گيس گلاب




Wednesday, October 30, 2002

داشتم مطلب وبلاگ عجب رو مي‌خوندم كه باز هم متوجه‌ي اين مسئله شدم كه پرشين بلاگ، چند وبلاگ رو بسته. البته قبلا با خوندن وبلاگ‌هاي ديگه‌اي مثل كتابدار متوجه اين موضوع شده بودم.
نمي‌دونم چرا ما جوونهاي ايراني اينقدر بزدل و ترسو شديم. پاي نق زدن و انتقاد كه مي‌شه، همه دشمن محدوديت و سانسور ميشيم، همه عاشق پلوراليسم و آزادي مي‌شيم، اما وقتي پاي عمل كردن به ميان مياد، همه جا مي‌زنيم و از هر سانسورچي، پست‌تر ميشيم.
اگه مي‌ترسيد براتون مشكل درست بشه، بيجا مي‌كنين پا پيش مي‌زارين و شروع مي‌كنين! اگه قرار باشه همون آشي رو به ما تحويل بدين كه يه عمري سازمانهاي حكومتي به خوردمون دادن، كه هنري نكردين! چيه؟ سرويس وبلاگ زدين كه فقط عقده‌نمايي كرده باشين؟ كه بگين شما هم بلدين كاري انجام بدين؟ واقعا فكر كردين ايجاد يه سرويس ويلاگ نيازمند علم و تكنولوژي خاصيه كه فقط شما دارين؟ دوستان عزيز! كار سخت و هنر مهم اينه كه پاي حرف و ادعا و انتقادتون بمونيد و به آزادي احترام بزاريد و اجازه بديد مخاطب خودش از بين بهترين‌ها و بدترين‌ها، چيزي كه مي‌خواد رو انتخاب كنه.
مگر اينكه با اين روال انتخاب اصلح از بين صالحين! چشم اميدي هم به يك كرسي در شوراي نگهبان داشته باشيد!
شما عزيز من! سرويس بلاگ زدين كه كمي شهرت دست و پا كنين! وگرنه چند نفر مي‌دونن سرور همين بلاگر كجاست و ايجاد كنندگانش چه كساني هستند؟ شما هم مي‌تونستيد سرويسي داشته باشيد بدون اينكه كسي بدونه كي هستين و كجا هستين و چه كاره‌ايد. مسئله اينه كه نتونستين از شهرتش چشم بپوشين! مصاحبه پشت مصاحبه، با مجلات، با سايت‌هاي اينترنتي كه ايهاالناس، اين ما هستيم كه اولين سرويس بلاگ ايراني را راه انداختيم، ما اولين سانسور كنندگان اينترنتي بوديم و …. اما شهرت هزينه داره! براي پرداخت هزينه‌ها چه كساني بهتر از مشتركين.
اصلا نمي‌فهمم چرا بين اينهمه سرويس دهنده‌ي وبلاگ در سراسر دنيا، بازم يه عده ساده‌لو ميان و از سرويس دهنده‌ي ايراني سرويس مي‌گيرن؟ كه مثلا به شعار «ايراني جنس ايراني مصرف كن» عمل كرده باشن؟ ناسيوناليستهاي وطني واقعا هنر بزرگي مي‌كنن كه بين دو سرويس رايگان، سرويس ايراني رو انتخاب مي‌كنن اما اصلا چرا بايد به توليد دهنده و سرويس دهنده ايراني وفادار بود؟ به دوروبرتون نگاه كنين! هر چي‌ توليد كننده‌ي ايراني هست، همش به فكر اينه كه چطور جنس افتضاحش رو با پايينترين قيمت توليد كنه و با بالاترين قيمت به مصرف كننده‌ي بدبخت ايراني بده و با روشهاي كذايي اون رو تا ابد محتاج نگه داره؟ اگه چشاتون ايراد داره و نمي‌بيينين مثل چي براتون مثال مي‌زنم :
1 - اتوموبيل ايراني : همه كارخونه‌اي رو كه ارز رو به پايينترين قيمت دريافت مي‌كنه و از انواع كمكهاي حكومتي برخورداره، به نيروي كارش يكدهم نيروي كار در كشورهاي ديگه حقوق مي‌ده و بازارش انحصاريه، با انواع ترفندها و پرداخت رشوه‌ها راه ورود رقيب خارجي رو سد كرده و يا همه اين احوال محصولش 200% گرونتر از نمونه‌ي خارجي است و كيفيتش 200% پايينتر و پشتيباني بعد از فروشش هم در حد وجود نداشن است رو مي‌شناسين! كارخونه‌اي كه همه ما افتخار و اقتدارمون رو به بركت توليد محصول اون داريم: ايران خودرو!
2 - لاستيك ايراني‌ : همين چند سال پيش بود كه يه مسئول دولتي كه بر واردات لاستيك بر كشور نظارت داشت، در صفحه تلويزيون ظاهر شد و در جواب توليد كنندگان لاستيك ايراني كه مدعي بودند و دولت با صدور اجازه واردات لاستيك، موجب ورشكستگي اونها رو فراهم خواهد كرد (كما اينكه چند سالي گذشته و همه اون شركتها گردن كلفت تر شدن، اما ورشكست نشدن) گفت (نقل به مضمون) :«اين شركتها، با توافق با هم، در حالي كه بازار نيازمند لاستيك است، خطهاي توليدشون رو متوقف مي‌كنن تا قيمت لاستيك بطور كاذب بالا بمونه. ما هم براي مبارزه با اين روند اجازه واردات لاستيك رو صادر كرديم و …»
3 - مرغ ايراني : داستان لاستيك چند وقت پيش عينا براي مرغ هم تكرار شد. يك مقام مسوول در واردات مرغ در جمع خبرنگاران اقرار كرد كه (نقل به مضمون) : توليد كنندگان داخلي عمدا از تمام توان توليدي خود استفاده نمي‌كنن و با اينكه توان بالايي در زمينه توليد جوجه وجود دارد، براي بالا نگاه داشت قيمتها، به بهانه نداشتن امكانات، خط هاي توليد خود را تعطيل مي‌كنن و …»
بازم مثال بزنم؟ بابا كجاي دنيا جز ايران، سرويس دهنده همش توي فكر چاپيدن مشتري و گرون كردن سرويسشه؟ كجاي دنيا جز ايران توليد كننده ميگه كه حالا كه جنس بي‌كيفيت من خريدار داره، چرا كيفيت محصولم رو بالا ببرم؟ كجاي دنيا جز ايران سرويس دهنده در جواب اعتراض مشتري ميگه كه همينه كه هست، برو هر غلطي كه مي‌خواي بكن و …، آخه كجاي دنيا اينجوريه؟
قصه‌ي غيرت برانگيز حمايت از توليد كننده داخلي رو فراموش كنيد! از كسي بايد حمايت كرد كه از آدم حمايت كنه، نه اين موجوداتي كه در سخت ترين شرايط اقتصادي خون مردم رو توي شيشه كردن.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, October 28, 2002

