سروده شده! اون موقع هم كه همه داغ بودن و عاشق و از اين ترانه‌ها پشت تلفن و توي نامه‌هاشون به وفور استفاده مي‌كردن.
بعضي‌ها ديگه شورش رو در آورده بودن. وقتي از آهنگي خوششون ميومد، سعي مي‌كردن به موقعيت براي اون آهنگ در روابطشون ايجاد كنن كه بتونن آهنگ رو مصرف كنن. يا اينكه تا موقعيتي براي كسي پيش ميومد فورا آهنگ رو يادآوري مي‌كردن تا كمكي به دوست عاشقي كرده باشن و در كنارش هم فخر فروشي از اينهمه سواد و دانايي كه البته در اون سن و سال هنر باارزشي بود!
...
بعضي از اين دوستان طرفدار وبلاگ خورشيد خانوم، ظاهرا مقدار متنابهي حرف قشنگ و نصحيت و احتمالا چند نقشه معتبر از راه درست زندگي كردن و چند كروكي از واحدهاي بهشتي در دست دارن و اصرار دارن جايي بكار ببرندش.
عزيزان دانا و توانا و باسواد من!
من به كسي در هيچ جايي توهيني (مگر به طنز و به قصد شوخي) نكردم كه نصايحتون رو مصرف مي‌كنين. من هم اين حق رو براي خودم قائلم كه علاوه بر اينكه گاهي از وبلاگي تعريف مي‌كنم، اگه ويلاگي از نظرم مزخرف بود، نظرم رو بگم و وبلاگش رو نقد كنم و متقايلا ديگران هم اين حق رو دارن.
پس لطفا بعضي از دوستان كه براي من نظرات اندرز گونه‌اي در جهت ساخت مدينه‌ي فاضله‌اي با مردمي همه شبيه خورشيد خانوم فرستاندن، شاخ نصيحتشون رو جاي ديگه‌اي فرو كنن!
...


(0) comments


يكي به من عاجز يه دونه مودم كمك كنه!
يه چند وقتيه مودم من سوخته و ارتباط ما رو با جهان اينترنت قطع كرده. در حال حاضر هم دارم با مودم عاريه كانكت مي‌شم. اگر كم كاري ديديد، مال مودمه!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, November 10, 2002

من وبلاگهاي تخصصي رو دوست دارم. خصوصا اگه تخصصي ضد خورشيد خانوم بنويسه.


(0) comments


همه ما گاهي عصباني مي‌شيم و گاهي هم تند مي‌ريم! هنر بزرگيه اگه آدم در اين لحظات بتونه بر گفتار و رفتار و حتي تفكرش تسلط داشته باشه. بنظر من آدم قوي كسيه كه بر احساساتش تسلط داشته باشه نه اينكه احساساتش كنترلش كنن.
البته هنر ذكر شده رو بنده ندارم بنابراين گاهي توي نوشته‌هام عصباني مي‌شم و چيزهايي مي‌گم كه بعضي‌ها دلخور مي‌شن.
نوشته‌ي قبل من، دوست ما مسافر رو رنجوند. البته اونجايي كه واژه «گوسغند وار» رو در مورد بعضي افراد بكار بردم.
گرچه خودم رو ملزم مي‌دونم كه اگه كسي رو به هر صورتي رنجوندم عذر بخوام و مي‌خوام اما لازم توضيحي اضافه كنم تا سوء تفاهمي باقي نمونه.
دوست عزيز! كلمه گوسفند وار را فقط براي توصيف شكل حركت گروهي از هموطنان عزيز در خيابان بكار بردم. مسلما اگه هر كسي، حركتي انجام دهد كه ما براي توصيف بهترش مجبور به كمك گرفتن از رفتار حيوانات باشيم، توهيني صورت نگرفته است، چه در ادبيات روزمره با اصطلاحات زيادي مثل : مثل شير (شجاع)، مثل موش (ترسو)، مثل گاو (پرخور) و … آشناييم! در تمثيل‌هاي اينچنيني، هدف، تمثيل فعل انجام شده است نه فاعل كننده فعل. اگر به رفتار گوسفند در عبور از مسيري دقت كرده باشيد مي‌بينيد گوسفند سر دسته، جلوتر از ديگران سر را پايين انداخته و به سرعت مي‌گذرد و گله نيز به دنبالش، گروهي از همشهريان عزيز نيز دقيقا به همين طريق و بدون توجه به چراغ راهنما و خط عابر و … از خيابان مي‌گذرند.
در جوامع مدرن در چنين هنگامي، اگر تصادفي صورت بگيرد عابر و خانواده‌اش ملزم به پرداخت غرامت به راننده خودرو (به علت ضربه روحي وارده از تصادف) هستند اما در ايران از اين طريق، بسياري از افراد نااميد از زندگي، براي خانواده‌ي خود مستمري بعد از مرگ باقي مي‌گذارند.




