گيس گلاب




Tuesday, April 30, 2002

از اينكه در نوشتن تاخير دارم عذر مي‌خوام. خيلي زود دوباره مي‌آم.




(0) comments


و بلاخره آنچه شما خواسته‌ايد!
آشپزخانه‌ي گيس گلاب افتتاح شد.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, April 26, 2002

و اين هم سومين آخرين بخش از پاسخ من به آقاي «دلتنگيها» :
در مورد علي نوشته بودي كه هرگز به خلافت معاويه راضي نشد كه اينطور نيست. وقتي علي تن به حكميت داد (چه با رضاي قلبي و چه مجبور شده باشد) پس نتيجه حكميت را نيز پذيرفته است. مگر مي‌توان گفت من به داوري شما راضي هستم اگر مرا خليفه كنيد. مسلما وقتي علي تن به حكميت داد مي‌دانست كه ممكن است شخص ديگري حتي معاويه به خلافت برسد اما پذيرفت. علي تا آنجا كه من مي‌شناسمش دمكراتترين و ليبرالترين خليفه‌ي دوران خود بود (نكته نگيريد كه چرا در قبل به كشتن يهوديان محكومش كردم كه نه آن موضوع، ربطي به اين كلام دارد و نه علي دوره‌ي پيامبر همان علي دوران خلافت بود). چنين خليفه‌اي قطعا آراي داوران را مي‌پذيرفت و همه مي‌دانيم كه اينطور بوده و حتي آغاز درگيري خوارج بر همين اساس بود كه آنها پس از مطلع شدن از نتيجه‌ي حكميت از علي خواستند كه نتيجه را نپذيرد اما علي نمي‌خواست كه از تعهدش شانه خالي كند كه درست نيز همين بود.
علي جوانمردي پايبند اخلاق بود و از اصولي كه به آن معتقد بود هرگز خارج نمي‌شد اما هرگز سياستمداري به آگاهي معاويه و عمر و عاص نبود و باز يكي از نكات مورد اختلاف من با شما مسلمانان يا بهتر بگم شيعيان همين مورد است.
شما 12 نفر را انتخاب كرده‌ايد به عنوان امام (و جالب اينكه كاملا موروثي و از طرف ديگر از خاندان اموي انتقاد مي‌كنيد كه چرا خلافت را موروثي كرد. مي‌دانم پاسختان چيست كه اينها از طرف خداوند معرفي شدند و مي‌دانيد ساده است كه همه چيز را به خداوند متصل كردن اما اينرا هم قطعا مي‌دانيد كه بين حدود 2 ميليارد مسلمان، شايد حدود 100 ميليون نفر آن شيعه باشند كه باز همه‌ي آنها در مورد 12 امام اتفاق نظر ندارند) و اين 12 نفر را عاري از هر گناهي – معصوم – مي‌دانيد و گاهي كه به خطاهاي فاحش اين چنيني از امامانتان بر مي‌خوريد آنگاه مغلطه مي‌كنيد و بدنبال راه توجيه مي‌گرديد. در حالي كه اگر بخواهيد از داستان حكمين، علي را برداشته و شخصي ديگر – مثلا عمر – را قرار دهيد (براي اينكه بتوانيد بدون تعصب نتيجه بگيريد) متوجه مي‌شويد كه علي بي‌ترديد در پذيرش حكميت خطا كرده است.
گفته‌اي كه «اما اينكه گفتيد درست يا نادرست معاويه يزيد رو جانشين خودش كرد.خوب اگر مهم نيست كه درست بوده يا نادرست ، چرا شما به حق حسين ابن علي معترضي؟ اون هم درست يا نادرست ميخواست خليفه باشه»
اولا كه حسين و حتي حسن بنا به سنت آن زمان نمي‌توانست خليفه باشد و چرا؟
اگر نگاهي به تاريخ آن زمان بيندازيم و آغاز خلافت و تعيين جانشين محمد را باز خواني كنيم مي‌بينيم كه چون مسئله جانشين محمد مطرح مي‌شود اعراب به اتفاق ابوبكر را انتخاب مي‌كنند (كه باز به گواهي تاريخ او با سوادترين مرد در ميان اعراب و نزديكترين فرد به پيامبر – پدر زن پيامبر – و اولين مردي بود كه به اسلام ايمان آورد و مستحق ترين براي جانشيني محمد بود. فرياد نكنيد! تاريخ تحريف نمي‌كنم! بنا به منابع مسلمانان البته بجز شيعيان علي زمان ايمان آوردن به پيامبر كوچكتر از آني بود كه شايسته لقب مرد باشد. او نوجواني بيش نبود). ابوبكر براي جانشيني خود عمر را شايسته مي‌بيند و عمر تعيين خليفه را بر عهده‌ي شورايي قرار مي‌دهد كه بين عثمان و علي يكي را برگزيند (توجه كنيد اينبار هم خليفه جانشين خود را تعيين نموده بود اما قتل زود هنگامش بوسيله يك ايراني نتوانست به او اين فرصت را دهد كه انتخابش را كامل كند. پس انتخاب را برعهده‌ي شورا گذشت كه از بين دو شايسته‌اي كه مدنظر داشت يكي را برگزينند.) اما در مورد عثمان چون اينبار كشته شدن ناگهاني خليفه فرصتي را به او براي تعيين جانشين نداده بود مردم به سراغ دومين انتخاب خليفه‌ي دوم رفتند و او را راضي به خلافت نمودند.
علي نيز در واقع با پذيرش حكمين، خلافت را به معاويه سپرد.
خب مي‌بينيم كه تقريبا چنين رسم شد (درست يا نادرست) كه هر خليفه‌اي خود جانشين ( يا روش تعيين جانشين) خود را مشخص كند. بر اساس چنين سنتي معاويه نيز فرزند خود را برگزيده بود.
بقيه مطالبت بسيار طولاني شده منحصر مي‌شود به پاسخ من به لجباز بودن حسين و مرد بودن يزيد.
عزيز من! هدف من از گفتن همه‌ي آنها (اين را مي‌گويم چون حس كردم دقيقا متوجه منظور من نشده بودي) اين بود كه بگويم حسين هر چه كرد و يزيد هر چه، اقتضاي سياست دوران خود بود و ما هم شايد به جاي هر يك بوديم همان كار را (شايد با اندكي) تفاوت انجام مي‌داديم. شايد اگر مي حسين بودم همان كار را مي‌كردم اما در فرصت مناسبتري و با اتحادي با ديگر مخالفاني كه تو براي يزيد بر شمردي و اگر يزيد بودم هم شايد باز حسين را مي‌كشتم اما بي‌سرو صداتر و در زندان بصورتي كه مرگ او طبيعي‌تر جلوه كند. اما حرف من اين است كه بر عكس نظر تو و ديگر شيعيان، اينجا ظالم و مظلومي وجود ندارد تا ما بخواهيم اينچنين مراسمي براي دفاع از حق مظلوم يا حتي يادآوري اين حق‌كشي يا هر چه تو بنامي، بر پاكنيم. هر دو براي بقاي خود و آنچه به آن معتقد بودند و با دانايي كامل مقابل هم قرار گرفتند و جنگيدند. شايد اگر حسين هم پيروز مي‌شد كاري كمتر از اين كه يزيد كرد، با يزيد نمي‌كرد.
در جايي پرسيده‌اي «.چه كسي به يزيد حق داده بود كه خانواده حسين را از بين ببرد؟؟ نكند شما؟؟؟؟؟؟»
بر طبق قوانين اسلام اگر كافر يا مرتدي مقابل مسلمانان دست به اسلحه برد قتلش واجب است و خونش مباح و مسلمان پيروز حق دارد كه بازماندگان او را به كنيزي و غلامي برد و اموالش را تصاحب كند. حسين بر عليه خليفه‌ي مسلمين دست به اسلحه برد و حداقل خود يزيد به خود اين حق را مي‌داده كه حسين را كافر كه نه، اما مرتد محسوب كند و با او و بازماندگانش بر اساس حكم خدا رفتار كند. كما اينكه شايد اگر حسين هم پيروز مي‌شد اينكار را مي‌كرد.
دوست عزيز، ما در همين جنگ 7 ساله، برادران مسلمان عراقي امروز را با كمال وقاحت مرتد كه نه، كافر ناميديم يا حتي همين مجاهدين خلق را.
پس چگونه فكر كرديم كه يزيد يا حسين اينچنين نكرده باشد.
گفتي « من نميدونم تو چطور حساب ميكني ؟! اما اين را ميدانم كه به حساب من 72 نفر آدم حتي اگر همگيشون هم رستم دستان باشند، از پس 1000 نفر هم بر نميايند ، چه برسد به چندين هزار نفر و تازه آن هم بعد از تحمل دو روزي تشنگي.خوب كدام احمقي براي كسب حكومت با چنين وضعي قيام ميكند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟»
حسين كه قرار نبود كه با 72 نفر مبارزه كند. ضمنا بعضي از روايات غير شيعه اين تعداد را حتي تا 4000 نفر هم مي‌رسانند كه البته خود من هم معتقدم اغراق بزرگي است. شايد اين رقم با زن و بچه‌ها درست باشد اما يك سپاه 4000 نفري قطعا قادر به پيروزي بر سپاه كوفيان كه در خوشبينانه‌ترين حالت همين 4000 نقر بودند، مي‌بود.
ميگفتم؛ قصد حسين مبارزه با 72 نفر نبود بلكه قصد داشت با كمك كوفيان حكومتي چون پدرش برقرار كند. وگرنه چرا به پيامهاي بيعت كوفيان پاسخ مثبت داد؟ اصلا بيعت به چه معني است؟ مگر غير اين است كه عهد مي‌بندند كه در كنار هم بمانند حتي در هنگام جنگ؟ اصلا زماني كه كس ديگري خليفه بود، بيعت با ديگري يا تصميم به بيعت جمع كردن آيا معني جز اعلام جنگ معني ديگري مي‌توانست داشته باشد؟
در مورد مرگ يزيد: راستش مسئله‌اي كه تو عنوان كردي در مورد اينكه آن يزيد، خليفه‌ي ديگري بود مرا هم به ترديد انداخت. گرچه احتمال زياد مي‌دهم كه همين يزيد بوده اما ترجيح مي‌دهم ابتدا به چند كتاب مطمئن رجوع كنم و بعد در موردش صحبت كنم.