«... تا حالا فكر كرديد كه دليل عقب ماندگي ما چيه؟ بنظر من دليلش اينه كه ما قدرت تغيير كردن نداريم.در آمريكا برخلاف تصورتون در گذشته كاملاً خفقان جنسي وجود داشت. لاري فيلينت (كه پدر پورنوگرافي محسوب ميشه) برخلاف رويه معمول دست به يك كار انقلابي زد و عكسهايي از بدن زنان رو در مجله اي با تيراژ بالا به چاپ رسوند! در سراسر آمريكا ملت تو سرشون ميزدند و به اين مرتيكه بي چشم و رو فحش ميدادند! كار به دادگاه كشيد و همه داد ميزدند اعدام ، اعدام! در زمان دفاع (كه خوشبختانه در بين كفار اين زمان داده ميشه) آقاي فلينت عكسهايي از پيشخوان روزنامه فروشي ها به هيئت منصفه نشون داد كه پر بود از صحنه هاي انفجار ، قتل ، و كشتار ويتناميها و از اونها خواست كه بگن آيا چيزي جز نفرت و زشتي در اين تصاوير ميبينند؟ و بعد تصوير يك زن رو نشون داد و اينبار پرسيد آيا چيزي جز زيبايي و تحسين در آن وجود داره؟ وي از همه خواست كه زيبايي رو هم بتصوير بكشند و نشون بدهند نه فقط كينه و زشتي رو…پس از اون تا 40 % قوانين آمريكا عوض شد. تا حالا پرسيدين چرا اينهمه مجسمه لخت در ميادين كشورهاي مختلف وجود داره؟ چون در گذشته كليسا اينقدر قدرت داشت كه حتي اجازه نده كسي در تخيلش به چيزي بغير از ملائكه فكر كنه! و پس از انفجار روحي افراد ، عقده ها سر باز كرد و هنرمندان درون خود رو با اين شيوه نشون دادند…»
من به كسايي كه سعي مي‌كنن چيزي به كسي ياد بدن احترام مي‌زارم. كساني كه تلاش مي‌كنن تا سنتهاي اشتباه رو با آموزش صحيح تغيير بدن. خودم هم هميشه سعي كردم اينطور باشم. اما به هر حال هر كس روشي داره. من ترجيح مي‌دم از آشپزي بنويسم تا خودم به اندازه‌ي يك راننده تاكسي يا بقالي (كه شايد گوشه خيابون شاوارشون رو در بيارن و ...) ببينم و از سياست بنويسم.
امشب وقت كردم و وبلاگ دوستمون «سرزمين رويايي» رو خوب مطالعه كردم. با اينكه قبلا معرفيش كردم اما حيفم اومد دوباره درباره‌اش ننويسم. مطالب خوبي داره. حتما بريد بخونيد. به آرشيوش هم رحم نكنيد. هر چي نوشته بخونين. بخدا براي همه‌ي ما كه به نوعي گرفتار بيماري‌هاي رواني حاصل از عقده‌هاي جنسي هستيم خوب و مفيده.
دوست عزيز! دست مريزاد!