(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, November 02, 2002

ستون تلفنهاي خوانندگان روزنامه‌ها هم معمولا خيلي بامزه است. گاهي مردم حرفهايي مي‌زنن كه روده‌برت مي‌كنن از خنده و گاهي هم دود از كله‌ات بلند مي‌شه (بگذريم كه بعضي روزنامه‌ها مثل كيهان، به يه بنده‌ي خدايي ماهيانه حقوق مي‌دن كه اين صفحه رو بجاي مردم پر كنه). راديو هم معمولا برنامه‌اي شبيه همين ستون روزنامه‌ها داره كه هدفش (مثلا) رسوندن صداي مردم به مسئولان كشوره!
يادمه يه روز صبح، توي تاكسي، توي شهرستان مشهد، راديو روشن بود و داشت تلفن پخش مي‌كرد و من هم كه مسافر تاكسي بودم ناخواسته شنونده شدم. يه آقايي تلفن كرده بود و با لهجه‌ي مشهدي مي‌گفت (نقل به مضمون) : «آقا! لطفا به اين شهرداري بگين اين موتورسوارها رو از ميدان فردوسي (ميدان فردوسي مشهد نه تهران) جمع كنه! مردم آسايش ندارن از سر وصداشون! ما شب قبل ميدان خوابيده بوديم (با خانواده البته) اينقدر اذيت كردن …»
توقع و شعور مردم رو مي‌بينيد؟! مرديكه دست زن و بچه‌اش رو گرفته و رفته وسط يه ميدون، سفره انداخته و خورده و همونجا هم خوابيده، اونوقت توقع داره جلوي موتورسوارها رو بگيرن كه مزاحم خواب آقا نشن!
صحبت از روزنامه بود. همشهري توي ستون «با مردم» يه تلفني رو چاپ كرده كه عينا مي‌نويسم (مورخ : 11/8/81)
«تهران به صدها چراغ راهنماي جديد نياز دارد تا در كنار فعاليت ماموران زحمتكش از جان عابران پياده در برابر رانندگان سهل انگار و بي‌توجه مراقبت كند.
در خيابانها و بزرگراههايي كه شتاب خودرو در آنها زياد مي‌باشد، عابران پياده امنيت جاني ندارند. رجوع به آمار قربانيان حوادث رانندگي در تهران اين واقعيت را اثبات مي‌كند.
فرح سليماني - تهران»
نمي‌دونم چند نفرتون متوجه منظور اين خانوم شديد، اما اگه متوجه نشديد توجه شما رو به ترجمه مطلب بالا به زبان خودماني‌تري جلب مي‌كنم:
«تهران به صدها چراغ راهنماي جديد نياز دارد. چون مردم دوست ندارن كه براي عبور از خيابانها و بزرگراههايي كه شتاب خودرو در آن زياد مي‌باشد از پل هوايي عابر يا زيرگذر استفاده كنن. بيشتر حال مي‌كنن گوسفند وار ، بزنن به خيابون و سر رو پايين انداخته و با اتكا به قوانين متعالي و مامورين زحمتكش، خيابان را به مال‌رو تبديل كنند. من از مامورين تقاضا مي‌كنم هواي مردم رو كه گاهي وسط خيابون دوستي رو مي‌بينن و همونجا اقدام به روبوسي مي‌كنن رو بيشتر داشته باشن.
از رانندگان عزيز هم تقاضا مي‌كنم براي تردد از پياده‌رو و تپه و ماهورهاي اطراف بزرگرهها استفاده كنن. از دولت محترم هم خواهش مي‌كنم در تمامي بزرگراه‌هاي مهم (همت، نيايش، يادگار، نياوران، صدر، مدرس، شيخ فضل‌الله، رسالت ، اتوبان تهران كرج و …) به فاصله 100 متر به 100 متر چراغ قرمز نصب كنن تا كسي صدمه نبينه.»



(0) comments


هميشه ميشه توي روزنامه‌ها چيزهاي جالب و بكري پيدا كرد. خصوصا اگه حوصله داشته باشي و جاهايي رو بگردي كه معمولا كسي بهش سر نمي‌زنه. اينجور جاها هميشه چيزهاي جالبي داره.
امروز توي صفحه اول روزنامه همشهري، يه آگهي در قطع 5/3 * 7 (از همون 900 هزارتوماني‌هاش) وجود داشت كه اختصاص داشت به آگهي تسليت جناب آقاي رفسنجاني (رئيس جمهور و رئيس مجلس و جانشين فرمانده كل قواي سابق و رئيس مجمع تشخيص نظام فعلي) به نمايندگان و خانواده‌هاي داغدار دو نماينده كشته شده. به متن تسليت توجه بفرماييد (مورخ : 11/8/81)
« انالله و انااليه راجعون
حادثه تاسفبار راه چالوس كه موجب مرگ دو تن از نمايندگان و يك تن از كاركنان مجلس شد مايه اندوه و نگراني است. اين مصيبت را به نمايندگان مجلس و خانواده‌هاي عزادار به خصوص حجت الاسلام والمسلمين عبدالله نوري و والد داغدارشان تسليت مي‌گويم.
اميدوارم مسئولان ذيربط تدبيري بينديشند كه از تلفات و خسارات فراوان حوادث رانندگي جلوگيري شود.
اكبر هاشمي رفسنجاني - رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام»
يكي نيست به اين آقا بگه خودت كه در تمامي اين 24 سال در مسئوليتهاي درجه اول نظام بودي چه گلي به سر زدي و چند تا جاده مثل جاده‌ي چالوس رو درست كردي كه حالا از كس ديگه توقع داري!
واقعا كه توي تمامي مسئولين اين مملكت، از نظر پررويي اين يكي نوبره!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, October 30, 2002