خب.فكر ميكنم تا حدودي جواب دوست عزيز آقاي «دلتنگيها» را داده باشم. اما پاسخ كوتاهي هم دارم يه آن دوستي كه ميلي به آقاي دلتنگيها زده بود و صحبتي در مورد من كرده بود كه :
«واقعا از ديدن اين قبيل آدمها كه ميخواهند با طرح اينجور صحبتها خودشان را مثلا روشنفكر و مترقي نشان بدهند احساس تنفز شديدي در من برانگيخته ميشود........»
در كشوز ما بازار انگ زدن و افترا از ديرباز رواج داشته و دارد. اين رسم را اين دوست شايد از پدرانش خوب فرا گرفته باشد اما :
من نه جايي ادعاي روشنفكري كرده‌ام و نه مترقي بودن. اما ادعاي به دنبال حقيقت بودن را هميشه داشته‌ام و در اين راه از تهمت يا تهديدي نمي‌ترسم يا حتي انزوا و تنهايي. و در انتها، شايد به طنز، جمله‌اي مي‌گويم بر گرفته از كلام مرحوم بهشتي كه :
به اين دوست بگوييد از دست من متنفر باش و از اين تنفر بمير!

راستي من هم نامه‌اي از دوستي در اين راطه داشته‌ام كه آن را نيز خواهم نوشت، در فرصتي ديگر.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, April 25, 2002

بابا دو روزه كه علاف اين SQL Server 2000 شدم و همه كارام عقب افتاده. تا ديروز مثل آدم نصب مي‌شد اما حالا كليد كرده و نصب نمي‌شه. خودم و پاره كردم شايد بيشتر از 20 بار نصبش كردم حتي دست به دامن نسخه‌ي 7 شدم، اما نشد كه نشد. ديگه مغزم فتوايي نمي‌ده. فكر كنم آخرش مجبور شم حتي دوباره ويندوز نصب كنم. بگذريم.