مطالب بالا كه بصورت ايتاليك نوشته شده مربوط به بخشي از نوشته‌هاي وبلاگ سرزمين رويايي است.


(0) comments


وقتي يه مرد، به حرف مادرش گوش مي‌ده، مي‌گن : «به‌به! چه پسري! ببين چه احترامي به بزرگترش مي‌زاره و …»
وقتي يه مرد، به حرف خواهرش گوش مي‌ده، مي‌گن : «خواهر و برادر بايد همه جوره پشت هم باشن، چه خوبه كه به پسر اينهمه خواهرش دوست داشته باشه و …»
وقتي يه مرد، به حرف دوستاش گوش مي‌ده، مي‌گن : «آي! رفيق بامرام …»
وقتي يه مرد، به حرف پدرش گوش‌مي‌ده، مي‌گن : «احترام پدر واجبه و …»
حتي وقتي يه مرد، به حرف دوست دخترش گوش مي‌ده، مي‌گن : «خب! دوسش داره! بايد هم به حرفش گوش بده …»
اما چرا وقتي يه مرد به حرف زنش گوش مي‌ده، همه دوره مي‌افتن كه : « هــــــــــو! زن ذليل!»



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, October 24, 2002

يكي از دوستان وبلاگنويس، وبلاگشو تبديل به دادگاه خانه و خانواده كرده! البته براي آشتي و ايجاد تفاهم.
اسم وبلاگش رو هم گذاشته «سرزمين رويايي».
اگه همسر يا نامزد يا دوست دختر يا دوست پسر يا ... چيزهايي مشابه اينها داريد ، سري بهش بزنيد. ممكنه چيز بدرد بخوري ياد بگيريد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, October 19, 2002

اگه يه روزي يه بچه، همينجور كه داره بازي مي‌كنه، بره كنار يه چاه تنگ و عميق و پاش سر بخوره و بيفته اون توو، شما فكر مي‌كنين چي‌ به سرش مياد؟
اگه يه چند ساعتي هم از ماجرا بگذره چي؟
اگه يه روز بگذره چي؟
بازم زنده‌است؟ اگه چند روز بگذره چي؟ ميميره نه؟
حالا فكر كنين چند ماه يا چند سال بگذره؟ مي‌پوسه نه؟

بابا 1400 سال پيش اين آقاي امام زمان (Time Imam!) افتاد توو چاه! چي باعث شده فكر كنين هنوز زنده است و مي‌خواد از چاه در بياد؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, October 18, 2002

خيلي ظالمانه است كه يه مرد از بچگي بدنبال ساختن فرداش باشه، درس بخونه، دانشگاه بره، كار كنه و پول جمع كنه تا بتونه ذره‌اي خوشبخت، لااقل از نظر مادي، بشه اما يه دختر، از بچگي بخوره و بخوابه و به خودش برسه تا سر يه موقعيت مناسب، با يه بله گفتن، همه‌ي اون چيزي رو كه مردها يه عمر زحمتش رو مي‌كشن، يه شبه بدست بياره و …
اما فكر مي‌كنم خيلي ظالمانه تره كه يه مرد با همه‌ي سختي‌هاي زندگي كنار بياد و هر لحظه كه بخواد اراده بكنه (و البته پاي اراده‌اش بمونه) سرنوشتش رو تغيير بده اما يه دختر، اگه خطا بكنه و اون لحظه‌ي مناسب بله گفتن رو اشتباه بگيره و در جاي نامناسبي بله بگه، يه عمر بايد بسوزه و بسازه و بدبخت باشه و كاري ازش بر نياد و بشينه و منتظر باشه كه كي آقا اراده‌ مي‌كنن كه بهش لطفي بكنن و سرنوشتش رو تغيير بدن …