داشتم مطلب وبلاگ عجب رو مي‌خوندم كه باز هم متوجه‌ي اين مسئله شدم كه پرشين بلاگ، چند وبلاگ رو بسته. البته قبلا با خوندن وبلاگ‌هاي ديگه‌اي مثل كتابدار متوجه اين موضوع شده بودم.
نمي‌دونم چرا ما جوونهاي ايراني اينقدر بزدل و ترسو شديم. پاي نق زدن و انتقاد كه مي‌شه، همه دشمن محدوديت و سانسور ميشيم، همه عاشق پلوراليسم و آزادي مي‌شيم، اما وقتي پاي عمل كردن به ميان مياد، همه جا مي‌زنيم و از هر سانسورچي، پست‌تر ميشيم.
اگه مي‌ترسيد براتون مشكل درست بشه، بيجا مي‌كنين پا پيش مي‌زارين و شروع مي‌كنين! اگه قرار باشه همون آشي رو به ما تحويل بدين كه يه عمري سازمانهاي حكومتي به خوردمون دادن، كه هنري نكردين! چيه؟ سرويس وبلاگ زدين كه فقط عقده‌نمايي كرده باشين؟ كه بگين شما هم بلدين كاري انجام بدين؟ واقعا فكر كردين ايجاد يه سرويس ويلاگ نيازمند علم و تكنولوژي خاصيه كه فقط شما دارين؟ دوستان عزيز! كار سخت و هنر مهم اينه كه پاي حرف و ادعا و انتقادتون بمونيد و به آزادي احترام بزاريد و اجازه بديد مخاطب خودش از بين بهترين‌ها و بدترين‌ها، چيزي كه مي‌خواد رو انتخاب كنه.
مگر اينكه با اين روال انتخاب اصلح از بين صالحين! چشم اميدي هم به يك كرسي در شوراي نگهبان داشته باشيد!
شما عزيز من! سرويس بلاگ زدين كه كمي شهرت دست و پا كنين! وگرنه چند نفر مي‌دونن سرور همين بلاگر كجاست و ايجاد كنندگانش چه كساني هستند؟ شما هم مي‌تونستيد سرويسي داشته باشيد بدون اينكه كسي بدونه كي هستين و كجا هستين و چه كاره‌ايد. مسئله اينه كه نتونستين از شهرتش چشم بپوشين! مصاحبه پشت مصاحبه، با مجلات، با سايت‌هاي اينترنتي كه ايهاالناس، اين ما هستيم كه اولين سرويس بلاگ ايراني را راه انداختيم، ما اولين سانسور كنندگان اينترنتي بوديم و …. اما شهرت هزينه داره! براي پرداخت هزينه‌ها چه كساني بهتر از مشتركين.
اصلا نمي‌فهمم چرا بين اينهمه سرويس دهنده‌ي وبلاگ در سراسر دنيا، بازم يه عده ساده‌لو ميان و از سرويس دهنده‌ي ايراني سرويس مي‌گيرن؟ كه مثلا به شعار «ايراني جنس ايراني مصرف كن» عمل كرده باشن؟ ناسيوناليستهاي وطني واقعا هنر بزرگي مي‌كنن كه بين دو سرويس رايگان، سرويس ايراني رو انتخاب مي‌كنن اما اصلا چرا بايد به توليد دهنده و سرويس دهنده ايراني وفادار بود؟ به دوروبرتون نگاه كنين! هر چي‌ توليد كننده‌ي ايراني هست، همش به فكر اينه كه چطور جنس افتضاحش رو با پايينترين قيمت توليد كنه و با بالاترين قيمت به مصرف كننده‌ي بدبخت ايراني بده و با روشهاي كذايي اون رو تا ابد محتاج نگه داره؟ اگه چشاتون ايراد داره و نمي‌بيينين مثل چي براتون مثال مي‌زنم :
1 - اتوموبيل ايراني : همه كارخونه‌اي رو كه ارز رو به پايينترين قيمت دريافت مي‌كنه و از انواع كمكهاي حكومتي برخورداره، به نيروي كارش يكدهم نيروي كار در كشورهاي ديگه حقوق مي‌ده و بازارش انحصاريه، با انواع ترفندها و پرداخت رشوه‌ها راه ورود رقيب خارجي رو سد كرده و يا همه اين احوال محصولش 200% گرونتر از نمونه‌ي خارجي است و كيفيتش 200% پايينتر و پشتيباني بعد از فروشش هم در حد وجود نداشن است رو مي‌شناسين! كارخونه‌اي كه همه ما افتخار و اقتدارمون رو به بركت توليد محصول اون داريم: ايران خودرو!
2 - لاستيك ايراني‌ : همين چند سال پيش بود كه يه مسئول دولتي كه بر واردات لاستيك بر كشور نظارت داشت، در صفحه تلويزيون ظاهر شد و در جواب توليد كنندگان لاستيك ايراني كه مدعي بودند و دولت با صدور اجازه واردات لاستيك، موجب ورشكستگي اونها رو فراهم خواهد كرد (كما اينكه چند سالي گذشته و همه اون شركتها گردن كلفت تر شدن، اما ورشكست نشدن) گفت (نقل به مضمون) :«اين شركتها، با توافق با هم، در حالي كه بازار نيازمند لاستيك است، خطهاي توليدشون رو متوقف مي‌كنن تا قيمت لاستيك بطور كاذب بالا بمونه. ما هم براي مبارزه با اين روند اجازه واردات لاستيك رو صادر كرديم و …»
3 - مرغ ايراني : داستان لاستيك چند وقت پيش عينا براي مرغ هم تكرار شد. يك مقام مسوول در واردات مرغ در جمع خبرنگاران اقرار كرد كه (نقل به مضمون) : توليد كنندگان داخلي عمدا از تمام توان توليدي خود استفاده نمي‌كنن و با اينكه توان بالايي در زمينه توليد جوجه وجود دارد، براي بالا نگاه داشت قيمتها، به بهانه نداشتن امكانات، خط هاي توليد خود را تعطيل مي‌كنن و …»
بازم مثال بزنم؟ بابا كجاي دنيا جز ايران، سرويس دهنده همش توي فكر چاپيدن مشتري و گرون كردن سرويسشه؟ كجاي دنيا جز ايران توليد كننده ميگه كه حالا كه جنس بي‌كيفيت من خريدار داره، چرا كيفيت محصولم رو بالا ببرم؟ كجاي دنيا جز ايران سرويس دهنده در جواب اعتراض مشتري ميگه كه همينه كه هست، برو هر غلطي كه مي‌خواي بكن و …، آخه كجاي دنيا اينجوريه؟
قصه‌ي غيرت برانگيز حمايت از توليد كننده داخلي رو فراموش كنيد! از كسي بايد حمايت كرد كه از آدم حمايت كنه، نه اين موجوداتي كه در سخت ترين شرايط اقتصادي خون مردم رو توي شيشه كردن.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, October 28, 2002