واما بخش دوم پاسخ به آقاي «دلتنگيها» :
دوست عزيز من. گفتي كه كار حسين كاري بود عظيم و بر روي جهت انساني اين عمل تاكيد كردي و حتي پاي بزرگاني چون ماهاتما گاندي، ارنستو چگوارا، امليانو زاپاتا، مائو تسه دونگ و … بسياري را پيش كشيدي و بر صفت پايداري آنان در راه آرمان و اعتقاد تحسين نمودي.
عزيز من، گفته بودي از تاريخ هيچ نميداني همانگونه كه من از علم ادبي و فلسفي كه تو براي خود بر شمردي شايد بي‌بهره باشم. پس بگذار مقايسه‌ي كوچكي بكنيم بين آنان كه برشمردي :
همه‌ي آناني كه نام بردي – به انضمام حسين – در يك مورد ظاهرا اتفاق دارند و آن اينكه همه‌ي آنان براي «چيزي» كه خواستند جنگيدند و گرچه در مورد خواسته‌ي آنان اختلاف نظرهايي وجود دارد بين دوست داران و دشمنانشان، كه آيا براي قدرت و زور جنگيدند و يا آرمان و اعتقاد. اما من نيز چون تو و دوستداران اين نامها بر اين نظر هم عقيده خواهم شد – لااقل موقتا – كه آنان بر سر آرمان و عفيده‌اي جنگيدند.
پس تفاوتها در چيست؟
اول گاندي : گاندي به شهادت حتي دشمنانش مردي بود شريف و پاك كردار كه در عين حال ناسيوناليستي دو آتشه. اما در جنگ با دشمنانش هرگز راه حل خشونت آميز را انتخاب نكرد تا بريتانياي قدرتمند را به زانو درآورد و با‌اينكه يك هندو بود هرگز بين انسانها بر اساس دينشان و اعتقادشان تفاوتي قايل نشد (كاري كه شما مسلمانان حتي در قرآن‌تان به راحتي و با انتخاب كلمه‌ي كافر انجام مي‌دهيد) و آنچنان در اين راه پيش رفت كه سرانجام به‌دست همكيشي متعصب كشته شد.
(نمي دانم آيا مي‌داني گاندي دومين مرد هزاره، بعد از انيشتن نام گرفت؟)
دوم چگوارا : انقلابي بود انترناسيوناليست و به دنبال انقلابي جهاني، و البته ماركسيستي تا همه‌ي مردم جهان را از زير يوغ امپرياليسم جهاني خارج كند. اين انقلابي معروف بعد از اينكه دوشادوش كاسترو بزرگ كوبا را آزاد كرد و غرور آمريكا را خرد، به بوليوي رفت و سرانجام در جنگلهاي بوليوي بدست نيروهاي دولتي كشته شد.
سوم زاپاتا : شورشي ساده‌دلي كه بر ضد استعمارگران اسپانيايي قيام كرد تا بتواند به مردم و دهقانان فقير كمكي برساند گرچه اين شورش در ابتدا به موفقيتهايي هم رسيد اما او نيز سرانجام به دست معاندين و با توطئه خائنين كشته شد.
چهارم مائو : شايد تنها فردي باشد كه با ديگران اندكي متفاوت است، هم در شروع و روش كار و هم در پايان. مائو در كشوري باز مانده از ويراني‌هاي جنگ دوم بر عليه نظامي سرمايه‌داري، پايه گذار انقلابي كمونيستي شد و تا پايان عمر نيز چنين نظام بسته‌اي را هدايت كرد.
بگذار او را از اين جمع كوچك كنار بگزاريم كه ظلمهاي او و حكومتش بر ملت آرام و صلح طلب تبت با دالايي لاما رهبر انديشمندشان بر هيچ كس پوشيده نيست.
و در انتها حسين بن علي : دومين پسر چهارمين خليفه‌ي اعراب و نواده‌ي پيامبر مسلمانان. مردي كه همه‌ي روايتهاي تاريخ در قيام يا شورش او بر عليه ششمين خليفه اعراب خلاصه مي‌شود. انقلابي پاك طينت و پاك كردار كه در تلاشي نافرجام براي احياء كردن سنت‌هاي ساده جدش و مردم سالارانه پدرش با گروهي اندك در بياباني به نام كربلا كشته شد.
سعي بسيار كردم كه در توصيف حسين نه ادبيات متملقانه و ثناگويانه شيعيان را بكار برم و نه لحني توهين آميز. بلكه با لحني كه از ديگر نامداران تاريخ ياد كردم از او نيز نام بردم و نكته نيز در همين جاست!
ما بسيار از نامداران را مي‌ستاييم و بر دشمنان آنان لعنت مي‌فرستيم. در طول تاريخ بسيار بودند آزاد مرداني كه بر سر آرمانهايشان ايستادند. اسطوره‌هايي چون آرش كمانگير و سياوش كه در افسانه‌ها و باورهاي ما جاي دارند تا رادمرداني چون بابك خرمدين و اميركبير و محمد مصدق و بسياري نامهاي ديگر در طول تاريخ ايران و جهان كه اگر عمري باشد (و وبلاگي بر قرار!) شايد از زندگي همه‌ي آنان يادي كنم و نامي برم. بسياري كه اگر بيش از حسين نبودند كه كم هم نداشتند. مرداني كه ما آنها را نقد مي‌كنيم و برناكامي آنها تاسف مي‌خوريم. اما صرف حقيقت جويي كسي بايد موجب عزاداري 1400 ساله و ناديده گرفتن مليت شود؟ براستي ما براي چه عزاداري مي‌كنيم؟ براي مرگ انساني كه اگر كشته نمي‌شد هم دير يا زود از اين دنيا مي‌رفت؟ براي هدفي كه حسين به آن نرسيد كه شايد اگر مي‌رسيد امروز مسلمانان هم به همان اندازه مسيحيان از دين دولتي دوري مي‌كردتد؟ كه اگر مي‌رسيد شايد مردم ما امروز ديگر تن به تجربه تلخ حكومت ديني نمي‌دادند؟ يا بر چگونگي مرگ او كه بسياري چون او مرده‌اند و بر آنها نمي‌گرييم؟ ما واقعا چرا عزاداريم؟ از هر زاويه منطقي كه بنگري چون حسين در جهان بسيارند. پس دوست من، از منظر انساني به شورش ( يا بقول شما قيام) عاشورا نگاه مكن. به سراغ همان منظر ديني برو كه گويا در آن بسيار مطلع نيز هستي.
اما اگر بخواهيم از اين منظر نيز در مورد حسين صحبت كنيم شايد به همان مطلبي برسيم كه در آخرين بازديدم از وبلاگت ديدم در موردش صحبت كرده‌اي كه همان تحريف حقايق مربوط به وقايع عاشوراست. مطالب مرحوم مطهري آنقدر گوياست كه جايي براي اظهارنظر من و تو باقي نمي‌گذارد. پس با پذيرفتن مطلب كه جدا از اينكه چه حسين لايق تمام اين مراسم باشد چه نباشد، دوستداران جاهلش در طول تاريخ بسيار در حق او ظلم كرده‌اند از اين مطلب مي‌گذريم.
بخاطر داشته باش حسين وقتي امام حسين سيد شهدا و قهرمان آزادگي است كه در مذهب شيعه باشد و گرنه در بيرون اين مذهب انساني است عادي و شايد بزرگمردي متوسط نه بيشتر.

-- ادامه دارد --


(0) comments


اين آقا كامران همه براي خودش وبلاگي داره و عالمي! ميگيد نه خودتون ببينيد.


(0) comments


راستي ميلي داشتم از دوست تازه‌ واردي در دنياي وبلاگها كه حيفم اومد در موردش چيزي ننويسم.
وبلاگ «رنگارنگ» كه بنظر مياد قصد داره در مورد مطالب هنري بنويسه كارش و خوب و قشنگ شروع كرده. مطمئن باشيد اگه اهل هنريد ارزش وقت گذاشتن و يكبار ديدن رو داره.