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, October 15, 2002

كسي مي‌دونه كه چرا وقتي سوار اتوبوس شركت واحد مي‌شيم و چند تا جا خاليه، بازم يه عده سرپا واستادن و نمي‌شينن؟!
كسي مي‌دونه كه چرا وقتي سوار تاكسي مي‌شيم و صندلي جلو مي‌شينيم و صندلي عقب هم كاملا خاليه، باز وقتي يه آقايي مي‌خواد سوار بشه، در جلو رو باز مي‌كنه و جلو مي‌شينه؟
كسي مي‌دونه كه چرا وقتي هر كي سوار اتوبوس شركت واحد مي‌شه، همون جلو، مقابل در، مي‌ايسته و عقب نمي‌ره؟
كسي مي‌دونه كه چرا وقتي يه گوشه خيابون يه سطل آشغال هست، توش خاليه اما دورش كلي آشغال ريخته؟
كسي مي‌دونه كه چرا وقتي يه عده‌اي براي «وقت تلف كردن» ميان خيابون و پشت چراغ قرمز مي‌رسن، نمي‌ايستن كه مبادا وقتشون تلف بشه؟
كسي مي‌دونه كه چرا …؟

تو رو خدا، من اينقدر به اينها فكر كردم خل شدم، اگه كسي جوابي داره بگه!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, October 14, 2002

آقا چند روز پيش يه صحنه از اين مردم شهيد پرور پايتخت نشين آداب دان بافرهنگ ديدم كه واقعا خوشم اومد!
ساعت 7 عصر، توي اوج ترافيك خيابون آزادي، يه آقاي راننده تاكسي، ماشين و زده بود كنار، رفته بود توي درخت كاري وسط خيابون، كمر بند رو شل كرده بود و داشت، گلاب به روتون، «جيش» مي‌كرد!
من مطمئنم حق اين مردم خوب ادا نشده و گرنه ما بايد از نظر شعور و فرهنگ، توي دنيا، يه كاره‌اي مي‌شديم.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, October 13, 2002

ديروز توو ماشين بودم و مي‌رفتم سمت ونك. راديو روشن بود گوينده داشت مصاحبه مي‌كرد و شنيدم كه به هر كي مي‌رسيد يه عيد مباركي مي‌گفت! حالا ما هم تو كف كه اي‌ بابا باز چي‌شده كه اعلام عيد شده. خلاصه بعد پرس و جو فهميدم يكي از اين اماما دنيا اومده!
اين صدا و سيما هم كه هر تولدي رو عيد مي‌كنه و هر وفاتي رو شهادت. با اين وضع هيچ بعيد نيست كه در آينده اين اعياد هم به تقويم اضافه بشه :
جشن دندون درآوردن پيامبر اكرم!
جشن پا تختي حصرت فاطمه!
سالروز عقد امام حسن با همسر اولش!
جشن ختنه سوران امام حسين!
و …


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, October 12, 2002

ظاهرا اين مسئله «خورشيد خانوم» داره بيخ پيدا مي‌كنه. دوست ما آقاي «شبح» هم وارد ماجرا شد و چند خطي به ما افتخار داد و توي نظرخواهيمون نوشت. نظر آقاي شبح در پايين و جواب من به دنبالش اومده :

ميدانيد شاملو‌ها هرگز حسرت فهيمه رحيمی‌ها را نمی‌خورند! از اين که تعداد خوانده‌گان فهيمه رحيمی هم زياد است ناراحت نمی‌شوند بيشتر به فکر آنان هستند که اصلاٌ نمی‌خوانند و فکر نمی‌کنند؛ اما فهيمه رحيمی‌ها با ر-اعتمادی‌ها در می‌افتند چون رقيب هستند.
خلاصه اين که به نظر من بجای اين که در فکر اين باشيم که سطح ديگران را اندازه بگيريم بايد سعی کنيم سطح خودمان را بالا ببريم.
نويسنده‌ها حالا چه در وب‌لاگ و چه غير آن چهار دسته هستند.
سطحی‌های پرخواننده
سطحی‌های کم‌خواننده
عميق‌های پرخواننده(نسبتا)
عميق‌ها کم خواننده(بسیار کم خواننده)
گيس‌گلاب عزيز تو توی کدام گروهی؟