«... تا حالا فكر كرديد كه دليل عقب ماندگي ما چيه؟ بنظر من دليلش اينه كه ما قدرت تغيير كردن نداريم.در آمريكا برخلاف تصورتون در گذشته كاملاً خفقان جنسي وجود داشت. لاري فيلينت (كه پدر پورنوگرافي محسوب ميشه) برخلاف رويه معمول دست به يك كار انقلابي زد و عكسهايي از بدن زنان رو در مجله اي با تيراژ بالا به چاپ رسوند! در سراسر آمريكا ملت تو سرشون ميزدند و به اين مرتيكه بي چشم و رو فحش ميدادند! كار به دادگاه كشيد و همه داد ميزدند اعدام ، اعدام! در زمان دفاع (كه خوشبختانه در بين كفار اين زمان داده ميشه) آقاي فلينت عكسهايي از پيشخوان روزنامه فروشي ها به هيئت منصفه نشون داد كه پر بود از صحنه هاي انفجار ، قتل ، و كشتار ويتناميها و از اونها خواست كه بگن آيا چيزي جز نفرت و زشتي در اين تصاوير ميبينند؟ و بعد تصوير يك زن رو نشون داد و اينبار پرسيد آيا چيزي جز زيبايي و تحسين در آن وجود داره؟ وي از همه خواست كه زيبايي رو هم بتصوير بكشند و نشون بدهند نه فقط كينه و زشتي رو…پس از اون تا 40 % قوانين آمريكا عوض شد. تا حالا پرسيدين چرا اينهمه مجسمه لخت در ميادين كشورهاي مختلف وجود داره؟ چون در گذشته كليسا اينقدر قدرت داشت كه حتي اجازه نده كسي در تخيلش به چيزي بغير از ملائكه فكر كنه! و پس از انفجار روحي افراد ، عقده ها سر باز كرد و هنرمندان درون خود رو با اين شيوه نشون دادند…»
من به كسايي كه سعي مي‌كنن چيزي به كسي ياد بدن احترام مي‌زارم. كساني كه تلاش مي‌كنن تا سنتهاي اشتباه رو با آموزش صحيح تغيير بدن. خودم هم هميشه سعي كردم اينطور باشم. اما به هر حال هر كس روشي داره. من ترجيح مي‌دم از آشپزي بنويسم تا خودم به اندازه‌ي يك راننده تاكسي يا بقالي (كه شايد گوشه خيابون شاوارشون رو در بيارن و ...) ببينم و از سياست بنويسم.
امشب وقت كردم و وبلاگ دوستمون «سرزمين رويايي» رو خوب مطالعه كردم. با اينكه قبلا معرفيش كردم اما حيفم اومد دوباره درباره‌اش ننويسم. مطالب خوبي داره. حتما بريد بخونيد. به آرشيوش هم رحم نكنيد. هر چي نوشته بخونين. بخدا براي همه‌ي ما كه به نوعي گرفتار بيماري‌هاي رواني حاصل از عقده‌هاي جنسي هستيم خوب و مفيده.
دوست عزيز! دست مريزاد!

مطالب بالا كه بصورت ايتاليك نوشته شده مربوط به بخشي از نوشته‌هاي وبلاگ سرزمين رويايي است.


(0) comments


وقتي يه مرد، به حرف مادرش گوش مي‌ده، مي‌گن : «به‌به! چه پسري! ببين چه احترامي به بزرگترش مي‌زاره و …»
وقتي يه مرد، به حرف خواهرش گوش مي‌ده، مي‌گن : «خواهر و برادر بايد همه جوره پشت هم باشن، چه خوبه كه به پسر اينهمه خواهرش دوست داشته باشه و …»
وقتي يه مرد، به حرف دوستاش گوش مي‌ده، مي‌گن : «آي! رفيق بامرام …»
وقتي يه مرد، به حرف پدرش گوش‌مي‌ده، مي‌گن : «احترام پدر واجبه و …»
حتي وقتي يه مرد، به حرف دوست دخترش گوش مي‌ده، مي‌گن : «خب! دوسش داره! بايد هم به حرفش گوش بده …»
اما چرا وقتي يه مرد به حرف زنش گوش مي‌ده، همه دوره مي‌افتن كه : « هــــــــــو! زن ذليل!»