(0) comments


فرصتي پيش اومد تا من مطلبي رو كه در جواب آقاي « دلتنگيها» آماده كردم رو روي وبلاگم بزارم. اما چون اين مطلب طولاني شده ابتدا بخشي از اون رو مي‌زارم و از دلتنگيها هم خواهش مي‌كنم اجازه بده تا مطلب من تموم بشه و بعد پاسخش رو بنويسه. و اما بخش اول پاسخ من :
گاهي فكر مي‌كنم كه اگه من و دلتنگيها بخوايم همينطور صرفا پاسخ مطالب هم رو بديم (با بهانه قرار دادن يه مقاله طنز من) شايد وقتي پيدا نكنيم كه وارد مطالب بنيادي‌تر بشيم. براي همين من سعي مي‌كنم كم كم در ميان نوشته‌هاي آقاي دلتنگيها بهانه‌اي براي گريز به مسائل مهمتر پيدا كنم. و اما پاسخ :
دلتنگيها در جايي در پاسخ به پيشنهاد من در رابطه‌ي تبديل تاريخ مرگ حسين از قمري به شمسي گفته‌اند :
« ... بر فرض هم اين تاريخ به تاريخ شمسي تغيير كند.چه تفاوت؟؟؟؟؟اينها به زغم من بهانه است براي آنها كه ميخواهند بي اعتقادي خود را درپس سفسطه و مغلطه هاي ظاهرا منطقي بپوشانند »
اولا، تفاوت كاملا آشكار است. اگر تاريخ شمسي باشد مي‌توان براي گريز از اين مراسم خسته‌كننده و نخ‌نما شده فكري كرد!
دوما : عزيز من، من هيچ چيزي را پشت هيچ چيز ديگر پنهان نكرده‌ام! من به آن چيزي كه تو اعتقاد داري سالهاي سال به ديده‌ي جهل نگاه كرده‌ام و هميشه تاسف خورده‌ام كه چرا بايد مردم كشورم و ديگر مردم جهان در چنين جهلي باقي بمانند و معتقدم كه روز سعادت اين مردم زماني آغاز خواهد شد كه اين تحفه‌ي عاشقان قدرت ديروز – دين – را به كناري افكنند و پرده از جلوي ديدگان بردارند. من به آنچه تو معتقدي، بي‌اعتقادم و اين بي‌اعنقادي را فرياد مي‌زنم و پنهان نمي‌كنم. من نمي‌خواهم چون شما برده‌ي تصورات 1400 سال پيش مردي باشم كه با چنين خدعه‌اي دشمنانش را از صحنه خارج كرد و يكه‌تاز ميدان شد.
گاه كه صحبت مقايسه بين اين صاحبان مكاتب ارشادي (شما بخوانيد پيامبران الهي) به ميان مي‌آيد، مي‌انديشه حداقل كسي مثل عيسا آنچه بين طرفدارانش پراكند مهر به همنوع بود و خويشتنداري در مقابل خشم و غضب و روي ديگر آماده كردن براي‌ آن سيلي زننده تا شرمنده‌اش سازند و بر اساس چنين انديشه‌اي ستون به اصطلاح دين خود را بر مدار مهرباني استوار كرد. اما محمد شما و خدايش گويا جز خشم و جزا و خونريزي نمي‌شناختند كه آن امام اول همه عمر به گردن زدن 700 يهودي (به فرض توطئه نه اثبات آن) مفتخر بود. آناني كه دين خود را بر بيان طوطي‌وار چند جمله‌ي عربي و خم و راست شدن استوار كردند كه با اندك بادي باطل است و نيازمند تجديد ساخت!
دلتنگيها در ادامه دليل شكايت مرا پرسيده و نوع مزاحمت مراسم عزاداري براي من ( مطلب دلتنگيها طولاني بود و من به مضمون مطلب اشاره كردم) :
اول مزاحمت شخصي : كوچه‌ي ما مثل هر كوچه‌ي ديگر دو سو دارد كه يك سو به علت ساخت و سازهاي ساختماني از هر 7 روز هفته بطور متوسط 4 روز بسته است و در سوي ديگه (در 10 قدمي منزل من) عاشقان حسيني! تكيه‌اي به اندازه عظمت آن امام شهيد! ساخته بودند كه كوچه كاملا بسته بود و در چنين فضايي عصرها مي‌نشستند و به عمل شريف عزاداري مي‌پرداختند و شبها تا ديروقت صداي مو بر بدن راست كن مداحي را پخش مي‌كردند كه تخيلات خود را با اندكي رنگ و لعاب اشك آور و شرم آور در هم مي‌آميخت و مي‌خواند. (من نمي‌فهمم كه چه قربي دارند نزد خدا و يا مردم آناني كه نان خود را در گرياندن آدمي مي‌جويند؟)
اما مزاحمت عام : نديدي كه در تمام اين ماه چگونه كشورم، آيين و سنت مردمم حتي ايراني بودنم دچار نه تنها كم لطفي كه حتي لعن و نفرين قرار گرفت؟ ( مشهد بودم اين آيين فرخنده و مي‌ديدم شهر را كه پر بود از اعلاميه‌هايي بر ديوار كه نه تنها منع مردم مي‌كرد از پر پايي شادي – نه حتي جشن نوروز بل هر نوع شادي – كه اصلا تاريخي جعل نموده بودند كه زينهار از بر پايي چهارشنبه سوري و سيزده بدر كه اينان يادگار مردمي بت‌پرست و شيطان دوست بوده است گويي مردمان هنوز همان طفلان مكتب نشين دوره‌ي قجري يا پيش از آنند كه تاريخ ندانند و تاسف آور اينكه بر پاي اين اعلاميه‌ها امضاي مراجع بزرگ تقليدتان خودنمايي مي‌كرد.)

--ادامه دارد--



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, April 24, 2002

دوستان، وبلاگنويسان و وبلاگخوانان عزيز!
ينده طي چند روز اخير و آينده بشدت درگير مصائب كاري بوده و خواهم بود. پيشاپيش از ننوشتن چند روزه‌ام عذر مي‌خوام. طي روزهاي آينده با مطالب و عكسهاي جالب و خواندني (وديدني) باز خواهم گشت.
از دوستاني كه ميل زده‌اند هم بخاطر تاخير در پاسخ عذر مي‌خوام.
فعلا خداحافظ تا دو، سه روز ديگه.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, April 22, 2002

فكر مي‌كنم تصاوير پايين نيازي به توضيح نداشته باشن. گرچه توضيح هر كدوم در زيرش نوشته شده.
بنظر من اونقدر بامزه بود كه بزارم شما هم ببينيد.











(0) comments


دوست وبلاگنويس ما جناب «دلتنگيها» بلاخره در وبلاگشون پاسخي به من دادن كه بيشتر از نوشته‌‌ي قبليشون، نشاندهنده‌ي شخصيتشون است.
ايشون در مطلبي بسيار پاكيزه و قابل اعتنا دلايلي محكم براي رد داستان طنزآميز من در مورد واقعه‌ي عاشورا نوشتن و قطعا منتظر پاسخي شايسته هستن.
من قصد داشتن ابتدا پاسخهام رو بر اساس منابع دقيق بنويسم اما حس مي‌كنم كه «دلتنگيها» مطلبش رو بيشتر بر اساس محفوظاتش نوشته و لزومي نديدم كه من هم بخوام بدنبال منابعي براي اثبات دلايلم برم و به بيان محفوظاتم اكتفا مي‌كنم.
اما پيش از هر چيز مقدمه‌اي رو لازم مي‌دونم :
«كوچكتر كه بودم – بسيار كوچكتر از امروزم – من نيز مانند بسياري از دوستان و همسالانم پر بودم از آرزوهاي كوچك و بزرگ، اما عجيب!
بخاطر دارم وقتي از كودكي كم سن و سال مي‌پرسيدند «كوچولو! بزرگ شدي مي‌خواي چكاره بشي؟» پاسخها عمدتا در دكتر و مهندس و خلبان و معلم خلاصه مي‌شد. اما مني كه آرزوي بچگي‌ام «شاه» شدن بود از پاسخ طفره مي‌رفتم. هنوز كوچك بودم اما خواندن را فراگرفته بودم كه سر از كتابهاي تاريخي و نقشه‌هاي جغرافياي بر نمي‌داشتم.
در ذهن كوچكم ايراني را تصور مي‌كردم پاك و آباد و بزرگ كه خود شاه آن بودم و مي‌دانستم ( با همه‌ي كودكي‌ام) كه جز از صفحه كاغذ و ذهن كوچكم، هرگز پا بيرون نخواهد گذاشت و جان نخواهد گرفت. اما تاريخ ايراني كه من مي‌خواندم نيمه‌اي تاريك داشت و نيمه‌اي روشن كه حمله‌ي تازيان مسلمان اين نيمه‌ي تاريك را مي‌ساخت.
كودكيم با تنفر از عرب و هر چه با آنان مرتبط بود گذشت. اما هنوز كودك بودم و خام كه بدانم كه اين تحفه‌ي عرب «اسلام» بود كه ملتي پاك انديش و پاك كردار را به نابودي كشاند.
14 ساله بودم – شايد – كه شك من به مباني اعتقادي آغاز شد. در سني كه دوستانم كم كم مي‌آموختند كه سر هر گذر چگونه دل جنس مخالف را بربايند من حتي تفاوت بين دختر و پسر را نمي‌شناختم (گرچه سال‌ها بعد اين عقب ماندگي را با سرعت بي‌نظيري جبران كردم). من بدنبال يافتن و شناختن آفريدگار براه افتاده بودم!
نمي‌دانم چگونه گشتم، درست يا نادرست. اما خدايي نيافتم! چيزي كه من يافتم تصوراتي بود سست و كودكانه كه به ارث رسيده بود از ساخنه‌هاي ذهني مردي ساده پوش اما باهوش و با كلامي آتشين و اراده‌اي آهنين كه 1400 سال پيش خدايي و ديني و كتابي ساخت ماندگار در تاريخ.