دوست عزيز ولاگنويس، آقاي شبح!
1 - مردم دو دسته‌اند، آناني كه فارغ از هر نظر خواهي و نظر سنجي، از زبان مرده و زنده، نقل قول و وصف حال بيان مي‌دارند و گروهي ديگر كه هر نظر و عقيده‌اي را محصور در جمله‌ي «من اينطور مي‌انديشم» مي‌كنند و بيان نظر و قول هر كس را به خود او وامي‌گذارند. شما كه اين چنين از نظر شاملوها با اطلاعيد از كدام دسته‌ايد؟
2 - روزنامه‌هاي كشور نيز به فراخور صاحب مسئولي كه دارند به دو دسته‌اند. گروهي كه در صفحات جريده خود، در مقام مقايسه، شاملوها را بسيار پايينتر از فهيمه رحيمي‌ها مي‌نشانند و انگ مبتذل بودن كه هيچ، مستهجن بودن به آنها و آثارشان مي‌زنند و گروهي ديگر كه فارغ از جنجالهاي سياسي، هر كدام را در جاي خود (در تاريخ ادبيات اين كشور) مي‌نشانند. شما از كدام دسته‌ايد؟
3 - وبلاگ نويسها نيز به دو دسته‌اند. دسته‌اي كه براي خود و دل خود و شايد آرمان باارزش اصلاح هر كه و هر چه معيوب مي‌بينند (حتي خود) دست به قلم مي‌برند و مخاطبي هر چند اندك دارند و گروهي كه درگير بحرانهاي دوران جواني و عقده‌هاي رواني باز مانده از كودكي، براي ايجاد و بدست آوردن هويتي دروغين و فريب مخاطب، به هر ترفندي دست مي‌زنند و حتي از بكار گيري ادبيات لمپن ابايي ندارند. شما از كدام دسته‌ايد؟
4 - و همچنين، وبلاگ‌خوانها نيز به دو دسته‌اند. گروهي كه شايد جذابيتهاي جنسي نويسندگان وبلاگ و يا سراب هويت كاذب نويسنده‌اي به ظاهر روشنفكر، آنان را وادار مي‌كند چشم بسته - شايد - دل به اتهامي خوش دارند و خود را تخليه كنند، و يا گروهي كه بي‌توجه به هر جاذبه نوشتاري، با چشمي باز و ذهن آماده (چون دوستمان ماني) به دنبال بحث و آزمودن و در ترازوي نقد گذاردن آموخته‌هايشان هستند. شما از كدام دسته‌ايد؟

يادآوري ديگر : مرا با فهيمه رحيمي و شاملو و … مقايسه كردي. عزيز! راهي كه من برگزيده‌ام، در انتهايش شاملويي (كه بسيار بزرگ مي‌دارمش) نايستاده! و رسيدن به جايي كه او ايستاده نه در توان من است و نه هدف من. اما بر خلاف دوست تو (خورشيد خانوم) مي‌دانم در انتهاي راهي كه برگزيده‌ام، اگر به كعبه نرسم، به تركستان نيز راه نمي‌برم. اما دوست تو چطور؟

و بگذار مزاح كوچكي نيز ميان من و تو باشد كه :
اشباح نيز به دو دسته‌اند! آناني كه چون اشباح فيلم «Others» رعب و وحشت در دل مي‌افكنند و اشباحي كه چون اشباح فيلم «Casper»دوست داشتني‌هستند و شادي‌افرين. شما از كدام دسته‌ايد؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, October 10, 2002