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, October 24, 2002

يكي از دوستان وبلاگنويس، وبلاگشو تبديل به دادگاه خانه و خانواده كرده! البته براي آشتي و ايجاد تفاهم.
اسم وبلاگش رو هم گذاشته «سرزمين رويايي».
اگه همسر يا نامزد يا دوست دختر يا دوست پسر يا ... چيزهايي مشابه اينها داريد ، سري بهش بزنيد. ممكنه چيز بدرد بخوري ياد بگيريد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, October 19, 2002

اگه يه روزي يه بچه، همينجور كه داره بازي مي‌كنه، بره كنار يه چاه تنگ و عميق و پاش سر بخوره و بيفته اون توو، شما فكر مي‌كنين چي‌ به سرش مياد؟
اگه يه چند ساعتي هم از ماجرا بگذره چي؟
اگه يه روز بگذره چي؟
بازم زنده‌است؟ اگه چند روز بگذره چي؟ ميميره نه؟
حالا فكر كنين چند ماه يا چند سال بگذره؟ مي‌پوسه نه؟

بابا 1400 سال پيش اين آقاي امام زمان (Time Imam!) افتاد توو چاه! چي باعث شده فكر كنين هنوز زنده است و مي‌خواد از چاه در بياد؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, October 18, 2002

خيلي ظالمانه است كه يه مرد از بچگي بدنبال ساختن فرداش باشه، درس بخونه، دانشگاه بره، كار كنه و پول جمع كنه تا بتونه ذره‌اي خوشبخت، لااقل از نظر مادي، بشه اما يه دختر، از بچگي بخوره و بخوابه و به خودش برسه تا سر يه موقعيت مناسب، با يه بله گفتن، همه‌ي اون چيزي رو كه مردها يه عمر زحمتش رو مي‌كشن، يه شبه بدست بياره و …
اما فكر مي‌كنم خيلي ظالمانه تره كه يه مرد با همه‌ي سختي‌هاي زندگي كنار بياد و هر لحظه كه بخواد اراده بكنه (و البته پاي اراده‌اش بمونه) سرنوشتش رو تغيير بده اما يه دختر، اگه خطا بكنه و اون لحظه‌ي مناسب بله گفتن رو اشتباه بگيره و در جاي نامناسبي بله بگه، يه عمر بايد بسوزه و بسازه و بدبخت باشه و كاري ازش بر نياد و بشينه و منتظر باشه كه كي آقا اراده‌ مي‌كنن كه بهش لطفي بكنن و سرنوشتش رو تغيير بدن …



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, October 15, 2002

كسي مي‌دونه كه چرا وقتي سوار اتوبوس شركت واحد مي‌شيم و چند تا جا خاليه، بازم يه عده سرپا واستادن و نمي‌شينن؟!
كسي مي‌دونه كه چرا وقتي سوار تاكسي مي‌شيم و صندلي جلو مي‌شينيم و صندلي عقب هم كاملا خاليه، باز وقتي يه آقايي مي‌خواد سوار بشه، در جلو رو باز مي‌كنه و جلو مي‌شينه؟
كسي مي‌دونه كه چرا وقتي هر كي سوار اتوبوس شركت واحد مي‌شه، همون جلو، مقابل در، مي‌ايسته و عقب نمي‌ره؟
كسي مي‌دونه كه چرا وقتي يه گوشه خيابون يه سطل آشغال هست، توش خاليه اما دورش كلي آشغال ريخته؟
كسي مي‌دونه كه چرا وقتي يه عده‌اي براي «وقت تلف كردن» ميان خيابون و پشت چراغ قرمز مي‌رسن، نمي‌ايستن كه مبادا وقتشون تلف بشه؟
كسي مي‌دونه كه چرا …؟

تو رو خدا، من اينقدر به اينها فكر كردم خل شدم، اگه كسي جوابي داره بگه!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, October 14, 2002

آقا چند روز پيش يه صحنه از اين مردم شهيد پرور پايتخت نشين آداب دان بافرهنگ ديدم كه واقعا خوشم اومد!
ساعت 7 عصر، توي اوج ترافيك خيابون آزادي، يه آقاي راننده تاكسي، ماشين و زده بود كنار، رفته بود توي درخت كاري وسط خيابون، كمر بند رو شل كرده بود و داشت، گلاب به روتون، «جيش» مي‌كرد!
من مطمئنم حق اين مردم خوب ادا نشده و گرنه ما بايد از نظر شعور و فرهنگ، توي دنيا، يه كاره‌اي مي‌شديم.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, October 13, 2002

ديروز توو ماشين بودم و مي‌رفتم سمت ونك. راديو روشن بود گوينده داشت مصاحبه مي‌كرد و شنيدم كه به هر كي مي‌رسيد يه عيد مباركي مي‌گفت! حالا ما هم تو كف كه اي‌ بابا باز چي‌شده كه اعلام عيد شده. خلاصه بعد پرس و جو فهميدم يكي از اين اماما دنيا اومده!
اين صدا و سيما هم كه هر تولدي رو عيد مي‌كنه و هر وفاتي رو شهادت. با اين وضع هيچ بعيد نيست كه در آينده اين اعياد هم به تقويم اضافه بشه :
جشن دندون درآوردن پيامبر اكرم!
جشن پا تختي حصرت فاطمه!
سالروز عقد امام حسن با همسر اولش!
جشن ختنه سوران امام حسين!
و …


