گيس گلاب




Sunday, December 28, 2003

لعنت به خدايي كه عذابش رو براي مومنينش مي‌فرسته و رحمتش رو براي كافرينش.
لعنت به خدايي كه هر چي آزمايش و امتحان الهي داره بايد با خون و كشتار همراه باشه.
لعنت به خدايي كه هر چي بيشتر بپرستيش، خشمگين تر مي‌شه و هر چي بيشتر فراموشش كني راضي‌تر.
لعنت به خدايي كه حتي براي مجازات، خوب و بد و تر و خشك و از هم تشخيص نمي‌ده.
لعنت به خدايي كه حتي عقلش نمي‌رسه كه عذابش رو كجا بفرسته.
لعنت به خدايي كه امروز خلق مي‌كنه و نمي‌زاره به سال برسه و جونش رو مي‌گيره.
لعنت به اين خدايي كه من و تو داريم و مي‌پرستيم.
لعنت ...


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, December 27, 2003

گرچه فكر مي‌كنم راه‌اندازهاي اين سايت كمي قصد خودنمايي دارن و قصد دارن از رهگذر اين حادثه، اعتباري كسب كنن و ...
اما دعا مي‌كنم همه خودنمايي‌ها اين شكلي باشه. به سايت اين دوستان سر بزنيد و بهشون براي كمك رساني به زلزله‌زدگان، كمك كنيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, December 26, 2003

مي خواستم امروز مطلبي تازه بنويسم ولي در حال حاضر فكر مي‌كنم جز تسليت نوشتن چيزي جايز نباشه.
تسليت به همه كسايي كه عزيزي رو در زلزله بم از دست دادن


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, December 15, 2003

پس ديكتاتور‌ها هم، هم مرگ دارن هم دستگيري و هم بركناري!
همونطور كه براي حيدر علي اف ، صدام حسين و ادوارد شوارد نادزه اتفاق افتاد.
ما كدوم رو انتخاب مي‌كنيم؟!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, December 06, 2003

روزاي اولي كه داشت بحث وبلاگ توي مجلات ايراني ميپيچيد من نگران بودم. خيليها بودن (اسم نميبرم و لينك نميدم) كه با هزاران ادعا مثل «اولين وبلگ ايراني» ، «اولين وبلاگ زن ايراني»، « اولين ...» با مجلات مختلف كه اتفاقا اكثرا هم از آشنايانشون بودن مصاحبه ميكردن تا بلكه معروف شن و بتونن توي اين به اصطلاح همايشهاي مختلف، ميزي جدا بكنن و بادي به غبغب بندازن تا شايد چند تا دختر و پسر كم سن و سال اونا رو با دست نشون بده كه بعله فلاني اونه. اما براي من اين وضع نگران كننده بود. چون حس ميكردم محيط آروم و مجازي ما داره نابود ميشه. شايد از صدقه سر همين وبلاگ نويسها بود كه اولين فحشها توي نظرخواهيها نوشته شد، اولين هكهاي وبلاگ بوجود اومد، اولين فيلترگذاريها انجام شد. پيش از اين ماجراها وبلاگنويسها يه گروه همبسته و گمنام بودن كه صفحه‌اي داشتن تا هر چي دلشون خواست بنويسن و كسي مزاحمشون نشه. هر كي هر چي ميخواست ميخوند اگه هم نميخواست ديگه به سراغ اون وبلاگ نمي‌اومد. اوضاع خيلي خوب بود تا اينكه يه عده رو جو (به فتح جيم و با تشديد واو خوانده شود) گرفت. هوس معروفيت زد به سرشون. اين عده كه اتفاقا بيشتر هم پسر بودن اول راه افتادن هي براي دختراي ديگه مفتي تمپلت ساختن. خب يكم محبوب و معروف شدن. بعد شروع كردن عكس گذاشتن و عشوه‌هاي عاشقي يا روشنفكري اومدن توي وبلاگاشون، بعد هم ديگه شروع كردن از اين كافه‌هاي جواد روشنفكري پيدا كردن توش جمع شدن و حرفهاي هنري زدن، البته قبلش آدرس كافه‌ها رو داده بودن تا اين بچه‌هيا كم سن و سال بيان و اونها رو با انگشت نشون بدن. خلاصه بگم هي ادامه دادن و هي ادامه دادن و خودشون رو تافته جدا بافته دونستن و مسابقه وبلاگي برگزار كردن و بازارچه خيريه راه انداختن و ... تا اينكه دولت عزيز كه از لوس بازي اينها متوجه وبلاگها شده بود زد و همه رو فيلتر كرد.
اين دوستان ديگه باد دماغشون خوابيده بود. كسي ديگه وبلاگشون رو نميديد و بايد فراموش ميشدن. پس اومدن سراغ بقيه وبلاگها كه جمع شين و اعتراض كنيد، دادخواست راه بندازين ، ... خلاصه نجات پيدا كردن. اما نتيجه اين شد كه اين دوستاني كه حاضر بودن براي معروفيت تن به هر كاري بدن تبديل شدن به وبلاگهاي دولتي! شروع كردن به خود سانسوري! شروع كردن به زدن حرفهاي خوب خوب، همه رفتن توي كار وبلاگهاي تخصصي و ادبي و .... آخه هم كلاس داشت و هم كسي بهشون كاري نداشت. اونهايي كه قبلا هم وبلاگاشون سوتي زياد داشت، تعطيل كردن و وبلاگهاي تازه با نامهاي تازه زدن و يا اصلا آرشيواشون رو پاك كردن يا به بهانه دات كام شدن، آرشيوهاشون رو منتقل نكردن.
خلاصه وبلاگها شدن دو گروه. به گروه سر به راه دولتي كه خيلي هم با شخصيت هستن و مدام همايش ميزارن و غرفه ميگريرن و مسابقه ميزارن و ... كه البته توي نمايشگاه هم كلي حالشون رو گرفتن و ضد حال خوردن.
يه گروه ديگه هم شدن وبلاگهاي مبتذل و مستهجن و ضد دين و ... كه اصلا انگار وجود ندارن، نه جايي دعوت ميشن، نه اسمشون رو كسي ميبره، نه ديگه كسي بهشون لينك ميده و اگه هم لينكي باقيه بخاطر رو دربايستي از گذشته‌هاست.
....
وبلاگ، مشتي از خرواره! نمونهاي دستچين شده از جامعه‌ي ايراني، جامعه‌اي كه تاريخش سرشار ازخيانته! هميشه يه عده اومدن و گروهي رو جمع كردن و از اونها به عنوان پلي براي پريدن و رسيدن به جاهاي بالاتر استفاده كردن و بعد كه به بالا رسيدن، ديگه پشت سر رو فراموش كردن.
اما يه سوال : شما كه براي مطرح شدن، وبلاگها رو دو دسته كرديد و سرنوشت دسته دوم هم براتون هيچ وقت مطرح نبوده، آيا اگه روزي دوباره درگير فيلتر و دستگيري و مزاحمت و ... شدين، روتون ميشه از بقيه كمك بگيرين؟



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, December 03, 2003

(پيشاپيش از بكار رفتن بعضي كلمات خاص در اين نوشته عذر ميخوام.)
...
يكي از سرگرميهاي شريفي كه بعضي از خانومها بسته به تخصصشون، علاقه خاصي بهش دارن، سرگرمييه به نام «اتو زدن». (اتو از كلمه اتوموبيل گرفته شده است و با اتو زدن كه عبارت است از كشيدن يه جسم داغ بر روي يك جسم لطيف، عوضي گرفته نشود)
بسته به نوع تخصص خانومها و هدف انجام اين عمل شريف، ميشه فرقه مونث رو به چهار دسته كلي تقسيم كرد :
1 – خانومهايي كه سوار ميشن تا برن خونه‌ي طرف تا سنت پيامبر رو برقرار كنن.
2 – خانومهايي كه سوار ميشن تا يه دوستي، همسري يا چيزي توي اين مايه‌ها پيدا كنن.
3 – خانومهايي كه سوار ميشن تا بجاي كرايه، «لاس» تحويل بدن و به مقصد برسن.
4 – و غيره. (اين رو براي اين گذاشتم كه اگه دسته جديدي كشف شد بهش اضافه كنيم)

دسته اول از نظر من خب ميرن تا مبادله كالايي انجام بدن پاياپاي! صرف نظر از مواردي كه درخواست پول ميكنن، اين دسته دارن لذتي رو با لذتي برابر عوض ميكنن كه فكر نميكنم ايرادي داشته باشه! (اگه من مرجع تقليد ميشدم! مملكت رو فساد برميداشت.)
دسته دوم هم خب به آرزويي كه خيلي اوقات عبث درمياد به راهي ميافتن كه قبول كنيم گاهي اوقات هم سرانجام خوشي داره. (به اين هم كاري نداريم چند درصد شانسشون ميگيره و اگه بگيره هم چند درصد ممكنه سر پسره به تنش بيارزه)
اما دسته سوم بنظر من موجوداتي هستند بسيار ابله! كه چيزي باارزش رو با مبلغي به اندازه كرايه يه تاكسي عوض ميكنن. نجابت، صميميت، شخصيت و ... رو زير سوال ميبرن كه به مقصدي برسن و مثلا پسري رو سر كار گذاشته باشن.
شما اسم اين قبيل خانومها رو چي ميزارين؟

بعد التحرير :
فكر نكنيد كه من رو كسي سر كار گذاشته كه عقده‌اش روي دلم مونده چون :
1 – من اتوموبيل ندارم!
2 – من گواهينامه رانندگي ندارم!
3 – اصلا من رانندگي بلد نيستم كه كسي بهم ماشين يا گواهينامه بده تا بتونم دختر رو سوار كنم!