مطلب قبلي كه در مورد وبلاگ «خورشيد خانوم» نوشته بودم فكر نمي‌كردم براي كسي جز خودم مهم باشه. حداكثر فكر مي‌كردم چند تا فحش و ناسزا از طرف علاقمنداش نصيبم بشه. اما ظاهرا دوستان با ديد جالبتري به مسئله نگاه مي‌كنن.
بين نظرهايي كه تا اين لحظه توي نظر خواهي من نوشته شده دو تاش برام جالبتر بود.
يكي مطلب اون دوست خوب «ماه» كه آدرس وبلاگش رو (البته اگه وبلاگي داشته) ننوشته، اما آماري جمع كرده در مورد 5 وبلاگنويس اول مونث كه مي‌تونه جالب باشه و من اينجا مطلبشو كامل مي‌نويسم :
«راستی من رفتم يه سری وبلاگ دخترا رو چک کردم. پنج نفر اول اينان:
مرجان عالمی: 6نوامبر2001 که ساعتش معلوم نيست.
شهرزاد عالم فتحی: 6نوامبر 2001-10:49 صبح
طناز فرازی: 8نوامبر 2001 که ساعتش معلوم نيست.
ندا حريری: 9نوامبر2001- 11:11 بعد از ظهر
خورشيدخانوم: 9 نوامبر 2001- 5:28 بعد از ظهر
و جالبه بدونين سه تای آخری ادعا کردن که اولين بلاگر دخترونه هستن!!
می بينيم که حتی ادعاش هم درست نبوده و ردهء آخر از اونا رو داره. »

و دوم مطلب دوست ديگمون «ماني» است كه نوشته :
«سلام گيس گلاب.راستش من در مورد اين جريان قبلا به یه چیزایی رسيدم.خيلی خلاصه می گم:
وبلاگهايی مثل خورشيد خانوم وافکار پراکنده(ندا) از اولين وبلاگهايی بودن که بدون هجو کردن تابو شکستن.يعنی با هنجار شکنی باخوانندهء جوون ناهنجار ایرونی ارتباط پيدا کردن و اين مساله که يه دختر(با اون مشخصات) بياد داد بزنه :من از سکس خوشم مياد! واسه جامعهء مريض ما يه جور استامينوفن کدئين بود.چه واسه دخترايی که با همذات پنداری خود خفه شده در باید ها رو اونجاها ميديدن.چه واسه پسر هايی که واقعا اینارونميدونستن.چه واسه دختر هايی که اين طيف از تفکرات زنانه رو تختئه ميکردن و چه واسه پسر هايی که ميدونستن و نديده بودن يکی داد بزنه و...و خوب معروف شدن و معروفیت این برنامه ها رو هم داره.
ولی اينکه ادبيات چيه و اصولا وبلاگی مثل خورشيد خانوم جزو اون محسوب ميشه يا نه يه جورايی باهات موافقم و يه جورايی مخالف که همين جوری هم کلی خلاصه (!) نوشتم و احتياج به بحث و مجال مفصل تری داره. »