بعد آنء تمامي سالها عمرم، كار من شد يافتن نقاط ضعف و كور ديني كه آن را به درست و يا اشتباه عامل تمامي بدبختي ملتم و بسياري از ملل ديگر مي‌دانستم.
…»
اما ! بعد از شايد 18 سال امروز در مقابل اين آقاي دلتگيها مجبوريم پاسخ نكير و منكر بدم كه البته مي‌دونم از بد روزگار نيست كه اينطور سعادتمند شدم!!

آقاي دلتنگيها!
خوشحالم كه مقاله‌ي طنزآميز من بهانه‌اي شد براي نوشتن و شايد تبليغ براي آرماني كه ما هر دو به آن (اما با اشكالي متفاوت) معتقديم!
آقاي دلتنگيها! مهره‌ها را تقسيم مي‌كنيم : در اين بازي! تو مهره خدا را بردار و من مهره ابليس! تو مهره‌ي اسلام باش و من مهره‌ي كفر! اما براي تصاحب مهره‌ي حق بجنگ!

منتظر پاسخ من به مقاله‌ي آقاي «دلتنگيها» باشيد.





(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, April 19, 2002

اگه تمام شركتهاي نرم‌افزاري برنامه‌هاشون رو به سرعت من ارتقاء مي‌دادن ديگه غصه‌اي نبود!
اونهايي كه برنامه‌ي تبديل يونيكد رو نگرفتن قبلي رو فراموش كنند. نسخه‌ي 2 با امكانات جديد به بازار آمد!
براي دريافت برنامه مي‌تونين اينجا كليك راست كنيد و گزينه‌ي Save Target As رو انتخاب كنيد.


(0) comments


من هميشه سعي كردم از كوزه شكسته آب نخورم. براي همين هر وقت كارم در زمينه‌ي كار با كامپيوتر گره مي‌خوره يه برنامه كوچيك واسه‌ي اون كار مي‌نويسم.
حالا هم يه برنامه نوشتم تا مشكلم رو با تايپ متون يونيكد حل كنه. كار با برنامه هم خيلي ساده است. كافي است نوشته رو در قسمت بالا تايپ كنيد و بعد از زدن كليد F5 نتيجه را در قسمت پايين ببينيد.
براي دريافت برنامه مي‌تونين اينجا كليك راست كنيد و گزينه‌ي Save Target As رو انتخاب كنيد.
اگر هم سئوالي داشتيد مي‌تونين ميل بزنيد.
منتظر نظريات شما هستم.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, April 18, 2002

همه‌ي ما تا حالا براي يكبار هم كه شده عكس گرفتيم. عكسهاي مختلف و در وضعيتهاي مختلف. و حتما خيلي از ماها آلبومي داريم پر از عكسهاي دوران مختلف زندگيمون. بعضي از ماها شايد گاهي به شوخي يا جدي در وضعيت بدي بوسيله‌ي دوستان غافلگير شده باشيم كه حاصل عكسي بوده كه يا نابودش كرديم و يا اون رو هم به عنوان خاطره‌اي حفظ كرديم.
بنظر من، نوشته‌هاي ما هم كه در زمانهاي خاصي نوشته مي‌شن يه جورايي شبيه عكس مي‌مونن. اگه شاديم؛ شاد مي‌نويسيم و اگه عصباني هستيم، عصباني. نوشته‌ها مثل عكس احساس ما هستن و ورق كاغذ و صفحه‌ي وبلاگ و … مثل دوربين عكاسي.
حالا اگه ما در لحظاتي اون قدر از انسانيت خارج مي‌شيم كه چيزي مي‌نويسيم كه دوستي يا حتي غريبه‌اي رو مي‌رنجونيم پاره كردن و پاك كردن نوشته فقط نوعي سانسور و يا حتي خود سانسوري‌ست. وقتي كه من و تو اونقدر كامل نشديم و اونقدر به احساسمون مسلط نشديم كه اندك بهانه‌اي باعث خشم و ناراحتي و پرخاشگري ما مي‌شه چه فايده‌اي داره كه مدركش رو نابود كنيم. مگه با نابودي مدرك واقعيت وجودي من و تو تغيير مي‌كنه؟
پس بهتر باقي بمونه تا يادآوري كنه كه ما اگر بيشتر بر خودمون مسلط نباشيم چه چيزها كه نخواهيم گفت.

حالا من موندم و يه عذاب وجدان بابت نوشته‌ي ديروزم! نوشته‌اي كه حتي به خودم اجازه حذفش رو هم نمي‌دم. بزار همه بدونن كه من يا حتي خودشون گاهي كه عصباني ميشن چقدر تغيير مي‌كنن و ماهيت واقعي خودشون رو نشون مي‌دن. شايد كمكي باشه براي تغيير كردن و بهتر شدن ما. يادمون باشه انسان قوي كسي است كه بر احساسش مسلط باشه نه احساسش بر اون.
و حالا لازم مي‌دونم كه عميقا و شديدا از همه بابت نوشته‌هاي ديشبم عذر بخوام خصوصا از عليرضاي «دلتنگيها».
و در انتها هم به اين آقا عليرضا متذكر بشم كه من نه بابت شرمنده كردن اون اين ها رو نوشتم و نه تسليم كردنش. اون مي‌تونه هر جوري كه خواست بنويسه و جواب منو بده اما مطمئن باشه كه هر چقدر هم فحاشي كنه من سعي مي‌كنم از اصول اخلاقي كه بهش معتقدم خارج نشم.
نوشته‌هاي من بايد نماينده چيزي باشه كه بهش معتقدم همونجور كه شايد وبلاگ اون هم به نوعي نماينده اعتقاداتشه.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, April 17, 2002