(0) comments


خوشم اومد از اين وبلاگ.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, November 23, 2003

همونطور كه حدس ميزدم مطلب قبل من در مورد خانومها، خيليها رو دچار غليان احساسات كرد و بعضي از اعضاي طايفه نسوان رو شديدا ناراحت. حتي يكي از خانومها جوابيه اي رو در بندهاي مختلف در نظر خواهي همون مطلب من نوشته.
راستش وقتي كه اون مطلب رو مينوشتم سعي كردم از عناويني نام ببرم كه بين آقايون و خانومها مشتركه و يا حتي چيزهايي كه شايد دلايل رفتاري خانومها در اون مورد، بيشتر به سابقه بد آقايون برميگرده. البته نه اينكه فكر كنيد به كسي اين حق رو ميدم تصور كنه اگه يكبار مثلا فلان آقا توي فلان ماشين خودش رو چنان بهش چسبونده كه جلوي نفس كشيدنش رو هم گرفته، پس حق داره اگه توي ماشين آقايي رو ميبينه به شكل زننده‌اي خودش رو به در سمت ديگه ماشين بچسبونه، نه! همونطور كه «اقل» خانومها متوقع هستن كه نبايد رفتار ضداجتماعي «اكثر» اونها رو به حساب همشون گذاشت، مردها هم چنين توقع‌اي دارن. هدف اين بود كه تلنگري هم به آقايون زده باشم وگرنه ميتونستم بگم :
چند تا خانوم ديدين كه از پنجره خونشون، آشغال رو به حياط خرابه بغل خونشون از طبقه چندم آپارتماني پرتاب نكنن؟!
يا
چند تا خانوم ديدين كه سفره غذاشون رو از پنجره، توي خيابون خالي نكنن؟!
...
توجه داشته باشيد كه اينها ديگه مواردي هستن خاص خانومها و خودم هم با چشمهاي خودم بارها ديدم. از اين نكته‌ها زياد ميشه گرفت. از آقايون هم ميشه گرفت. اما چرا حساسيت من روي خانومها بيشتره؟
يه دليلش رو قبلا گفتم: خانومها خيلي ادعاي ادب و نزاكت و رفتار صحيح اجتماعي هستن و مدام هم از مردها به اين علت ايراد ميگيرن و ...
البته اين دليل شايد براي مطلب طنزآميز قبلم بهانه مناسبي باشه اما دليل واقعي حساسيت چيز ديگه‌ايه.
از نظر من، خانومها بار اصلي تربيت بچه‌ها رو بدوش ميكشن. نسلهاي فردا حاصل تربيت اونها – درست يا نادرست- خواهد بود. جامعه‌اي كه دخترانش قوانين و سنتها رو بدرستي رعايت كنن، آينده درخشانتري خواهد داشت.
نميتونيد منكر اين مسئله بشيد كه مادرها به علت حضور بيشتر در منزل و ارتباط مستقيم با بچه ها، اولين شخص و بهترين و موثرترين شخص تاثيرگذار در زندگي افراد محسوب ميشن. حتي اگر بگيد كه اين روزها خانومها هم شاغل هستن باز نميتونيد منكر بشين نسل امروز كه ما هم جزوشون هستيم، حاصل تربيت مادراني بود كه اتفاقا اكثريت هم خانه‌دار بودن و جالب اينه اون اقليتي هم كه شاغل بودن بچه‌هاشون رو بهتر تربيت كردن.
دختر خانومهاي عزيز كه روزي بچه‌اي تربيت خواهيد كرد :
چند بار مادري رو ديديد كه دست بچه‌اش رو نگرفته باشه و بيتوجه به خط عابر، پل عابر، چراغ قرمز و ... از خيابون عبور نكرده باشه؟
چندتا مادر ميشناسين كه بچه‌اش رو نفرستاده باشه تا آشغالش رو يواشكي جلوي خونه همسايه بزاره و فرار كنه؟
چند تا مادر ميشناسين كه در جواب بچه‌شون كه توي خيابون پفك، شكلات و ... خورده و سوال ميكنه آشغالش رو كجا بندازه نگفته باشه بنداز روي زمين؟
چند تا مادر ميشناسين كه وقتي بچه‌اش براي سوار شدن به اتوبوس دوستش رو هل نداده، توي صف نانوايي جلو نزده، توي امتحان از رو دست دوستش ننوشته و ... سرزنشش نكنه كه چرا زرنگ نيستي؟
....
اصلا چند تا دختر يا خانوم ميشناسين كه اوقات فراغتشون رو با جلوي آينه ايستادن و يا خوابيدن پر نكنن؟ چقدر مطالعه ميكنين؟ روزنامه چقدر ميخونين؟ جز اخبارهاي عاميانه‌اي مثل حوادث، خاطرات يك دختر فريب خورده، فال متولدين فلان ماه در امروز به سبك چيني و هندي و ... چه خبر ديگهاي رو دنبال ميكنين؟ چقدر روي رفتارهاي اشتباه اجتماعيتون حساس هستين و سعي در اصلاحشون دارين؟ چقدر سعي ميكنين امروزتون با ديروزتون فرق داشته باشه؟ ...؟ خلاصه بگم، چطور سوادتون، تجربهتون، تواناييهاتون، شخصيتتون و ... رو بالا ميبريد؟ چطور چيز ياد ميگيريد؟ اصلا چيزي ياد ميگيريد؟!
بهتون بر نخوره، مثل بقيه مردم تا حرف تندي شنيدين حالت حمله نگيريد، به اين فكر كنيد چقدر ميتونيد مصداق اين حرفها باشيد؟ اگر نيستيد كه ناراحتي نداره و اگه هستيد باز فكر نكنيد دارن بهتون توهين ميكنن. جواب اين سوالات رو به خودتون بدين نه من!
باز تاكيد ميكنم كه منكر اين مسئله نميشم كه آقايون هم ضعفهاي اخلاقي زيادي دارن كه بايد برطرف بشه اما شما كه مدعي رعايت صحيح همه اصول اخلاقي – اجتماعي هستين ديگه خواهشا نسل فرداي ما رو – چه دختر و چه پسر – اين شكلي تربيت نكنين!



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, November 22, 2003

يكي ديگه از چيزهايي كه در مناسبات اجتماعي حرص منو در مياره و كاملا هم ريشه فرهنگي داره، مسئله تمثيلهاييه كه ما معمولا در صحبتهايي روزمره، شوخي يا جدي بكار ميبريم.
مردم معمولا وقتي يه مثل يا قصه تمثيلي ميشنون و يا حتي صفتي در موردشون بكار ميره، بيشتر از اينكه به روابطي كه اون تمثيل ميخواد نشون بده توجه كنن، به شخصيتها توجه ميكنن. يعني اينكه وقتي براشون داستاني رو ميگي كه با استفاده از نام دو شخص يا موجود قصد داشته باشي رابطهاي (فيزيكي – حسي و ...) رو توصيف كني، فورا افكار طرف ميره سراغ اون نامها كه بسته به نام بكار برده شده شخص شنونده رو خوشحال يا ناراحت ميكنه.
فكر كنم خيلي گنگ گفتم. بزاريد مثال بزنم.
«گاو» نام حيواني است 4 پا و شاخدار! موجودي كه ما از نظرهاي بسيار بهش مديونيم! بگذريم كه تقريبا از همه جاي اين موجود استفاده ميشه، خود نام اين حيوان (كه نزديك به 2 ميليارد از مردم زمين هم ميپرستنش) در فرهنگ عاميانه مردم بسيار استفاده داره.
همه ما اصطلاحاتي مثل « مثل گاو ميخوره!»، «مثل گاو سرش رو انداخت پايين و رفت!»، «مثل گاو داره نگاه ميكنه!»، «هيكلش مثل گاو ميمونه!»، «زور گاو رو داره!»، «...!» رو شنيدين. هر كدوم از اين جملات توصيف حسي يا حركتي يا چيز ديگه‌اي است با استفاده از كلمه‌ي گاو. حالا نكته اينه كه شنونده و كسي كه مخاطب اين جملات بوده، بدون توجه به اينكه در تمام اين جملات هدف توصيف وضعيتي بوده كه گاو بيچاره مصداقش محسوب ميشه، ناراحت ميشن كه چرا به اونها گاو گفته شده. در حالي كه در جملاتي كه مثال زده شده فقط يه جمله هدف كاملا توهيني داشته و جملات ديگه يا توصيف صرف بوده يا حتي تعريف.
اين موارد اصلا در فرهنگهاي ديگه وجود نداره. در كشورهاي ديگه معمولا اطلاق نام يك حيوان به علت توصيف وضعيتي، توهين نيست و كسي هم ازش ناراحت نميشه.
البته ما با اين ابتكار! كه ريشه در فرهنگ ما داره خدمت بزرگي به ادبيات فحش سرزمينمون كرديم و بازه فحش رو كلي گسترش داديم اما مشكل اينه كه حالا ديگه نه تنها تعريف مشخصي از توهين و فحش (كه توجه داشته باشين دو مورد از هم جدا هستن) نداريم بلكه حتي گاهي اوقات در توصيف يك حالت و وضعيت هم مشكل داريم و بايد مراعات خيلي چيزها رو بكنيم كه مبادا مخاطبمون برداشت بد كنه.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, November 19, 2003