من هم با بعضي از حرفهاي دوستمون ماني موافقم و با بعضي مخالف :
اول - وبلاگهايي مثل «افكار پراكنده يك زن منسجم» و «خوزشيد خانوم» را از نظر من نمي‌شه توي يك رده قرار داد و چرا.
اين دو وبلاگ و يا بهتر بگم اين دو شخصيت يك شباهت آشكار با هم دارند و يك تفاوت پنهان! شباهت اينه كه هر دو متعلق به اشخاصيه كه چهره‌ي واقعي‌شون رو پشت وبلاگشون پنهان كردن. اما با اين تفاوت كه وبلاگ ندا بهت نشون مي‌ده كه اين چهره‌ي واقعي شخض نويسنده‌ است كه شايد بخاطر خيلي چيزها، در زندگي واقعي چهره‌ي واقعي‌شو پنهان كرده و به همين علت براي خيلي‌ها (خصوصا كسايي كه وبلاگ مي‌خونن و سنينشون از 23 و 24 رد شده) جذابتره. اما توي وبلاگ خورشيد خانوم كه بر عكس براي سنين كمتر از 23 جذابه، بعد از يه مدت متوجه مي‌شي كسي كه پشت اين چهره‌ي زيباي وبلاگي (اونهم با اون نام غلط انداز خورشيد خانوم) پنهان شده اصلا به زيبايي چهره‌ي وبلاگش نيست. در واقع مخاطب حس مي‌كنه سرش كلاه رفته و كسي خواسته فريبش بده.
ندا خيلي ساده از تمام احساساتش مطلع‌ات مي‌كنه، خواه احساسات جنسي و خواه غير جنسي. اما خورشيد خانوم ، در لابه‌لاي نوشته‌هاش آشكارا بدنبال بر انگيختن حس جنسي مخاطب مذكر و در حسرت «چون او شدن» مخاطب مونث است . شايد براي اينه كه اكثريت وبلاگنويسهاي دختر و كم سن و سال، شروع وبلاگ نويسيشون با خوندن وبلاگ خورشيد خانوم بوده (اين رو راحت توي مطالب وبلاگهاشون پيدا مي‌كني).
دوم - اين كه دوستمون ماني گفته جذابيت وبلاگهايي مثل خورشيد خانوم بخاطر هنجارشكني است هم زياد برام پذيرفته نيست. البته اين كه مي‌گن علت محبوبيتش شايد اين باشه موافقم اما اين كه مي‌گه اينها هنجار شكن هستن موافق نيستم. همه ما سالهاست توي اين جامعه زندگي مي‌كنيم. اون هنجاري كه اينها شكستن، هنجارهاي 10 سال پيش بود. من خودم دختر هايي رو مي‌شناختم (و شما هم مي‌شناسين) كه در هر شهري خلاف رسومات حركت كردن، انگشت نما شدن، عذاب كشيدن اما چيزي رو كه درست مي‌دونستن (گرچه از نظر ما هم ممكنه نادرست باشه) انجام دادن. اگه مثل خورشيد خانومي رو سردمدار هنجار شكني (حتي در اينترنت) معرفي كنيم هم خودمون رو مسخره كرديم و هم ظلمي به خيلي كساي ديگه كرديم.
مشكل بزرگ دخترهاي ما مبتذل پرستي اونهاست. مقايسه وبلاگ خورشيد خانوم و يه وبلاگ ادبي مثل مقايسه كتابهاي فهيمه‌ي رحيمي و مريم حيدرزاده با بزرگاني مثل مرحوم احمد محمود، هوشنگ گلشيري، شاملو و … است. اما شايد از طنز روزگار بوده كه بزرگاني اينچنين كه بايد فخر جامعه‌اي باشند، براي خيلي ها ناشناخته موندن و عاقبت در فقر مردن اما مثل فهيمه رحيمي و مريم حيدرزاده به بركت سليقه‌ي نازل مخاطبين ايراني با چاپ چند دهم كتابهاشون ثروتمتد شدن.
البته من با وجود كتابهاي مبتذل مخالف نيستم! اگه به دور و برتون نگاه كنيد مي‌بينيد تمام كسايي كه امروز كتابهاي باارزش مي‌خونن، موسيقي باارزش گوش مي‌دن و يا فيلم هاي هنري مي‌بينن، با كتابهاي بي‌ارزشي مثل ر.اعتمادي و موسيقي‌هاي شهرام شپپره و فيلمفارسي‌هاي قادري و .. شروع كردن. اما مشكل نسل جديد اينه كه در عين بزرگسالي هنوز سليقشون مبتذل پسند مونده.
واقعا يه نگاهي به وبلاگها و سايتهاي دور و برتون بندازين! بحال نسلي بايد گريه كرد كه الگوي نوشتنشون، بين اين همه سايت و وبلاگ باارزش، وبلاگي مثل خورشيد خانوم باشه.




(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, October 07, 2002

نمي‌دونم چندتاتون همشهري مي‌خونين، اما اگه نمي‌خونين بايد بگم كه همشهري ماه‌هاست در ويژه نامه‌ي تهرانش كه دوشنبه‌ها چاپ مي‌شه صفحه وبلاگ گذاشته و در اون در مورد وبلاگ‌هاي ادبي مي‌نويسه.
تا اينجاي كار شايد خيلي خوب هم باشه. اما اوايل كارش يادمه كه با يكي از بچه‌هاي وبلاگ صحبتش شد كه اون گفت اين كار همشهري هم يه جورايي كار يه گروه خاصيه كه هواي خودشون رو دارن و مي‌خوان به شهرت و نون و نوايي برسن.
من همون موقع فكر كردم كه اين دوست ما كمي بدبينه و بااينكه مي‌ديدم اين صفحه، واقعا متعلق به طيف خاصي شده، فكر كردم شايد از روي اتفاقه يا اينكه واقعا خب نوشته‌هاشون ادبيه ديگه!
ولي تو رو خدا يكي به من بگه وبلاگ خورشيد خانوم وسط اين وبلاگ‌هاي ادبي چيكار مي‌كنه؟! نگين كه اونهم وبلاگش ادبيه كه از هر چي‌ ادب نااميد مي‌شم.
شما فكر مي‌كنين، اتفاقيه كه هر جا مصاحبه‌اي و مطلبي در مورد وبلاگ است سر و كله اين خورشيد خانوم هم اونجا پيدا مي‌شه؟ يا اينكه فكر مي‌كنين واقعا مطالبش گل سر سبد وبلاگهاست و ديگه بهتر از اون نداريم؟
به هر حال ما كه سر در نياورديم كدوم هنر بعضي‌ها باعث معروفيتشون ميشه اما شما اگه فهميديدن تورو خدا به ما هم بگين.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, October 06, 2002