خب بلاخره يكي از اين پسرخاله‌هاي امام حسين پيدا شد با شخصيت و لحني كاملا حسين وار جواب من و بده!
دوست عصباني ما اول از همه يه بدوبيراه نثار من و مثل من كرده و بعد هم فورا ادعاي ادب نموده و دليل فحاشي‌اش رو به لجن كشيدن! ارزشهاش بوسيله‌ي اينجانب عنوان كرده است. گرچه معمولا بي‌منطقها به ابزار تهديد و فحاشي رو ميارن و براي چنين افرادي لزومي به پاسخگويي نيست اما… به هر حال همه شهروند يك شهريم و بايد با هم بسازيم.
حالا من هم موظفم اينجا به چند عنوان از مطالب آموزنده‌اش پاسخ بدم.
دوست عزيز در «دلتنگيها» گفته : « … ولي واقعا وقتي كه كسي بدون هيچ آگاهي ارزشهاي كلي آدم رو به لجن ميكشه … »
دوست عزيزم! من به ارزشهاي تو كاري ندارم. من جهلي رو كه يه عمر تحت عنوان مذهب نسل در نسل توي كله مثل تويي فرو كردن رو به لجن مي‌كشم. مذهبي كه مثل بت‌پرستي بت‌پرستان عرب زمان پيامبر، متعلق به پدران ماست كه بدون ذره‌اي سئوال ما رو هم مجبور به پذيرفتن و شك نكردنش كردن. مذهبي كه اگه حتي مثل تويي بخواد در موردش تحقيق كنه براي اثبات بيشترش تحقيق مي‌كنه نه با تصور اينكه ممكنه اشتباه باشه.
در جايي آقا عليرضاي عصباني دلتنگيها با مدد از مغلطه‌اي در خور بقيه مغطه‌هاي ديني كه بايد در اون استاد باشن گفتن : «اين يارو ورداشته نوشته كه يزيد خيلي مرد بوده و اونوقت يك مشت مثلا دليل هم آورده كه اصلا خلافت و حكومت حق يزيد بوده و امام حسين فقط ميخواسته حكومت رو غصب بكنه و .......
يك دليل خيلي جالب ايشون در مورد برحق بودن يزيد و كس وكارش اينه كه يزيد زنش رو دوست داشته ولي امامها اكثرا به دست همسرانشون شهيد شده اند.»
عزيز من دلايل من براي برحق بودن يزيد براي خلافت هيچ ربطي به قضيه مرگ يزيد و امامان نداشت. تو كه نمي‌توني دلايل منو رد كني چرا آسمون به ريسمون مي‌بافي. چون اصل مطالب در آرشيو نوشته‌هاي من مربوط به تاريخ 2 آوريل وجود دارد اينجا دوباره تكرارش نمي‌كنم. خودتون بخونين و قضاوت كنين.
بقيه دلايل به اصطلاح محكم و دندان شكن اين دوستمون هم زياد جالب از كار در نيومده. در جايي حرف منو بي‌سند و مدرك نقض مي‌كنه و در ادامه‌اش خودش قادر نيست چند تا دليل درست و حسابي بياره و در انتها هم متذكر شده : « … باقي مسايلي كه در مورد قيام امام حسين مطرح كردي نياز به بحث كارشناسانه و مستند داره كه نه در حوصله اين يه وجب جاييست كه من دارم و نه در حد تخصص من.»
خب پس منهم جواب‌هامو نگه مي‌دارم براي متخصصت! دوست كوچك من.

خب در انتها عذر مي‌خوام از اينكه ممكنه مطالبم رو با لحن ناجوري گفته باشم كه با وجود دلخوريم از اين دوست وبلاگنويس خيلي سعي كردم از لحن متعارف پا بيرون نزارم. اما در انتها دو نكته مي‌گم براي اين دوست خوب كه :
1 – چنان بجنگ كه لايق نام تو، دين تو، و مذهب تو باشد كه چشم بستن و دهان به هرزگي گشودن بسيار آسان است ولي نه در خور آدميت.
2 – مي دانم بسياري بر من و تو عيب خواهند گرفت كه با بحثي شايد كودكانه، تقدسي را ناديده مي‌گيريم كه از بدو طفوليت تا كنون حاكم روح و انديشه‌ي ما بوده، اما من براي زنده‌ نگاه داشتن حقيقت (كه چه من يزيد را در جاي آن قرار دهم و چه تو حسين را) اين عيب را خواهم پذيرفت.

« … تا زماني كه تو ساعدي را ترجيح مي‌دهي، و سهراب را، درست تا آن زمان، ساعدي و سحراب مرا به تفكر و شناخت، به زنده بودن و حركت كردن وادار مي‌كنند. اگر تو، همه من شوي، من و تو سحراب را كشته‌ايم، و ساعدي را، و بسياري را …

من و تو، تو و من، حق داريم در برابر هم قد علم كنيم.
و حق داريم بسياري از نظرات و عقايد همديگر را نپذيريم بي‌آنكه قصد تحقير هم را داشته باشيم.
گمان مي‌كنم اين از جمله آخرين حقوقي‌ست كه در جهان كنوني براي انسانها باقي مانده است : اين حق كه در خانه‌ي خود، در اتاق خود، در باب بسياري از مسائل، منجمله سياست و آرمانهاي سياسي، اختلاف داشته باشند.
…»
نادر ابراهيمي - «چهل نامه كوتاه به همسرم»


(0) comments


لازم شد يه پاسخ كوتاهي بدم به دوستان وبلاگ عمومي :
آقاي 90 درصد مردم! من كه مثل شما قدرت نظرخواهي‌ام بالا نيست كه بفهمم كه مطالبم رو قبلا ديگران خوندن يا نه! ضمنا فكر مي‌كني مطالب يا عكسهاي ديگران خيلي تازه‌ است؟
هر كي مطلبي داشته باشه مي‌نويسه، خواه تكراري باشه خواه تازه. بلاخره يه عده‌اي (بقول شما 10 درصد) هستن كه نخونده باشن.
شيطونه مي‌گه (با وبلاگ شيطان اشتباه نشود) يه چيزايي بزارم اينجا كه دود از كله همتون بلند شه. كاري نكنيد استعدادهاي نهفته‌ام رو روو كنم!
از ما گفتن بود.

اي بابا. اصلا ما به مردم چيكار داريم؟! بنويس آقا. هرچي دلت خواست بنويس.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, April 16, 2002

جون مادرتون اينقدر بي‌جنبه نباشين! يه فيلم رومئو ژوليتي گذاشتم آمار بازديدكنندگانم چند برابر شد. بابا خيلي شما منحرفيد!
حالا چون بهتون مزه كرده مي‌خوام اين ‏آقا پسر هيز رو هم بهتون معرفي كنم.
آقا انگار ما پسرها، هممون، از شكم مادر اين شكلي دنيا مي‌آيم.