نشد اين مطلب رو ننويسم :
1- لندن پايتخت بريتانيای کبير است که کشوری است مستقل و پنجاه و يکمين ايالت شما نيست.
2- افتخار ما ملکه اليزابت دوم است (ما این را بر اساس اعداد لاتين با دو خط عمودی می نويسم و آن را دوم می خوانيم نه يازده) نبايد دستت را روی بازوی ملکه بگذاری، نبايد او را «عسل» يا « عزيزم » صدا کنی. ايشان هميشه «علياحضرت» يا « مادر ملت» هستند.
3- بزرگترين پسر ملکه پرنس چارلز نام دارد نه «چونک». با او درباره پيشخدمت ها و ملافه ها حرف زده نمی شود و کسی از او نمی پرسد که آخرين ويديويی که ديده چيست؟
4- در شام رسمی در کاخ بايد دستمال سفره استفاده کرد، بيگ مگ و سيب زمينی سرخ کرده هم در منو نيست.
5- ارتش امپراتوری بريتانيا در جنگ کبير به پيروزی رسيد، نه تام کروز يا بروس لی.
6- ما در يک دموکراسی زندگی مي کنيم و مردم حق دارند تظاهرات کنند، اگر هزاران نفر مخالف جنگ را در مسير ديدی نمی توانی بخواهی آنها را به کونتانامو ببرند.
7- ما شلوار می گوييم و نه تنبان. به همين ترتيب سياست خارجی شما آمريکا را قضاوت می کنيم.
8- ويليام شکسپير بزرگترين نمايشنامه نويس ماست که رومئو و ژوليت را او نوشته نه زفيرللی فيلمساز. تقاضای ملاقات با او هم نکن مرده است.
9- قبل از ورود به محدوده شهر لندن مطمئن شو که همراهانت عوارض شهرداری را پرداخته اند وگرنه برای هر اتومبيل 40پوند جريمه می شوی.
10- ما در چای خود شير می ريزيم نه يخ و صبح ها نان تست می خوريم نه کلوچه خمير و در پياده رو راه می رويم نه در حاشيه خيابان.

اين ها که خوانديد نوشته ای است از شماره روز دوشنبه روزنامه سان خطاب به جورج بوش که قرار است فردا به لندن بيايد. سان پرتيراژترين روزنامه بريتانياست و ...

ادامه مطلب رو اگه خواستيد توي وبلاگ بهنود بخونيد.


(0) comments


خيلي سال پيش من يه آدم «ضد زن» شديد بودم. البته ماجرا برميگرده به دوره راهنمايي و دبيرستان كه هنوز هيچ ضربه‌اي به سرم نخورده بود و خاطرخواه نشده بودم! بعد كه شدم علاوه بر تغييرات شديد احساسي، دچار تغييرات شديد رواني هم شدم و كاملا مغزم معيوب شد بصورتي كه از مدافعين شديد حقوق زنان شدم.
الان كه اينها رو مينويسم به حول قوت الهي كمي حالم بهتره در نتيجه بهتر ميتونم در مورد زنها قضاوت كنم!
به نظر من خانمها عزيز كه البته احترامشون هم خيلي واجبه، خيلي موجودات غير اجتماعي و گاهي هم ضد اجتماعي هستند. البته بديهي كه اونها اين اتهام بزرگ رو قبول نكنن، چون معمولا خانومها مدعي هستند كه خيلي هم آداب دان هستند و اين مردها هستند كه بويي از ادب و نزاكت نبردن. اما شما كلاهتون رو قاضي كنين و به اين سوالات جواب بدين:
1 – چند تا خانوم ميشناسين كه وقتي كه وارد اتوموبيل، مغازه و ... ميشن سلام و خسته نباشيدي بگن؟
2 – چند تا خانوم ميشناسين كه وقتي كه از اتوموبيل، مغازه و ... خارج ميشن و سرويسي دريافت كردن، تشكر و خداحافظي كنن؟
3 – تا حالا چند تا خانوم ديدين كه توي اتوموبيل يا هر وسيله نقليه عمومي، با اولين تماس بدني، به مردي كه بهشون خورده حمله نكنن؟
4 – چند بار ديديد كه توي وسيله نقليه عمومي، يه خانوم خيلي طلبكارانه از آقايون توقع نداشته باشه كه جاشون رو به اون بدن و خودشون بايستن يا هر نوع سختي ديگه رو تحمل كنن؟
5 – چند خانوم ميشناسين كه توي خيابون وقتي ازش آدرسي يا هر چيز ديگه سوال كردين، فكر نكنه دارين بهش متلك ميگيد و بهتون دري وري نگه؟
6 – چند بار ديدين كه خانومها، بي توجه به عابرين پشت سر، توي خيابون يهو ناايستن يا تغيير جهت ندن بطوريكه گاهي تصادف پيش مياد؟
7 – چند خانوم ديدين كه به چراغ قرمز توجه كنن؟
8 - چند خانوم ديدين كه راهنماي يه طرف رو نزنن و به طرف ديگه بپيچن؟
9 – چند خانوم رو ديدين كه بزرگراه رو برعكس نيان؟
10 - ...
باور كنيد از اين موارد جزيي زياد ميشه پيدا كرد و قبول دارم آقايون هم بعضي از اين كارها رو مرتكب ميشن و يا اينكه همه خانومها هم اين كارهاي گفته شده رو انجام نميدن اما نكته اينه كه خانومها خيلي مدعي هستن كه آداب دان هستن و مردها همگي بينزاكتن.

البته اين بحث ادامه داره ...


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, November 02, 2003

نمي‌دونم چرا آدمهايي كه پول دارن يا زيبايي، به هر شكلي كه شده سعي مي‌كنن پول و زيبايي‌شون رو پنهان كنن كه اگه كسي خواست يه روزي دوستشون داشته باشه، مطمئن باشن كه اونها رو براي پول و زيباييشون نخواسته و ...
حالا يه عده سعي مي‌كنن كه هر طوري شده پولدار و زيبا بنظر بيان تا بلكه كسي دوستشون داشته باشه و يا بهشون توجه كنه!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, October 28, 2003

من نميدونم چطور آدمي ميتونه خودش رو به هر شكلي صاحب يه نفر ديگه بدونه تا جايي كه بخاطر اين تملك، به خودش اجازه بده اون شخص رو بكشه!
منظورم همين بحث قتلهاي ناموسيه كه اين روزها صحبتش ميشه. حالا كسايي كه ازدواج كردن شايد بتونن يه حقي به خودشون بدن كه مثلا ما عهدي بستيم و ملزميم بهش عمل كنيم و هر كي تخطي كنه خيانت كرده، اما اين پدرها و برادرها و ... ديگه نميدونم حرف حسابشون چيه؟ اين هم نوعي بردهداري مدرنه كه توي كشورها اسلامي بيشتر رايجه. البته نگيد همه جا هست، ميدونم كه هست اما حداقل جاهاي ديگه دنيا باهاش مبارزه ميكنن اما اينجا انجام اين عمل با تشويق هم همراه ميِشه.
كلاهتون رو قاضي كنيد. چند بار چنين اخباري شنيديد و به قاتل حق داديد؟ چند بار با خودتون تصور كردين كه اگه يكي از نواميستون چنين كاري بكنه شما حق داريد بكشيدش حتي اگه به قيمت جونتون تموم شه؟
باور كنيد هنوز هم به زنها، به چشم يه حيوون خونگي نگاه ميكنيم. نميدونم چقدر گفتن اين حرف بهتون برخورنده است اما متاسفانه هنوز خيلي‌هامون اينجوري هستيم.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, October 10, 2003

سالهاست كه مطالب شيرين عبادي رو دنبال ميكنم و از كارهاش هم اتفاقا خيلي لذت ميبرم. توي اين چند سال تا حالا من نام سه ايراني رو در رابطه با صلح نوبل شنيدم. خاتمي، آغاجري و حالا عبادي. در مورد خاتمي با اينكه من از معدود آدمهايي هستم كه 2 بار بهش راي دادم و كماكان از كارنامه اش دفاع ميكنم بايد بگم بيشتر مستحق اين بود كه كانديداي بهترين سخنران در رابطه با حقوق بشر بشه. چون جز زدن حرفهاي قشنگ كار خاصي انجام نداده. آغاجري هم بيشتر بخاطر دستگيريش معروف شد. اگرچه مقالات اون رو هم پي ميگرفتم ولي بيشتر يه ايدولوگ اسلامي بود تا مصلح. اما شيرين عبادي سالهاست كه بي سروصدا فعاليت ميكنه و آروم و بااحتياط سعي ميكنه از خطوط قرمز رد شه و يا حتي اونها رو بشكنه. شايد براي همينه كه كمتر كسي اسمش رو شنيده و يا توقع داشته جايزه اي به اين بزرگي بگيره. دقت كنيد ميبينيم اكثر كسايي كه درگير پرونده هاي بزرگ شدن سرانجام خوبي پيدا نكردن اما خانوم عبادي هميشه آروم با احتياط جلو ميرفت و خوب هم جلو مي رفت.
انصاف نيست كه اين جايزه رو به مردم ايران تبريك بگم. چون ما قبلا ثابت كرديم كه حقوق بشر رو «حقوق من» تعبير ميكنيم و ارزشي براي آزادگي و برابري حقوق انسانها قائل نيستيم.
در هر صورت اين جايزه رو به همه آزادگان جهان و علاقمندان حقوق انسانها تبريك ميگم. چه ايراني و چه غير ايراني.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, September 27, 2003