ما سه نفر بوديم كه تقريبا با هم تصميم گرفتيم وبلاگ بنويسيم. هر سه گاهي مي‌نوشتيم. هر سه تصميم گرفتيم چيزهايي كه نوشته‌ايم رو روي اينترنت و در قالب وبلاگ منتشر كنيم. هر سه هم وبلاگ زديم. يكيمون همه‌ي نوشته‌هاشو گذاشت توي وبلاگش تا همه بخونن. يكيمون يادش رفت كه نوشته‌هاي قديمي‌اي هم داره. نشست و چيزهاي تازه نوشت.
اما سومي حتي نوشتن هم يادش رفت!
حالا اين سومي هم خيلي وقت مي‌خواد وبلاگ سومش رو راه بندازه. نه بهتر بگيم وبلاگ اولش رو! چون وبلاگ دوم و سوم رو زودتر راه انداخت.
بزودي در مورد وبلاگ سومم هم خواهم نوشت اما اول عهد كردم اين دو رو به موقع به روز كنم بعد برم سراغ سومي.


(0) comments


والله خصومت من رو با زنان كه ديگه فكر مي‌كنم همه ازش با خبرن! هر چند وقت يه بار يه گيري بهشون مي‌دم. اما فكر نكنين كه من، خود ما آقايون رو هم خيلي بي‌نقص حساب مي‌كنم چون :
گاهي كه يه دختر خوشگل، به سني بين 14 تا 18 سال مي‌بينم، مجذوب زيبايي‌هاش، شادابيش، طراوت پوست، سادگي و خلاصه خيلي چيزهاي ديگه‌اش مي‌شم كه مختص اون سن و سال است، فكر مي‌كنم كه چند سال ديگه، يه آدمي از جنس ما، بنام همسر، چقدر راحت تمام جووني و زيبايي‌هاشو تحت نام زندگي مشترك لگدمال مي‌كنه و از بين مي‌بره. آخه ما ايراني‌هاي عادت داريم براي استفاده از هر نوع زيبايي اول تصاحبش كنيم و بعد از استفاده هم مچاله‌اش كنيم و دورش بريزيم. چه راحت پشت نام همسر، غيرت، ناموس، و هزار تا مزخرفات ديگه پنهان مي‌شيم و انساني رو با همه‌ي جووني و طراوتش، خودخواهانه قربوني مي‌كنيم و …
و چه تاسف بارتر اينكه هيچ زني هم سعي نمي‌كنه كه حقش رو بگيره و از همون ابتدا تسليم سرنوشتش مي‌شه و …
و باز هم چه تاسف‌بارتر كه بايد مردي بياد و در اين مورد بنويسه و منتي بزاره سر زنها كه باز هم اين مردها هستن كه لطف مي‌كنن و از حقشون دفاع مي‌كنن.


(0) comments


شنيدي كه مي‌گن : «بهشت زير پاي مادران است»
راستش من زياد به اين جمله فكر كردم و آخرش به اين نتيجه رسيدم كه اين جمله رو براي مرفهين بي‌دردي گفتن كه زير پاي زناشون بنز و الگانس و پاجيرو و … مي‌اندازن و گرنه ما كه هر چي‌ زير پاي مادرمون رو نگاه كرديم جز يه جفت صندل با پاشنه 2 سانتي، چيزي نديديم.


(0) comments


يه نگاه ، يه سلام
يه سلام ، پنجاه تومان!

توي اين مسيري كه از منزل تا محل كار طي مي‌كنم، يه محلي هست كه توش پر از بچه‌هاي فقيريه كه زباله گردي مي‌كنن. دختر و پسر به سنيني از حدود 6 ساله تا 12 ساله يه كيسه‌اي روي دوش گرفتن و توي سطل آشغال دنبال روزي! مي‌گردن. وقتي از كنارشون رد مي‌شي ، اگه آدم حسابي (يعني پول دار و پول بده) بنظر بياي نگات مي‌كنن. اگه نگاشون كردي فورا يكيشون بهت سلام مي‌كنه و اگه جوابشون رو بدي بي‌برو برگرد تقاضاي 50 تومان پول مي‌كنه و …
سلام هم اين روزها بجاي سلامتي دردسر مياره، چون فقط كافيه يه بار به يكيشون 50 تومان رو بدي و … خلاصه آبونه‌ات مي‌كنن.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Home