(0) comments


والله اين اسرائيلي‌ها هم واسشون زندگي نمونده! جرات ندارن برن يه فروشگاه و راحت خريد كنند.
اگه دوست دارين ببينين اينجا كليك راست كنين و گزينه‌ي Save Target As رو انتخاب كنيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, April 15, 2002

بابا چه نشسته‌ايد، توي تهروون خودمون رومئو و ژوليتهايي پيدا مي‌شن كه توي روز روشن، توي پارك ملت هم ول كن نيستن.
اگه دوست داريد ببنيد، اينجا كليك راست كنيد و Save Target As رو انتخاب كنيد.


(0) comments


توي وبلاگ پراكنده‌ها كه از وبلاگ نويسان جديد هستند مطلبي نوشته بودند در مورد اينكه سايتي وجود داره كه براي دادگاهي شارون به جرم جنايتكار جنگي بودن امضا جمع مي‌كنه.
من سري زدم. تعداد امضاها با امضا من به 473321 عدد رسيد. بايد به 7000000 عدد برسه. كسايي كه سنگ فلسطين رو به سينه مي‌زنن اينجا كلبك كنند.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, April 13, 2002

از ميان ميلهاي من :

كامپيوتر زن است يا مرد؟!

استاد زبان فرانسه در كلاس درس در مورد مونث يا مذكر بودن اسمها توضيح مي‌داد كه پرسيد :
كامپيوتر مونث است يا مذكر؟
كليه دانشجويان دختر جنس رايانه را به دلايل زير مرد اعلام كردند:
 وقتي به آن عادت مي‌كنيم گمان مي‌كنيم بدون آن قادر به انجام كاري نيستيم.
 با آنكه داده‌هاي زيادي دارند، نادانند.
 قرار است مشكلات را حل كنند ولي در بيشتر اوقات معضل اصلي خودشانند.
 همين كه پايبند يكي از آنان شديد متوجه مي‌شويد كه اگر صبر كرده بوديد مورد بهتري نصيبتان مي‌شد.
كليه دانشجويان پسر جنس رايانه را به دلايل زير زن اعلام كردند:
 به غير از خالق آنها كسي از منطق دروني آنها سر در نمي‌آوزد.
 كسي از زبان ارتباطي بين آنها سر در نمي‌آورد.
 كوچكترين اشتباهات را در حافظه دراز مدت خود ذخيره مي‌كنند تا بعدها تلافي كنند.
 همين كه پايبند يكي از آنها شديد بايد تمام پولتان را صرف خريد لوازم جانبي آنها بكنيد.


(0) comments


بابا بي‌خيال شيد اينقدر وبلاگ جديد درست نكنيد. آخه فكر ما رو هم بكنيد كه مي‌خوايم همه رو بخونيم.
راستي! اين هليا خانم رو تنها نزاريد. از مهمون خوشش مياد.


(0) comments


خوشا آنان كه با عزت زگيتي
بسات خويش برچيدند و رفتند.


«مرد» ديگري نيز رفت.
ديري نخواهد گذشت كه او نيز فراموش خواهد شد، و ما نيز فراموش خواهيم كرد كه او و همنسلان او كه بودند و چه كردند.
هميشه تاريخ را پيروزمندان نوشته‌اند. و اين پيروزمندان به او و نسل او بسيار ستم كردند و به ما نيز بيش از آنها. مايي كه هنوز در انتظار قهرماني نشسته‌ايم بي آنكه قهرمانان واقعي خويش را شناخته باشيم و بر رفتن آنها اشكي ريخته باشيم.

«يدالله سحابي» نيز رفت.


(0) comments


و اينك جديدترين آمار شهروندان شهر ما (12 آوريل – 23 فروردين) :

م : 60
ا : 48
آ : 39
س : 33
خ : 32
ب – د : 31
ر – ك – ن – ي : 30
ت : 24
گ – و : 20
پ : 19
ه : 17
ش : 16
ع – ف : 14
ز : 13
متفرقه (حروف انگليسي) : 12
ح : 10
ق : 9
ج : 8
چ – غ : 6
ل : 4
ص : 3
ژ – ط : 2
ض : 1
ث – ذ – ظ : 0

جمع : 609 وبلاگ

البته من كل ليست آقاي درخشان رو مي‌شمرم و توي ليست تكراري هم پيدا مي‌شه.
بزودي آمار شهروندان فعال هم اعلام مي‌گردد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, April 12, 2002

گاهي از طريق ميل مطالب جالبي به دست آدم مي‌رسه يا حتي عكسهاي جالب.
يه زماني تمامي اينها رو مي‌زاشتم توي يه كلوب در ياهو. از اين به بعد مي‌خوام جالب‌هاشو اينجا بيارم :

زنان مخلوقات پيچيده‌اي هستند!

اگر او را ببوسيد،
شما يك آقا نيستيد.
اگر او را نبوسيد،
اصلا مرد نيستيد!!

اگر از او تعريف كنيد،
او فكر مي‌كند داريد دروغ مي‌گوييد.
اگر او را ستايش نكنيد،
شما براي چي خوبيد!

اگر شما هميشه با او موافق باشيد،
شما يك زن ذليل هستيد.
اگر موافق نباشيد،
شما او را درك نمي‌كنيد!

اگر شما زياد او را ملاقات كنيد،
شما خيلي عجول هستيد.
اگر او را زياد ملاقات نكنيد،
او شما را به خيانت متهم مي‌كند!


مترجم : عليرضا شيرازي a_shirazi@yahoo.com




(0) comments


خب بازم برگشتم.
اين زندگي پر سفر من كم كم داره منو به اين فكر ميندازه كه يه ماشين بخرم يه كاروان بهش وصل كنم و راه بندازم اين شهر و اون شهر. از اجاره خونه هم راحت مي‌شم. بگذريم.
توي اين مدت كه نبودم چند اتفاق با‌اهميت افتاد كه مهمترينش تغييراتي كوچك در Templet صفحه من و خصوصا بازگشتن لينك دختر شيطان به سر جاي اولش بود.
راستش توو مدتي كه نبودم دختر شيطان برام يه ميل زده بود كه با خوندنش خونم به جوش اومد در اثر گرماي اين جوشش عرق شرم بر پيشاني‌ام نشست. خصوصا كه ديدم لينك صفحه‌ي من رو هم توي صفحه‌اش گذاشته و … خلاصه لينكش برگشت به سر جاش.
اما توضيحات بيشتر :
دخترك خوب برام يه ميل زد و كلي شرمنده‌ام كرد. راستش زماني كه من لينكشو توي وبلاگم گذاشتم تقريبا كسي نمي‌شناختش، يادمه اون موقع يه بار هم توي وبلاگش شاكي بود از اينكه چرا كسي بهش لينك نداده. منم از نوشته‌هاش خوشم اومد و لينكش رو گذاشتم. بعدها كه لينك دخترك شيطان مثل آنفولانزا اپيدمي شد و گاهي هم وبلاگ اون و وبلاگهاي ديگه رو مي‌خوندم حس كردم كه اين دخترك شيطان شهر ما دچار تكبر شده (خب چيه؟ شما نشده گاهي همينجوري و بي‌دليل حس كنيد مثلا از كسي خوشتون نمي‌ياد؟ من هم همينجوري دچار حس شدم.) اما حسمو جدي نگرفتم. تا اينكه چند وقت پيش كه حسمو با بعضي از دوستان وبلاگ نويس درميون گذاشتم اونها هم تلويحا ( نه صراحتا) حس منو تاييد كردن. من هم همون شب ناگهان دچار غليان احساسات شدم و قرآني باز كردم! و استخاره‌اي كردم! و لينك دخترك شيطان رو حذف كردم.
مي‌دونيد چيه؟ من اين حس رو نسبت به خيلي از وبلاگهاي ديگه دارم و براي همين دوستشون ندارم كه نمونه بارزش وبلاگ خورشيد خانمه.
فكر كنم من از معدود كسايي هستم كه ندرتا سراغ وبلاگش مي‌رم.
البته من به خاطر پيش كسوت بودنش در امر وبلاگ و طرفدار داشتنش بين وبلاگ خونها بهش احترام مي‌زارم اما …
در هر صورت احترام وظيفه‌ي ماست و بايد پذير،اما دوست داشتن حريم شخصي احساس ماست كه هيچ بايدي رو نمي‌شه بهش تحميل كرد.
اما چرا لينك دخترك شيطان رو برگردوندم؟
به اين علت كه رفتار بي‌دليل و حس بي‌دليل رو به اندك اثبات و بهانه‌اي مي‌شه برطرف كرد كه نامه‌ي دخترك شيطان و مضمون اون، همون دليل و اثبات و بهانه شد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, April 05, 2002