به اين داستان توجه كنيد :
«همون شبهايي كه پدرم شهيد شده بود مراسم دعاي كميل برگزار كرده بوديم. پس از پايان دعا، اعلام كردن چون الان امام زمان پيش ما حضور داره! هر كسي حاجتي داره بگه كه امام زمان ميشنوه و اجابت ميكنه.
خاله من دست به دعا برداشت و از امام زمان تقاضا كرد كه به ما و خواهرش صبر بده تا بتونيم اين غم بزرگ و تحمل كنيم. در همون لحظه آقاي سبز پوشي وارد شد و به خالهي من گفت كه تو از كجا ميدوني من به بچهها صبر ندادم! و عباش رو روي من و برادر خواهرم انداخت و بعد گونههاي ما رو بوسيد. خاله من كه خيلي ترسيده بود به اون آقا گفت : به خواهرم هم صبر بده. و امام زمان پاسخ داد به اون هم صبر دادم….»
اين قسمتي از خاطرات دختر يك شهيد بود كه چند شب پيش از صدا و سيما پخش شد و خونسردي مجري بعد از شنيدن اين خاطره نشون ميداد كه كاملا با اين معجزات آشنايي داره.
البته كه اين خاطره حقيقت داشت اما تا جايي كه من ميدونم اگه چنين اتفاقي ميافتاد بايد مردم ميريختن و اون منطقه رو مكان مقدس اعلام ميكردن و يه مسجدي، چيزي براي مفت خوري ميساختن. حالا چرا اين اتفاق نيفتاد نميدونم.
ميگم خدا رو شكر كه جبران تمام كمبود معجزات پيامبر رو ما توي اين 25 سال كرديم. يه معجزه توي اين مايهها كافي بود تا تمام مشركين دوران جاهليت به محمد ايمان بيارن، نميدونم چرا محمد كوتاهي ميكرد.

نتيجه گيري اخلاقي : دروغ كه حناق نيست!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, September 22, 2003

سايت‌هاي ضد پروكسي اين روزها خيلي طرفدار پيدا كرده. اما متاسفانه عمرشون كوتاهه. چون حكومت خيلي زود اون رو مشمول فيلتر مي‌كنه. دولت آمريكا يه سايتي رو براي ايراني‌هايي كه مي‌خوان از فيلتر عبور كنن و يا اينكه به جايي برن كه با آي پي شناخته نشن، تاسيس كرده كه البته آي پي اون رو هم مدام تغيير مي‌ده كه نشه فيلترش كرد. براي ديدنش اينجا رو كليك كنيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, September 07, 2003

آيت‌الله خميني شايد تنها آدمي باشه در جهان كه حتي بعد از مرگش هم كتاب مي‌نويسه! البته اين اصلا بد نيست. خيلي هم خوبه كه آدم جبران كم كاري‌هاشو بعد از مرگ بكنه. اما مشكل اينجاست كه طرفدارانش مدعي عستند كه ايشون اين كتابهارو قبل مرگ و در دوران زندگيشون نوشتن و اونها فقط دارن منتشرش مي‌كنن.
كجاي كار ايراد داره؟ براتون مي‌گم:
امروز اخبار اعلام كرد كه سازمان حفاظت از انديشه‌هاي امام (يا چيزي توي همين مايه‌ها) تاكنون بيش از 800 عنوان از امام كتاب منتشر كرده كه حدود 130 موردش فقط در مورد قرآن بوده و ... و در ادامه تصاويري از يك كتابخونه‌ي شيك با تعداد زيادي كتاب نشون داد.
من نمي‌دونم اينها مي‌خوان كي رو مسخره كنن؟! ما رو يا آيت‌الله خميني رو؟!
فرض كنيم كه امام 100 سال عمر كرده باشه (كه نكرده) و از بدو تولد كتاب نوشته (كه ننوشته) و تا حالا (توجه كنيد، تا حالا! شايد سال ديگه چند عنوان اضافه بشه) 800 عنوان كتاب نوشته (كه مدعي هستند بيش از اينها بوده) و هر كتاب لااقل 200 صفحه حجم داشته (كه تصاويري كه من ديدم هر كتاب حداقل 400 صفحه نشون مي‌داد)، امام در 36600 روز زندگي (كه همه سالهاش رو هم كبيسه حساب كردم تا ايشون حداكثر استفاده رو از عمرشون ببرن) 160000 صفحه مطلب نوشتن! يعني روزي بيشتر از 4 صفحه!
خب از خواب بيدار شين! گرچه ايشون همينجوري با همه اين تخيلات باز هم خيلي پر كار بودن، اما حالا واقعيات رو بررسي كنيم:
مطمئن نيستم اما فكر مي‌كنم كه ايشون حدود 80 سال عمر كرده باشه و خيلي نابغه بوده باشه از 10 سالگي كتاب نوشته و تا حالا 800 عنوان كتاب نوشته و هر كتاب منصفانه ببينيم 300 صفحه حجم داشته، امام در 25568 روز زندگي (با احتساب 18 روز كبيسه) 240000 صفحه مطلب نوشتن! يعني روزي بيشتر از 9 صفحه!
آدم روزي 9 صفحه مشق هم بنويسه به هيچ كاري نمي‌رسه حالا شما تصور كن ايشون فقط كه نمي‌نوشتن! تحقيق مي‌كردن، مطالعه مي‌كردن، به امور شيعيان جهان رسيدگي مي‌كردن، به امور انقلاب و مملكت رسيدگي مي‌كردن، به زندگي مي‌رسيدن، لااقل 7 ساعت مي‌خوابيدن، غذا مي‌خوردن، توي اين دوران تبعيد و زندان و سفر رفتن، مريض شدن، مهمون داشتن، مهموني رفتن و ... و هزار تا كار ديگه هم كردن.
...
خلاصه بگم! مگه مريضين دروغ مي‌گين؟ بابا اينهمه در مورد ائمه اطهارتون و پيامبر عزيز چاخان مي‌كنين، مي‌گيم باشه! 1400 سال پيش كي بود و كي نبود. اما آيت‌الله خميني رو كه همه يادشونه!
حيفه بخدا! از نظر من آيت‌الله خميني، گذشته از ظلمي كه به نسل ما كرد، شخصيت جالبي بود. حيفه كه ديگه تا اين حد خرابش كنيم.




(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, September 06, 2003

بابا اين امير خان خيلي اعتماد به نفسش بالاست. باز يه ميل از طرف بلاگر برام فرستاده و درخواست پسورد كرده. آدم كه از يه جا دوبار گزيده نمي‌شه. من ادعاي هوشم نمي‌شه اما حداقل يه كلك ديگه بزن. بابا ما ساده‌دليم و كلكت مي‌گيره اما تو رو خدا ديگه ما رو نفهم فرض نكن. حداقل متن نامه رو عوض كن.
سابجكت اين ميل رو بخاطر بسپاريد و گول اين امير خان رو نخوريد. بي‌خود نبود قسم مي‌خورد كه اين ميل‌ها كار اون نيست. مي‌خواست اگه دوباره لازم شد اين كلك رو بزنه حداقل بگيره.

From: "Blogger"
To: members@new.blogger.com
Subject: Add more visitors to your blog by this submission form !
Date: Sat, 6 Sep 2003 19:17:51 +0430