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, October 12, 2002

ظاهرا اين مسئله «خورشيد خانوم» داره بيخ پيدا مي‌كنه. دوست ما آقاي «شبح» هم وارد ماجرا شد و چند خطي به ما افتخار داد و توي نظرخواهيمون نوشت. نظر آقاي شبح در پايين و جواب من به دنبالش اومده :

ميدانيد شاملو‌ها هرگز حسرت فهيمه رحيمی‌ها را نمی‌خورند! از اين که تعداد خوانده‌گان فهيمه رحيمی هم زياد است ناراحت نمی‌شوند بيشتر به فکر آنان هستند که اصلاٌ نمی‌خوانند و فکر نمی‌کنند؛ اما فهيمه رحيمی‌ها با ر-اعتمادی‌ها در می‌افتند چون رقيب هستند.
خلاصه اين که به نظر من بجای اين که در فکر اين باشيم که سطح ديگران را اندازه بگيريم بايد سعی کنيم سطح خودمان را بالا ببريم.
نويسنده‌ها حالا چه در وب‌لاگ و چه غير آن چهار دسته هستند.
سطحی‌های پرخواننده
سطحی‌های کم‌خواننده
عميق‌های پرخواننده(نسبتا)
عميق‌ها کم خواننده(بسیار کم خواننده)
گيس‌گلاب عزيز تو توی کدام گروهی؟


دوست عزيز ولاگنويس، آقاي شبح!
1 - مردم دو دسته‌اند، آناني كه فارغ از هر نظر خواهي و نظر سنجي، از زبان مرده و زنده، نقل قول و وصف حال بيان مي‌دارند و گروهي ديگر كه هر نظر و عقيده‌اي را محصور در جمله‌ي «من اينطور مي‌انديشم» مي‌كنند و بيان نظر و قول هر كس را به خود او وامي‌گذارند. شما كه اين چنين از نظر شاملوها با اطلاعيد از كدام دسته‌ايد؟
2 - روزنامه‌هاي كشور نيز به فراخور صاحب مسئولي كه دارند به دو دسته‌اند. گروهي كه در صفحات جريده خود، در مقام مقايسه، شاملوها را بسيار پايينتر از فهيمه رحيمي‌ها مي‌نشانند و انگ مبتذل بودن كه هيچ، مستهجن بودن به آنها و آثارشان مي‌زنند و گروهي ديگر كه فارغ از جنجالهاي سياسي، هر كدام را در جاي خود (در تاريخ ادبيات اين كشور) مي‌نشانند. شما از كدام دسته‌ايد؟
3 - وبلاگ نويسها نيز به دو دسته‌اند. دسته‌اي كه براي خود و دل خود و شايد آرمان باارزش اصلاح هر كه و هر چه معيوب مي‌بينند (حتي خود) دست به قلم مي‌برند و مخاطبي هر چند اندك دارند و گروهي كه درگير بحرانهاي دوران جواني و عقده‌هاي رواني باز مانده از كودكي، براي ايجاد و بدست آوردن هويتي دروغين و فريب مخاطب، به هر ترفندي دست مي‌زنند و حتي از بكار گيري ادبيات لمپن ابايي ندارند. شما از كدام دسته‌ايد؟
4 - و همچنين، وبلاگ‌خوانها نيز به دو دسته‌اند. گروهي كه شايد جذابيتهاي جنسي نويسندگان وبلاگ و يا سراب هويت كاذب نويسنده‌اي به ظاهر روشنفكر، آنان را وادار مي‌كند چشم بسته - شايد - دل به اتهامي خوش دارند و خود را تخليه كنند، و يا گروهي كه بي‌توجه به هر جاذبه نوشتاري، با چشمي باز و ذهن آماده (چون دوستمان ماني) به دنبال بحث و آزمودن و در ترازوي نقد گذاردن آموخته‌هايشان هستند. شما از كدام دسته‌ايد؟

يادآوري ديگر : مرا با فهيمه رحيمي و شاملو و … مقايسه كردي. عزيز! راهي كه من برگزيده‌ام، در انتهايش شاملويي (كه بسيار بزرگ مي‌دارمش) نايستاده! و رسيدن به جايي كه او ايستاده نه در توان من است و نه هدف من. اما بر خلاف دوست تو (خورشيد خانوم) مي‌دانم در انتهاي راهي كه برگزيده‌ام، اگر به كعبه نرسم، به تركستان نيز راه نمي‌برم. اما دوست تو چطور؟

و بگذار مزاح كوچكي نيز ميان من و تو باشد كه :
اشباح نيز به دو دسته‌اند! آناني كه چون اشباح فيلم «Others» رعب و وحشت در دل مي‌افكنند و اشباحي كه چون اشباح فيلم «Casper»دوست داشتني‌هستند و شادي‌افرين. شما از كدام دسته‌ايد؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, October 10, 2002