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, August 22, 2003

آقاي «امير تنها» كه ظاهرا خودشون رو ملقب به هكر مي‌دونن. پسورد بنده رو برام فرستاده و نكاتي رو متذكر شده كه شايسته تر بود بنده به ميل ايشون پاسخ مي‌دادم. اما از اونجايي كه اين مطلب رو از قبل به فكر نوشتنش بودم كه نوعي جوابيه به ايشون هست، اون رو با پاسخ نامه‌اش يكي مي‌كنم و اينجا مينويسم.
1 – شما مدعي شدين كه هدفي از اين كار داشتين! و در ادامه دليلش رو درگيري با مديران پرشن بلاگ اعلام كردين. خب اگر هم اينطور باشه و به فرض محال كه حق هم با شما بوده باشه، به ويلاگ‌هاي بلاگ اسپات و بلاگ اسكاي و چند آدرس كه دات كام هستن چه مربوط؟ فكر نمي‌كنيد اين كار شما شبيه تروريستهايي باشه كه براي انتقام از دولتي يا رژيمي، آدمهاي بي‌گناهي كه ربطي به موضوع ندارن رو گروگان مي‌گيرن؟
2 – حالا فرض كنيم كه شما حق اين كار رو داشتين و اعتراض شما هم به حق بوده و تنها راهش هك كردن ويلاگها بوده. منطقي نبود كه شما بانوشتن نامه‌اي، خيلي مودبانه به صاحب وبلاگ ورودتون رو اطلاع مي‌دادين و به روشي صحيح‌تر از اون مي‌خواستين كه با اعتراضتون همراه بشه و به پسورد و ايميل كسي دست نمي‌زدين؟ سمت چپ من، لينك به «دادخواست آزادي وبلاگها از سانسور» قرار داره. فكر مي‌كني كسايي كه اين دادخواست رو تنظيم كردن بايد مي‌اومدن مثل تو وبلاگها رو هك كنن تا صداشون رو به گوش كسي برسونن؟
3 – خيلي‌ها مثل من بر اين عقيده هستن كه هدف جنابعالي صرفا خودنمايي بوده و بس. خودنمايي كه باسكوت خيلي از ويلاگ نويسها و تشويق يه عده بچه كم سن و سال مواجه شد. شما كه تا اين حد توانايي علمي داري ميشه برام سايت گوگل يا ياهو رو هك كني تا من هم به توانايي تو ايمان بيارم؟
4 – از من ناراحت شدي كه بهت گفتم دزد. عزيز من! كسي بدون اجازه وارد حريم خصوصي تو مي‌شه، چيزي رو تغيير مي‌ده، چيزي رو بدون اجازه بر مي‌داره و در نهايت بدون يه عذرخواهي ساده، توقع داره كه حتما ازش بخواهيم – ميل بزنيم – تا چيزي كه متعلق به خودمون هست بهمون تحويل بده بايد بهش چه صفتي بدم؟ بگم دانشمند و نابغه علم كامپيوتر خوشحال مي‌شي؟ فراموش نكن دزد‌ها هم در حد خودشون و در كار خودشون نابغه هستن. حداقل اگه كار زشتي انجام مي‌دي تحمل چنين صفاتي رو هم داشته باش.
5 – شما اعتراض نامه‌اي منتشر كرده‌ايد كه توي اون تلويحا خواستيد كه مديران پرشن بلاگ، سايت‌هاي غير اخلاقي و نادرست رو ببندن، صرف نظر از اينكه درخواست شما و متن اعتراضتون كاملا كودكانه بود و بنظر مي‌اومد بعد از خودنمايي‌هاي بسيار، براي توجيه اخلاقي دادن به كارهاتون آماده‌اش كردين، چطور از مديران پرشن بلاگ گله كردين كه چرا به آزادي بيان و … احترام نمي‌زارن و بلاگ شما رو مسدود كردن؟
6 – در انتها هم تهديد كردي كه اگه بازم بهت بگم دزد وبلاگ من رو مجددا هك مي‌كني؟! من رو ياد بچگي‌هام دعواهام با هم‌ سن و سالهاي اون موقع‌ام مي‌اندازي. فكر نمي‌كني همين تهديدت بيشتر از هر چيز دليلي براي اينكه جنابعالي اصلا اون «سوار سفيد پوشي كه براي اصلاح جهان از هر چه بدي هست» نيستي و قصد خود نمايي داري؟
7 – اما من يه پيشنهاد دارم. نوشته‌ها و نظرخواهي‌هاي اين دوران رو جايي يادگاري نگه دار و زماني كه بزرگ شدي – در حد 25 سال – بيا و يه سري بهش بزن. فكر مي‌كني چه احساس از خوندنش پيدا كني؟
8 – دوست عزيز و كم سن و سال. در دنيا نوابغ زيادي بودن كه اتفاقا بزه‌كار هم از كار دراومدن و امروز تاريخ اونها رو به بزه‌كاري مي‌شناسه. برو بفكر يادگرفتن چيزي باش كه بدردت بخوده و بدرد ديگران. راه اصلاح دنيا، چه مجازي و چه حقيقي، اين نيست كه از هر چي خوشت نيومد و درست ندونستي نابود كني. بهتر نيست بجاي ياد گرفتن مطالبي در مورد هك، بري و يه كمي كتابهاي انديشمندان بزرگ جهان رو بخوني و باعقايدشون آشنا بشي؟

به هر حال من فعلا برگشتم البته اگه باز به قهرمان اخلاق ديگه پيدا نشه و تصميم نگيره به بهانه دستمالي، قيصريه رو به آتيش بكشه. من متن نوشته شده رو بوسيله اين امير آقا در اين وبلاگم باقي مي‌زارم. اما از بقيه وبلاگهام حذف مي‌كنم چون اونا هر كدوم روال خاصي دارن كه نمي‌خوام نوشته‌ي اضافه‌اي در اونجا وجود داشته باشه. نوشته اعتراض آميز اين امير خان رو هم اينجا منتشر مي‌كنم كه بدونه باهاش مشكلي ندارم و در پايان هم ازش عذر مي‌خوام، نه بخاطر صفتي كه بهش دادم، بخاطر اينكه با گفتن اين صفت ناراحتش كردم.
اين همه بيانيه امير خان :
«ضمن عرض خسته نباشيد و تشکر از زحمات مديران محترم پرشين بلاگ بايد عرض کنم که سيستم آموزش نوشتن و کار با سايت برای انگيزه پيدا کردن نويسنده امری ضروری است و نبايد انتظار داشت خدمات را از يک سايت دريافت کنيم و آموزش استفاده از آن را از سايت ديگر. و همچنين درسته که نوشتن و درست کردن بلاگ آنقدرها هم سخت نيست اما حتما شما هم قبول داريد که هر فردی با هر سطح سواد و آشنايی با اينترنت ممکن است قصد نوشتن داشته باشه..!
شخصا ترجيح ميدم مطالب سايتهای سياسی را به نقد نکشانم به چند دلیل که مهمترين آنها اينست که : بهترين سياست صداقت است!
رسما نسبت به وجود بلاگهای بيهوده و بی مصرف که به سال ميرسه که کسی
سراغ اونا نيومده و خدا ميدونه نويسنده کجاست اعتراض دارم زيرا اين امر سبب
مسدود شدن اسامی خاصی از بلاگها در سيستم ميشود که حتما توجه داريد
انتخاب نام برای نويسنده چقدر مهم و ضروريه ..!!
دفتر خاطرات بسيار بسيار نمونه های فراوان در همين پرشين بلاگ دارد و نشان ميدهد که وبلاگ محيطی است کاملا داخل جامعه. جامعه ای به نام بلاگرها!
نوشته های وبلاگ خاطرات يک فاحشه و يا توت فرنگی دليلی بر وجود افکار و انديشه های پنهانی در جوانان است که براحتی توسط يک وبلاگ قابل بيان است و حتی در بسياری از موارد موفقيت نويسنده در نوشتن همين حرفهايی است که يا طنز نيش دار است و يا گرچه تلخ است اما گفتنی است.
و يا ظاهری زشت و مسخره دارد اما باطن آن نويسنده ايست که هدفش صد درصد چيز ديگريست‌..!
اميدوارم دست نوشته های من اولين اقدام برای ايجاد محيط بحث و گفتمان در بلاگها باشد.
يک توضيح : وجود سايت پرشين تاک گرچه بنظر ضروری است اما به نظر من محيط آن بيگانه و خارج از صميميت است و کمتر نويسنده ای در آن حرفهای دل خود و انديشه های پنهانی اش را ميزند.
شديدا نسبت به وجود بلاگهايی فاقد هرگونه کلام زيبا و گفتنی اعتراض دارم !
بلاگهايی که با هدفی مثل سکس و يا روابط جنسی دختر و پسر ساخته شده اند
اما تنها در آنها شاهد عکس يا لينک به ساير سايتهای اين چنينی هستيم.
مديران پرشين بلاگ در مورد اين بلاگها حتما و حتما بايد بينديشند...!
ليست کاملی از آنها برای مديران در اولين فرصت ارسال خواهم کرد. به دليل وجود
محتوايی واقعا خارج از محدوده ی فرهنگ وبلاگ نويسی از ذکر آدرس آنها معذورم.
اميدوارم اقدام لازم صورت بگيرد! ***


24 تیر ماه 1382
با احترام - امير »

و در ادامه :
«از آنجا که در پاسخگويی به درخواستهای من کوتاهی شد 63 وبلاگ را هک کردم تا به اهدافم رسيدگی شود .. !
متاسفانه بازهم پاسخی داده نشد ! و طبيعی است که شما چندان توجهی به من نداشته باشيد.
همانطور هم که انتظار داشتم وبلاگم مسدود شد و من به خانه ای جديد رفتم تا موج اعتراضات را همچنان رهبری کنم ! کدی طراحی کرده ام که ميتواند تبليغات پرشين بلاگ را بردارد . به زودی هم برنامه ای را ارائه خواهم داد که به وسيله آن بتوان تمام محتويات يک وبلاگ را از سايت پرشين بلاگ به يک خدمات رسان ديگر انتقال داد و تا آنجا که ميشود وبلاگ نويسان را از پرشين بلاگ دور نمود !

وبلاگ مسدود شده ی من : http://amiralone.persianblog.com
وبلاگ جديد و محل اعتراض : http://amiralone.blogspot.com

19مرداد 1382
با احترام – امير»

و باز هم در ادامه :
«ويروس جديد و بسيار کارآمد به نام Dimonia به سرعت در حال انتشار ميان وبلاگ نويسان است!
اينکه مديران سايت توجهی به انتشار آن و نحوه ی عملکرد آن ندارند و به شوخی گرفته اند اقدام مرا شتاب بخشيده است ..
در حال حاضر رسالتم تمام شده است ! اما ويروس ميان جامعه ی وبلاگ نويسان باقی خواهد ماند
تا روزی که .......