مطلب قبلي كه در مورد وبلاگ «خورشيد خانوم» نوشته بودم فكر نمي‌كردم براي كسي جز خودم مهم باشه. حداكثر فكر مي‌كردم چند تا فحش و ناسزا از طرف علاقمنداش نصيبم بشه. اما ظاهرا دوستان با ديد جالبتري به مسئله نگاه مي‌كنن.
بين نظرهايي كه تا اين لحظه توي نظر خواهي من نوشته شده دو تاش برام جالبتر بود.
يكي مطلب اون دوست خوب «ماه» كه آدرس وبلاگش رو (البته اگه وبلاگي داشته) ننوشته، اما آماري جمع كرده در مورد 5 وبلاگنويس اول مونث كه مي‌تونه جالب باشه و من اينجا مطلبشو كامل مي‌نويسم :
«راستی من رفتم يه سری وبلاگ دخترا رو چک کردم. پنج نفر اول اينان:
مرجان عالمی: 6نوامبر2001 که ساعتش معلوم نيست.
شهرزاد عالم فتحی: 6نوامبر 2001-10:49 صبح
طناز فرازی: 8نوامبر 2001 که ساعتش معلوم نيست.
ندا حريری: 9نوامبر2001- 11:11 بعد از ظهر
خورشيدخانوم: 9 نوامبر 2001- 5:28 بعد از ظهر
و جالبه بدونين سه تای آخری ادعا کردن که اولين بلاگر دخترونه هستن!!
می بينيم که حتی ادعاش هم درست نبوده و ردهء آخر از اونا رو داره. »

و دوم مطلب دوست ديگمون «ماني» است كه نوشته :
«سلام گيس گلاب.راستش من در مورد اين جريان قبلا به یه چیزایی رسيدم.خيلی خلاصه می گم:
وبلاگهايی مثل خورشيد خانوم وافکار پراکنده(ندا) از اولين وبلاگهايی بودن که بدون هجو کردن تابو شکستن.يعنی با هنجار شکنی باخوانندهء جوون ناهنجار ایرونی ارتباط پيدا کردن و اين مساله که يه دختر(با اون مشخصات) بياد داد بزنه :من از سکس خوشم مياد! واسه جامعهء مريض ما يه جور استامينوفن کدئين بود.چه واسه دخترايی که با همذات پنداری خود خفه شده در باید ها رو اونجاها ميديدن.چه واسه پسر هايی که واقعا اینارونميدونستن.چه واسه دختر هايی که اين طيف از تفکرات زنانه رو تختئه ميکردن و چه واسه پسر هايی که ميدونستن و نديده بودن يکی داد بزنه و...و خوب معروف شدن و معروفیت این برنامه ها رو هم داره.
ولی اينکه ادبيات چيه و اصولا وبلاگی مثل خورشيد خانوم جزو اون محسوب ميشه يا نه يه جورايی باهات موافقم و يه جورايی مخالف که همين جوری هم کلی خلاصه (!) نوشتم و احتياج به بحث و مجال مفصل تری داره. »

من هم با بعضي از حرفهاي دوستمون ماني موافقم و با بعضي مخالف :
اول - وبلاگهايي مثل «افكار پراكنده يك زن منسجم» و «خوزشيد خانوم» را از نظر من نمي‌شه توي يك رده قرار داد و چرا.
اين دو وبلاگ و يا بهتر بگم اين دو شخصيت يك شباهت آشكار با هم دارند و يك تفاوت پنهان! شباهت اينه كه هر دو متعلق به اشخاصيه كه چهره‌ي واقعي‌شون رو پشت وبلاگشون پنهان كردن. اما با اين تفاوت كه وبلاگ ندا بهت نشون مي‌ده كه اين چهره‌ي واقعي شخض نويسنده‌ است كه شايد بخاطر خيلي چيزها، در زندگي واقعي چهره‌ي واقعي‌شو پنهان كرده و به همين علت براي خيلي‌ها (خصوصا كسايي كه وبلاگ مي‌خونن و سنينشون از 23 و 24 رد شده) جذابتره. اما توي وبلاگ خورشيد خانوم كه بر عكس براي سنين كمتر از 23 جذابه، بعد از يه مدت متوجه مي‌شي كسي كه پشت اين چهره‌ي زيباي وبلاگي (اونهم با اون نام غلط انداز خورشيد خانوم) پنهان شده اصلا به زيبايي چهره‌ي وبلاگش نيست. در واقع مخاطب حس مي‌كنه سرش كلاه رفته و كسي خواسته فريبش بده.
ندا خيلي ساده از تمام احساساتش مطلع‌ات مي‌كنه، خواه احساسات جنسي و خواه غير جنسي. اما خورشيد خانوم ، در لابه‌لاي نوشته‌هاش آشكارا بدنبال بر انگيختن حس جنسي مخاطب مذكر و در حسرت «چون او شدن» مخاطب مونث است . شايد براي اينه كه اكثريت وبلاگنويسهاي دختر و كم سن و سال، شروع وبلاگ نويسيشون با خوندن وبلاگ خورشيد خانوم بوده (اين رو راحت توي مطالب وبلاگهاشون پيدا مي‌كني).
دوم - اين كه دوستمون ماني گفته جذابيت وبلاگهايي مثل خورشيد خانوم بخاطر هنجارشكني است هم زياد برام پذيرفته نيست. البته اين كه مي‌گن علت محبوبيتش شايد اين باشه موافقم اما اين كه مي‌گه اينها هنجار شكن هستن موافق نيستم. همه ما سالهاست توي اين جامعه زندگي مي‌كنيم. اون هنجاري كه اينها شكستن، هنجارهاي 10 سال پيش بود. من خودم دختر هايي رو مي‌شناختم (و شما هم مي‌شناسين) كه در هر شهري خلاف رسومات حركت كردن، انگشت نما شدن، عذاب كشيدن اما چيزي رو كه درست مي‌دونستن (گرچه از نظر ما هم ممكنه نادرست باشه) انجام دادن. اگه مثل خورشيد خانومي رو سردمدار هنجار شكني (حتي در اينترنت) معرفي كنيم هم خودمون رو مسخره كرديم و هم ظلمي به خيلي كساي ديگه كرديم.
مشكل بزرگ دخترهاي ما مبتذل پرستي اونهاست. مقايسه وبلاگ خورشيد خانوم و يه وبلاگ ادبي مثل مقايسه كتابهاي فهيمه‌ي رحيمي و مريم حيدرزاده با بزرگاني مثل مرحوم احمد محمود، هوشنگ گلشيري، شاملو و … است. اما شايد از طنز روزگار بوده كه بزرگاني اينچنين كه بايد فخر جامعه‌اي باشند، براي خيلي ها ناشناخته موندن و عاقبت در فقر مردن اما مثل فهيمه رحيمي و مريم حيدرزاده به بركت سليقه‌ي نازل مخاطبين ايراني با چاپ چند دهم كتابهاشون ثروتمتد شدن.
البته من با وجود كتابهاي مبتذل مخالف نيستم! اگه به دور و برتون نگاه كنيد مي‌بينيد تمام كسايي كه امروز كتابهاي باارزش مي‌خونن، موسيقي باارزش گوش مي‌دن و يا فيلم هاي هنري مي‌بينن، با كتابهاي بي‌ارزشي مثل ر.اعتمادي و موسيقي‌هاي شهرام شپپره و فيلمفارسي‌هاي قادري و .. شروع كردن. اما مشكل نسل جديد اينه كه در عين بزرگسالي هنوز سليقشون مبتذل پسند مونده.
واقعا يه نگاهي به وبلاگها و سايتهاي دور و برتون بندازين! بحال نسلي بايد گريه كرد كه الگوي نوشتنشون، بين اين همه سايت و وبلاگ باارزش، وبلاگي مثل خورشيد خانوم باشه.