29 مرداد 1382
با احترام - امير »


در انتها باز تذكر مي‌دم كه اظهارات اين آقاي دن كيشوت اصلا مورد تاييد من نيست. فقط خواستم بهش بگم راه معقول‌تري براي اعتراض كردن وجود داره.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, August 21, 2003

سلام. به خونه‌ام برگشتم. در اين مورد خواهم نوشت.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, August 15, 2003

Dimonia hacked this blog
http://amiralone.blogspot.com


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, August 10, 2003

احتمالا خيلي‌ها مثل من از كتابهاي علمي - تخيلي خوششون مياد. چند وقت پيش يه لينكي دادم به سايت بعد هفتم كه دوستاي تخيلي نويس جمع شدن اونجا و كارهاي جالبي مي‌كنن. يكي از كارهاشون كتاب پنجم هري پاتر بود كه من زياد ازش خوشم نمي‌ياد. راستش فكر مي‌كنم شايد اگه 20 سالم بود برام كتاب جذابي مي‌شد يا اگه مثل بعضي‌ها دنبال اين بودم ببينم توي دنيا چي‌ پرفروش مي‌شه تا من هم اون رو اثر بزرگ هنري قرن اعلام كنم.
اما دوستان تخيلي نويس و مترجمين آثار علمي - تخيلي اين سايت براي هر سليقه‌اي چيزي دارن. كتاب «راز داوينچي» كار جديديه كه شروع كردن و تا حالا 5 بخشش ترجمه شده. به ترجمه آقاي حسين شهرابي و خانوم سميه گنجي و البته ويراستاري آقاي وحيد بهلول كه هري پاتر5 رو ترجمه كرده بود. من كه تا حالا از اين كتاب خيلي لذت بردم. گرچه هنوز داستان اصلي خيلي مشهود نيست اما به اندازه كافي گيرا هست كه آدم رو دنبال خودش بكشه.
اگه دوست داشتيد بريد و دريافتش كنيد و لذت ببريد و به جون عوامل گردآورنده‌اش (از جمله من كه معرفي كردم) دعا كنيد.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, August 09, 2003

نميدونم كسي مي‌دونه من كجايي هستم يا نه. خودم مي‌گم. من شمالي هستم و اهل بندرانزلي. اونهم از اون ناسيوناليستهاش.
دوست ويلاگ‌نويسي يه CD آماده كرده در مورد شهر انزلي. اين كار اگه براي همه‌ي شهر‌هاي ايران بشه مي‌تونه خيلي هم جالب باشه. اين دوست ما البته يه ويلاگ هم براي معرفي CD ايجاد كرده به نام كومه. بد نيست سري بزنيد. لااقل براي كارهاي مشابه ميشه ايده گرفت.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, July 23, 2003

از گداها متنفرم! چون رسم خوب جوونمردي و كمك به همنوع رو برانداختن. هيچوقت به كسي كه ازم پول مي‌خواد پول نمي‌دم. مگه اينكه معتاد باشه! چون حداقل پول رو به مصرف «عشق و حال» مي‌رسونه و من هم مي‌دونم پولم چطور خرج شده. اما اين نره خرهاي ولگردي كه كاسه‌ي گدايي دستشونه واقعا كسي مي‌دونه با اين پولها چيكار مي‌كنن و چقدر ثروت دارن؟
اما در عوض هر وقت هم كمك نمي‌كنم تا چند ساعت با خودم درگيرم كه نكنه واقعا يارو محتاج بود و ...
بدبختي اينه كه توي اين مملكت جاي همه با هم عوض شده، معلم گدايي مي‌كنه، گدا راننده شده، راننده مهندس شده، مهندس شوفر شده و ...
خدا پدر مسوولين رو بيامرزه كه توي اين چند سال چيزهايي به ما نشون دادن كه فكرش رو هم نمي‌كرديم.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, July 12, 2003

اين ابراهيم نبوي هم وافعا زده به سيم آخر. بعد از اون نامه معروف، حالا هم اين طنز. مثل اينكه تازه يادش اومده كه توو خارج، دادگاه مطبوعات نداره و راحت ميتونه خيلي چيزها بنويسه.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, July 10, 2003

من از علاقمندان هري پاتر نيستم اما فكر مي‌كنم طرفدار زياد داشته باشه. نمي‌دونم جلد پنجمش توي ايران چاپ شد يا نه اما دوست خوبم آقاي وحيد بهلول و همكارانش در سايت بعد هفتم كه متعلق به باشگاه علمي تخيلي نويسان ايرانه، شروع به ترجمه اين كتاب كردن. تا امروز فكر مي‌كنم دو فصلش رو ترجمه كردن. ظاهرا pdf اون رو هم اگه بخواين براتون مي‌فرستن. اگه دوست داشتين بهش سر بزنين.


(0) comments


سالهاي زيادي ميشه عادت كرديم كه داشته‌هامون رو ببرن و ما صدامون در نياد. به از دست دادن عادت كرديم و غر زدن.
زماني كه تكه‌هاي اين كشور رو انگليس و عثماني و روسيه بين خودشون تقسيم مي‌كردن، تماشاچي شديم. نگيد جنگيديم! چقدر جنگيديم و چطور جنگيديم؟! اما به ما چه مربوطه؟ مسبب همه‌ي اون اتفاقات خاندان قاجار بودن كه درست يا نادرست، اصل و نسب اونها رو هم چسبونديم به مغولها و تقصير رو از گردن خودمون برداشتيم. شايد حق داشتيم.
چند دهه‌اي ميشه كه اين تكه‌هاي جدا شده، سرزميني شدن و شروع كردن به تصاحب دانشمندان و شعرا و مفاخرمون. يكي يكي براشون كنگره ميزارن و يادبود درست مي‌كنن و روز ملي اعلام مي‌كنن. حتي ملانصرالدين رو هم صاحب شدن. ما هم تماشا كرديم. شايد هم حق داشتيم! دانشمنداني كه به هر دليلي به عربي و تركي و … كتاب مي‌نوشتن و صحبت مي‌كردن رو چرا بايد ايراني و از خودمون بدونيم. بزار مال ديگري باشن. به كجا بر مي‌خوره؟
سالها بعد افتادن به جون زيرخاكي‌هامون. اونها رو هم بردن و سهم ما تماشا شد. باشه! تقصير سلسله پهلوي بود كه دست‌نشانده بودن و مزدور بيگانه. تازه! پدرامون تماشا كردن! ما بي‌تقصيريم!
زماني كه انقلاب شد خيلي‌هامون يا نبوديم، يا بچه بوديم (به همين زودي انقلاب هم جزء تاريخ شد). انقلاب رو هم تصاحب كردن! خيلي راحت اومدن و صاحبش شدن و ما هم اونقدر ازش بيگانه شديم كه يقه پدر و مادرامون رو گرفتيم كه اصلا چرا انقلاب كردين و اونها هم مثل بچه‌هاي خطا كار تقصير رو به گردن ديگري انداختن كه بابا! ما اصلا نقشي در انقلاب نداشتيم و … . اصلا معلوم نشد كي بود كه انقلاب كرد! يه عده معدود پيدا شدن و با زرنگي انقلاب رو هم مال خودشون دونستن و ما هم با بي‌تفاوتي تماشا كرديم. بازم مقصر نبوديم؟
اما زمان جنگ خيلي‌هامون بوديم. جنگ سختي بود. حافظه‌ي خيلي‌هامون هنوز پر از خاطراتشه. حالا كه بيشتر از يك دهه از جنگ گذشته، اون رو هم دارن تصاحب مي‌كنن و ما چيزي نمي‌گيم. تمام تبليغات تلويزيوني و مجلات، داره با صداي بلند به ما مي‌فهمونه كه يه عده بسيجي و پاسدار رفتن و به عشق آقا و امام و اسلام جنگيدن و پيروز شدن و در نتيجه چون وارث خون شهدا (رفقاشون!) هستن حق دارن تا قيام قيامت براي تمامي نسلها، تصميم بگيرن. انگار نه انگار كه اونهايي كه جنگيدن پدر‌ها و برادر‌ها و همسر‌هاي ما بودن كه براي اين كشور جونشون و جوونيشون رو گذاشتن و جنگيدن.
امروز هم مي‌خوايد تماشا كنيد؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, May 26, 2003

من هنوزم نفس مي‌كشم!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, May 01, 2003

خوشا آنان كه با عزت ز گيتي
بساط خويش برچيدند و رفتند

زن رشتي هم رفت.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, April 21, 2003

هورا. من بلاخره پابليش شدم! اشكال از تمپلتم بود كه با يادآوري عصيان حل شد.


(0) comments


خيلي متاسفم، ولي انگار بي‌آزارتر و بي‌صداتر از جماعت ولاگنويس براي بازداشت پيدا نكردن. باز هم يكي از دوستان وبلاگنويس به جرم وبلاگنويسي بازداشت شد.
به امبد آزادي دوست عزيزمون «وبگرد» و به اميد روزي كه وبلاگنويسها و همه‌ي مردمي كه بزرگترين جرمشون بلند يلند فكر كردنه، آزاد و راحت و بي‌دغدغه زندگي كنند.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, April 16, 2003

كسي خاك خوب و مرغوب سراغ داره؟! مي‌خوام از دست اين بلاگر سرم كنم!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, April 08, 2003

نه! مثل اينكه اين بلاگر لج كرده. فقط اينجا رو پايليش نمي‌كنه. فعلا دارم براي خودم مي‌نويسم تا بعد.
قابل توجه كافرين:
من رو ببينيد وبلاگم پابليش نمي‌شه! عاقبت هر كي كه با اعتقادات ديگران در بيفته همينه!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, April 07, 2003

گاهي كه مي‌رم سراغ نظرخواهي‌هاي خودم و ديگران بعضي چيزهايي مي‌بينم كه برام جالبه :
1- هيچ وقت اونهايي كه فحش و بد و بيراه مي‌نويسند نه آدرس وبلاگي مي‌دن نه ايميل و نه حتي نام مشخصي. حالا دليلش چيه خدا عالمه!
2- يه عده‌اي صرفا ميان توي نظرخواهي كه مشتري براي وبلاگشون جمع كنن كه خب حتي اگه كار خوبي هم نباشه، كار بدي هم نيست. حداقل به من يادآوري مي‌كنه كه سري هم به ديگران بزنم.
3- يه عده‌اي ساديسمي هستن. فقط ميان كه يه حرفي بزنن و به خواننده يه عذابي تحميل كنن برن.
4- يه عده‌اي هم مازوخيسم هستن. فقط ميان تا در وبلاگي كه باب ميلشون نيست، به خودشون عذابي بدن و برن.
5- يه دسته كه دختر باز حرفه‌اي هستن. ميان و قربون صدقه‌اي مي‌رن و آدرس مي‌دن و تقاضاي تماس مي‌كنن.
6- يه دسته هم پسر باز حرفه‌اي هستن. ويلاگ خوندن رو با سبزه گره زدن عوضي گرفتن. ميان و چيزي مي‌گن مگه بختشون باز بشه.
7- يه عده دچار نارسيسم مزمن هستن. البته به اين بيماري بايد مواردي مثل حس «من خيلي خدام» و «من آخرشم» رو هم اضافه كنيم. حس مي‌كنن خيلي در سطح بالايي از معلومات و تجربه هستن و همه رو از بالا مي‌بينن. براي همين از راه نرسيده شروع مي‌كنن فتوا دادن و نصيحت كردن.
البته به اين جمع بايد عده قليلي رو هم اضاقه كنم كه فقط نظر مي‌دن، چون نظري دارن!


(0) comments


نمي‌دونم تا كي بياد غمزه‌هاي اين بلاگر رو تحمل كنيم. گوگل كه بلاگر رو خريد گفتم شايد وضع بهتر شه اما ظاهر تنها تغييري كه كرده اين بوده كه بالاي سر بلاگهاي ايراني تبليغ ايراني ظاهر شده.
خيلي زود به زود مي‌نويسم، حالا اين بلاگر هم يه چند هفته‌اي بايد نوشته‌هاي ما رو بايكوت كنه تا كي عشقش بكشه و بزاره به نمايش.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, April 03, 2003

يه زماني فكر مي‌كردم براي اصلاح اين كشور يا دنيا بايد اسلحه گرفت و تموم مسلمونهارو كشت! خب خيلي بچه بودم.
كمي كه بزرگتر شدم فكر مي‌كردم بايد تمام تندروها رو كشت مسلمون و يهودي و مسيحي هم نداره. اما هنوز بچه بودم.
كمي بزرگتر شده بودم و از كشتن دست كشيده بودم. اما هنوز معتقد بودم بايد خراب كرد تموم اين مساجد و كنيسه‌ها و كليساها رو. بايد آتيش زد تمام اين كتابهاي به اصطلاح آسماني رو. بچه بودم هنوز!
خيلي بزرگتر شدم تا فهميدم كه با خشم و غضب و متعصبانه نگاه كردن مي‌شه چيزي رو خراب كرد، اما هرگز نمي‌شه چيزي رو ساخت. بزرگتر شده بودم.
نمي‌دونم امروز چقدر بچه‌ام يا بزرگ. اما فكر مي‌كنم بايد به مردم انديشيدن رو ياد داد و درست انديشيدن رو. بايد اصلاح انديشه‌هاي كهنه رو ياد داد نه خراب كردنش رو. بايد باور ساختن رو به مردم يادآوري كرد نه قدرت خراب كردن رو و بايد ...
بايد خيلي بچه باشي كه فكر كني مي‌توني كاري بكني و ...
.. و من هنوز بچه‌ام.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, March 19, 2003

اين دومين عيديه كه بهتون تبريك مي‌گم. اميدوارم سال جاري همون سالي باشه كه مي‌خوايد.
سال نو مبارك


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, March 06, 2003

نيايش
خداوندا! تو را شكر ميگوييم كه از موجوداتي موسوم به معصوم و امام، 14 عدد بيشتر نيافريدي، وگرنه تمام طول سال بايد بخاطر مردنشون، سياه ميپوشيديم و عزا ميگرفتيم.
و تو را شكر ميگوييم كه عرضه‌ي جنگيدن را از همه‌ي آنها (جز يكي دوتاشون) گرفتي، و گرنه به ازاي هر شهادت، 1 ماه، شب تا صبح بايد با صداي نوحه، ميخوابيديم.



(0) comments


چون وارد ماه مبارك محرم شديم و همه‌ي مردم عزادار وسياه پوش هستن، از جميع برادران و خواهران تقاضا ميشه در اين ماه از خواندن قرآن اجتناب كنن تا روح آن بزرگواران در آن دنيا و جسمشان در گور نلرزد.
چون بر طبق روايات، قران باعث شادي روح و جسم انسان ميشود.
...
(مثال زنده : آخرين باري كه من قرآن خوندم، يه ربع ساعت ميخنديدم.)


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, March 05, 2003

كسي مي‌دونه چرا مردم ينگه‌ي دنيا، هر چي مناسبت پيدا مي‌كنن براش جشن و كارناوال را مي‌اندازن، اما ما ايراني‌ها، بابت تمام مناسبتهامون، عزا مي‌گيريم و دسته و علم راه مي‌اندازيم؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, February 18, 2003

گاهي اوقات ميبينم دوستاني كه در نظر خواهي‌هام برام مينويسند، در ارتباط با مسائل مذهبي و ديني، من رو متهم به توهين به اعتقادات بعضيها ميكنند. براي همين لازم ديدم اين مطلب رو بنويسم.
پيش از هر چيز بگم كه مخاطب من، علي آقا، فحاش عزيزي كه گاهي اظهار لطف ميكنن و در نظرخواهي‌هام مطالبي مينويسند كه موجبات خنده و تفريح من و بقيه دوستان رو فراهم ميكنن، نيست. مخاطبم دوستان جوان و زودرنجيه كه زود هم قضاوت ميكنن..
در نقشه‌كشي، براي اينكه يك جسم رو بهتر ببيني و بشناسي و درك كني، تاكيد دارن كه بايد اونها رو از نقاط ديد مختلف ديد (Viewport). به اين ترتيب قادر خواهيم بود تمامي نقاط پنهان مونده جسم رو هم كشف كنيم! ... تمام كاري كه من هم سعي دارم انجام بدم تغيير اين نقاط ديد، در مورد مسائل ديني و مذهبيه. من فكر ميكنم براي شناخت بهتر افراد، بهتره اونها رو از همه زوايا ديد و سعي كرد مثل اونها فكر كرد. من در نوشته‌هام هميشه سعي كردم با زباني طنز، و با پرهيز از توهين به كساني كه به هر دليل براي بعضيها عزيزن، مطلبم رو بيان كنم. گرچه بعضيها در علاقه‌شون اونقدر افراط ميكنن كه عادي صحبت كردن در مورد عزيزانشون رو هم توهين محسوب ميكنن.
من آدم معتقد به دين نيستم. اما از عدم اعتقاد نسل جديد به دين متاسف ميشم! چون فكر ميكنم كه اگه من و همفكرهاي من، يه روزي دين رو كنار گذاشتن، چيزي محكمتر داشتن كه جايگزينش كنن. اما در نوشته‌ها و حرفهاي نسل جديد، بنظر نميياد كه چنين جايگزيني داشته باشن.
خيلي اوقات فكر ميكنم چرا نسل جديد، تا اين حد دين گريز شده. صرف نظر از جوابهايي كه خيلي‌هامون به اين سوال ميديم (مثل حكومت، سخت گيري، ...)، من فكر ميكنم اشكال عمده، از معرفي بدي هست كه ما از دين انجام داديم و اين هم ريشه در تفكرات و آموزش سنتي خودمون داره كه سينه به سينه به ارث رسيده و نميخوايم تغييرش بديم.
يادمه سال اول دبيرستان بودم كه دبير دينيمون رو كه اصلا هم از من خوشش نمياومد، مقابل اين سئوال معروف قرار دادم كه آيا «خدا ميتونه سنگي خلق كنه كه خودش نتونه بلند كنه؟!» به هر شق اين سئوال جواب داده ميشد، اثباتي بر ناتواني خدا محسوب ميشد. دبير با معلومات ما هم پس از چند جلسه معطلي و طفره از جواب، بلاخره پاسخ خردمندانشون رو اعلام كردن : «اصلا سئوال شما اشتباه است!» و بنده رو هم در مدرسه ام‌الفساد اعلام و ديگران رو از دوستي با من نهي كردن!
ميدونين مشكل كجاست؟ مشكل اينه كه ما هميشه هر چي از دين و خدا هست رو اسطوره‌اي و افسانه‌اي معرفي ميكنيم و از بچه ميخوايم باورش كنه. از طرفي داستانهاي ديو و پري و فيلمهاي تخيلي رو نفي ميكنيم و هر كي باورش كنه بهش ميخنديم و از طرف ديگه، قصه جن و فرشته و بهشت و جهنم و رو ميخوايم بدون سوال بپذيره و باور كنه و اگه هم باور نكرد، هزارتا اتهام دريافت ميكنه.
ما در تعريف دين و خدا مشكل داريم نه در خود اون! بقول موريس مترلينگ، ما از هزاران سال پيش همه‌چيزمون تغيير كرده، اما هنوز خدايي رو ميپرستيم كه زاده ذهن مردم هزاران سال پيشه. ما فكر ميكنيم هر چي پيامبر و امامانمون رو از مردمان زميني جداتر كنيم و بالاتر ببريم و براشون معجزات عجيب بسازيم و اونها رو خالي از خطا نشون بديم و راستي و كژي رو بر اساس رفتار اونها بسنجيم، اونها رو بيشتر قابل پرستش كرديم و نسل جديد بيشتر اونها رو محترم و عزيز خواهند دونست. در حالي كه نسل جديد اگه به اين داستانها نخنده، اونقدر سست اعتقاد ميشه كه با كمترين تلنگر منطقي، دست از همه چي ميكشه دقيقا راه عكس رو در پيش ميگيره.
من در مورد علي (امام اول شيعيان) بارها نوشتم. معتقدم علي رو بايد چند وجهي ديد. اگه كارهايي كه علي در حمله‌ي اعراب به ايران در صدها سال پيش انجام داده ملاك قرار بديم بايد بگم اگه كسي ايراني باشه و دوستدار علي، خائني است به كشورش! اينكه علي چه كارهايي انجام داد و چه جنايتهايي كرد رو ميزارم برعهده خودتون كه مطالعه كنيد. اما علي در تاريخ اسلام مرد بزرگي محسوب ميشه (لازم به تذكر كه ديگر امامان عزيز شيعه جايي در تاريخ ندارند) و اين بزرگي نه بخاطر قصه‌هايي است كه شيعيان ميسازند و اون رو تا حد خدا بالا ميبرند. همه تاريخ به صداقت و راستي و عدالت علي گواهي ميكنند. اما همين علي هم در جنگ، براي پيروز شدن، از كلك و خدعه ابايي نداشت (رجوع شود به جنگ خندق و مبارزه با عمرو). همين علي چند همسر داشت و از صيغه كردن زنهاي بي‌شوهر دريغ نميكرد و ... و اينها، هيچكدام، اگر هم گفته بشه به علي توهين نشده. نكته اينجاست كه ما ميخوايم علي رو با اصول اخلاقي كه ايراني امروزي بهش معتقده بسنجيم، براي همين هيچكس نميخواد زير بار علاقه‌ي علي و حتي پيامبر به جنس مخالف بره (جمله‌اي منقول است از پيامبر اسلام كه : «من سه چيز را در دنياي خاكي بيش از همه چيز دوست ميدارم، نماز، كار و زن). فكر ميكنم براي همه‌ي ما و نسل جديد (و خود علي!) بهتر باشه علي عرب 1400 سال پيش رو معرفي كنيم و با شناخت كافي از فرهنگ زمانش، رفتارش رو بسنجيم و دوستش بداريم تا اينكه يك علي ايراني خلق كنيم و احمقانه بپرستيمش.
شايد بعدها فرصتي بشه كه همينطور كه بعضي از صفات منفي افراد معروف تاريخ رو مينويسم، از خصوصيات خوب اخلاقيشون هم بگم.
و در پايان اشاره‌اي داشته باشم به دوستمون، علي آقاي فحاش :
براي بزرگ كردن كسي، ميشه اون رو تا حد افسانه‌ها بالا برد، اما براي بزرگ نگه داشتن كسي بايد اون رو مثل يك انسان ديد، با همه ضعفها و عيبهاش، و همه خوبيهاش.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, January 23, 2003