(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, October 07, 2002

نمي‌دونم چندتاتون همشهري مي‌خونين، اما اگه نمي‌خونين بايد بگم كه همشهري ماه‌هاست در ويژه نامه‌ي تهرانش كه دوشنبه‌ها چاپ مي‌شه صفحه وبلاگ گذاشته و در اون در مورد وبلاگ‌هاي ادبي مي‌نويسه.
تا اينجاي كار شايد خيلي خوب هم باشه. اما اوايل كارش يادمه كه با يكي از بچه‌هاي وبلاگ صحبتش شد كه اون گفت اين كار همشهري هم يه جورايي كار يه گروه خاصيه كه هواي خودشون رو دارن و مي‌خوان به شهرت و نون و نوايي برسن.
من همون موقع فكر كردم كه اين دوست ما كمي بدبينه و بااينكه مي‌ديدم اين صفحه، واقعا متعلق به طيف خاصي شده، فكر كردم شايد از روي اتفاقه يا اينكه واقعا خب نوشته‌هاشون ادبيه ديگه!
ولي تو رو خدا يكي به من بگه وبلاگ خورشيد خانوم وسط اين وبلاگ‌هاي ادبي چيكار مي‌كنه؟! نگين كه اونهم وبلاگش ادبيه كه از هر چي‌ ادب نااميد مي‌شم.
شما فكر مي‌كنين، اتفاقيه كه هر جا مصاحبه‌اي و مطلبي در مورد وبلاگ است سر و كله اين خورشيد خانوم هم اونجا پيدا مي‌شه؟ يا اينكه فكر مي‌كنين واقعا مطالبش گل سر سبد وبلاگهاست و ديگه بهتر از اون نداريم؟
به هر حال ما كه سر در نياورديم كدوم هنر بعضي‌ها باعث معروفيتشون ميشه اما شما اگه فهميديدن تورو خدا به ما هم بگين.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, October 06, 2002

ما سه نفر بوديم كه تقريبا با هم تصميم گرفتيم وبلاگ بنويسيم. هر سه گاهي مي‌نوشتيم. هر سه تصميم گرفتيم چيزهايي كه نوشته‌ايم رو روي اينترنت و در قالب وبلاگ منتشر كنيم. هر سه هم وبلاگ زديم. يكيمون همه‌ي نوشته‌هاشو گذاشت توي وبلاگش تا همه بخونن. يكيمون يادش رفت كه نوشته‌هاي قديمي‌اي هم داره. نشست و چيزهاي تازه نوشت.
اما سومي حتي نوشتن هم يادش رفت!
حالا اين سومي هم خيلي وقت مي‌خواد وبلاگ سومش رو راه بندازه. نه بهتر بگيم وبلاگ اولش رو! چون وبلاگ دوم و سوم رو زودتر راه انداخت.
بزودي در مورد وبلاگ سومم هم خواهم نوشت اما اول عهد كردم اين دو رو به موقع به روز كنم بعد برم سراغ سومي.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Home