آخ جون بلاخره يكي هم به من فحش داد!
يه علي آقايي (با حضرت علي اشتباه نشود) توي نظر خواهي قبلي من يه سري موارد رو گوشزد كردن كه من هم توضيحي اضافه مي‌كنم.
ايشون ناراحت بودن كه من به مسلمونها توهين مي‌كنم كه لازمه به ايشون متذكر بشم كه من به شيعيان گير مي‌دم نه مسلمونها.
قاطر، تومني سه زار با الاغ فرق داره.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, January 17, 2003

همتون مي‌دونين كه من خيلي به اسلام معتقدم!
همتون مي‌دونين دعا چيز خيلي خوبيه!
از دو جمله بالا نتيجه مي‌گيريم من هميشه دعا مي‌خونم و چند دعا هم هميشه همراهم هست!
يكي از دعاهايي كه خيلي خيلي خوبه «دعاي معراج» است كه من خيلي بهش معتقدم. چون يه بار كه همراهم بود يه آقايي توي اتوبوس، همينجور بي‌خودي كليد كرد كه كيفم رو نگه داره تا من خسته نشم!
يه بار هم يه آقايي، توي شلوغي تجريش برام تاكسي گرفت!
از اونجايي كه من چشم و ابروي قابل توجهي ندارم و موقع راه رفتن هم قر نمي‌دم و هفتاد من هم آرايش نمي‌كنم و چون اصولا بيشتر اوقات پسرم و كمربند شلوارم رو هم هميشه محكم مي‌بندم و … نتيجه گرفتم همه اين معجزات در اثر داشتن اين دعا رخ داده.
از اونجايي كه اين دعا خواص زيادي داره و يكي از خواصش ماشين گير آوردنه كه من مشمولش شدم گفتم توجه شما رو بهش جلب كنم تا شما هم يكي تهيه كنيد و مشكلاتتون حل شه.
مي‌خواستم در مورد فوايد و خواص اين دعا بنويسم كه ديدم چه چيزي بهتر از مفدمه‌اي كه مومنين قبلا بر اين دعا نوشتن. توجه كنيد :
«از رسول خدا منقول است آن شبي كه مرا به معراج بردند از تمامي آسمانها گذشتم تا به آسمان هفتم رسيدم و آنچه ديده بودم، با خداي تعالي بيواسطه سخن گفتم و مراجعت نمودم. چون به مقام جبرئيل رسيدم گفتم يا جبرئيل، اين چه دعاييست كه جمله فرشتگان مي‌خوانند؟ گفت يا محمد اين همان دعا است كه از جانب حق بشما آوردم و خداي تعالي مي‌فرمايد كه هر كه از آدم تا خاتم اين دعا را بخواند يا با خود دارد عزيز و مكرم گردد و حاجتش برآورده شود و حق تعالي هيچ حجاب در ميان او و خودش نگذارد و او را از جميع يلاها محفوظ فرمايد و اگر آدم تا خاتم جمع شود و جميع درياها مركب گردد و آسمان و رمين كاغذ گردد، چندان نويسند كه همه فرشتگان مانده شوند و دريا خشك شود و آسمان و زمين تمام شود نمي‌تواند ثواب اين دعا را بنويسند و از هزار يكي نوشته نشود - جل‌الخالق! - و خواننده اين دعا را تنگي دست ندهد و تا روز ازل بستگي در كار وي نشود و در روز قيامت حساب از وي بردارند و بيحساب داخل بهشت شود، يا محمد دارنده و خواننده اين دعا راستكاري يابد هر كس در عمر خود يكبار اين دعا را بخواند و اگر نتواند گوش بدهد يا با خود دارد چنان باشد كه چهل هزار ختم قرآن كرده باشد و چهل هزار حج كرده و چهل هزار گوسفند قرباني كرده باشد و چهل هزار بنده آزاد كرده و چهل هزار مسكين را اطعام داده و چهل هزار برهنه را پوشيده باشد و تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داوود و فرقان محمد‌المصطفي خوانده باشد - توجه كنيد : فقط اگه دعا رو داشته باشه! - و اگر بيمار باشد چنانچه طبيبان از معالجه آن عاجز باشند چون اين دعا را به آن بيمار دهند و بر بالين وي گذارند شفا يابد - گور پدر علم پزشكي! - و اگر كسي قرض دار باشد اين دعا را بخواند حق تعالي دين او را ادا فرمايد - از جميع طلبكاران عزيز تقاضا مي‌شود كه بروند و با خدا حساب كنند! چون من اين دعا رو دارم - و اگر كسي كاهل نماز باشد اين دعا را با خود دارد حق تعالي دل او را روشن گرداند حريص نماز شود و اگر زن دشوار زايد اين دعا بر آب خواند بخورد به آساني بار نهد - دكون قابله‌ها تخته شد! - و اگر كسي را بسته باشند اين دعا بر موم گيرند بر كمر وي بندد في الحال گشاده گردد - براي همينه كه در زندانها، تيغ و طناب و داروي نظافت و دعاي معراج رو از زندانيها دور مي‌كنن! - و اگر بخت دختر بسته باشد اين دعا را بخوانند يا با خود دارد بخت او گشاده شود - قابل توجه وبلاگ نويسهاي خانوم رو دست مونده‌اي مثل خورشيد خانوم - و اگر كسي را به پاي دار برند اين دعا را بر وي بخوانند و بدمند يا در نزد آنكس باشد هيچ ضرري به او نرسد - بيچاره اونهايي كه يه عمر دنبال آب حيات گشتن و پيدا نكردن - و اگر جهت فرزند بخواند خداوند عالم پسري بوي عطا فرمايد - خدا هم كه آخر حقوق زنانه! پسر فقط نه دختر، دختر آدم نيست - و دارنده اين دعا از گزند مار و عقرب و زبان بدگويان ايمن گردد - قايل توجه مرتاضان هند كه با مار و عقرب سرو كار دارن - و خواننده و دارنده اين دعا از درد گوش و درد سر و درد چشم و درد دل و جگر و فالج و لغوه و جميع دردها و بلاها ايمن گردد - بابا! آستامينوفن، آسپرين، ساليسيلات، ليدوكايين، نيتروگيليسيرين، هيدرواستامين … بابا! داروخونه، ناصرخسرو - و هر كس اين دعا را با خود به گور برد حق سبحانه او را ببخشد و سكرات موت را بر وي آسان گرداند و از عذاب قبر و سئوال منكر و نكير ايمن گرداند - خدا نبخشه اون آدمي رو كه وقتي من مردم، اين دعا رو از جيبم كف بياد! - و روز جزا چهل هزار فرشته به استقبال وي برآيند تا داخل بهشت مي‌كنند و شرح اين دعا بسيار بود اما مختصر كرديم تا ملال نگيرد»
تازه نگارنده بهمون رحم كرد و بقيه‌اش رو نگفت و گرنه خيلي مزايا داره.
از دوستاني كه اين دعا رو دارن و از مزاياش بهره بردن تقاضا ميشه كه اون ها رو مكتوب برام بفرستن كه بدم براي چاپ بعدي اين دعا اضافه كنن.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, January 16, 2003

الو! كسي صداي منو ميشنوه؟ از وبلاگنويسها و وبلاگخونها كسي اين دور و برا هست؟
من برگشتم!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Home