امروز به دلايلي تصمبم گرفتم لينك دخترك شيطان ( آخي، گناه داره) رو حذف كنم. علتش رو ازم نپرسيد. ممكن باعث دلخوري بشه.
از فردا بازم بايد برم سفر. شنبه كرج، يكشنبه بندرانزلي، پنجشنبه تهران.
پس تا پنجشنبه خداحافظ.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, April 04, 2002

خيلي از ماها توي وبلاگ با هم آشنا شديم و بدون اينكه بفهميم كه كي هستيم و چي هستيم و كجا هستيم، اونقدر از خصوصيات واقعي هم مطلع شديم كه شايد صميميترين دوستان ما هم ما رو ايجوري نشناخته باشن. مثلا پسر ها معمولا از گفتن احساساتشون پرهيز مي‌كنن چون مي‌ترسن مورد تمسخر دوستانشون قرار بگيرن. من خودم سالهاست (حدود 13 سال) است كه وقتي تنها مي‌شم براي خودم چيزي مي‌نويسم اما تازگيهاست كه بعضي از دوستانم مطلع شدن ( و خوشبختانه مسخره‌ام نكردن).
بزاريد خلاصه و ساده منظورم رو بگم:
يه دوستي ساده از ديدن و آشنايي شروع مي‌شه و بلاخره به جايي مي‌رسه كه دو نفر محرم خصوصي‌ترين رازهاي هم مي‌شن. خب ما وبلاگ‌نويسها كه دوستي رو از آخرش شروع كرديم، چرا به اولش نرسيم؟
فكر نكنم كار سختي باشه يه قرار در يك روز تعطيل تابستاني (براي اينه دوستان راه دور و مدرسه‌اي هم بتونن برسن) در يك مكاني كه حداقل مزاحمت براي آدم ايجاد شه و در عوض فضاي زيادي داشته باشه (مثل كوه) بزاريم و دور هم جمع بشيم و عكسي و يادگاري و رد و بدل كردن تجربيات و شايد هم كمكي به دوستي كه بيشتر نيازمند كمك ديگرانه.
لطفا دوستايي كه مطلب من رو مي‌خونن پيشنهاد منو در وبلاگشون منعكس كنن و نظرشون رو در وبلاگشون بنويسن تا ديگران هم مطلع بشن


(0) comments


به نظر من يه وبلاگ يه جورايي شبيه يه سالن كنفرانس مي‌مونه كه همه نشستن دور هم و به نوبت مطلبشون رو مي‌گن و ديگران هم گوش مي‌دن. اما اين وسط يه تفاوتهايي هم هست.
توي كنفرانس اگه باشي، بايد به زور حرف همه رو گوش بدي اما توي وبلاگ لازم نيست.
توي كنفرانس هم فرصت حرف زدن محدوده و هم فرصت شنيدن اما ما توي وبلاگ محدوديت نداريم.
توي كنفرانس بايد مواظب حرف زدنت باشي چون مخاطبينت رو به روت نشستن اما در وبلاگ ادب و نزاكت رو خيلي وقته فراموش كردن.
توي كنفرانس هر كسي رو راه نمي‌دن اما توي وبلاگ … ! چه عرض كنم.
و …
خب شايد هم اين خوبه كه يه جاي دنيا رو براي ما گذاشتن كه بدون گزينش بياييم و حرف بزنيم ولي واقعا بعضي از ما جز مطالب سكسي و حرفهايي كه به درد W.C بخوره حرفي ندارن كه بزنن؟
من هم مثل همه‌ي شما به آزادي تفكر، آزادي انديشه، آزادي عمل و هزاران آزادي ديگه احترام مي‌زارم و اصلا دوست ندارم دوستان پورنو وبلاگ نويس ما برنجن، اما دلم مي‌خواد يادآور بشم كه هميشه در طول تاريخ ما، آزادي رو اونهايي نابود كردن كه از آزاديشون به مبتذلترين شكل استفاده كردن و بهانه‌اي دادن دست حاكماني كه به نام مذهب و عرف و هزارون بهانه‌ي ديگه، مردم رو از بديهيترين آزاديهاشون محروم كنن.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Tuesday, April 02, 2002

يه آقا فريدوني برام ميل زده كه بيام و سايت دريچه رو ببينم.
سري زدم. بد نبود اما نشون مي‌داد كه سايت خوبي خواهد شد. اونهايي كه به نوشتن و خوندن علاقمندند برن و يه چرخي توش بزنن.
دوست و خوب و وبلاگ نويس ما آقاي اكبر سردوزآمي محبت كردن و بهم اطلاع دادن كه وبلاگم خيلي كند بالا مياد.
راستش خودم حس كرده بودم. اما فكر مي‌كردم توي كامپيوتر خودم ايراد داره. سعي مي‌كنم ايراد رو حتما رفع كنم.
درويش هم به من لطف داشته و سال نو رو بهم تبريك گفته. قربونت. اميدوارم سال جديد براي تو هم سال خوبي باشه.
خانم خوب و ماه، آسمون آبي با وبلاگ خوش آب و رنگش هم ظاهرا افتخار مي‌داده و وبلاگ منو مي‌ديده. سال نو شما هم مبارك. صد سال به اين سالها.
و در انتها تشكر بسيار از ميل بسيار زيباي ؛ روي جاده‌ي نمناك كه مثل وبلاگش زيباست. من كه دلم نيومد بعد از خوندن پاكش كنم. به وبلاگ قشنگش سر بزنيد.
مهران جان هم مثل بقيه دوستان زحمت ميل زدن و گفتن تبريك نوروز رو به من، كشيدن. از تو دوست خوب هم ممنونم.

خب. از عذاب وجدان راحت شدم. ادب حكم مي‌كرد جواب همه دوستان رو براشون ميل كنم، اما من هميشه در نامه نويسي تنبل بوده‌ و هستم. شرمنده شما، گيس گلابتون.



(0) comments


بلاخره اين شمارنده رو دوباره راه انداختم. مجبور شدم عدد شروع رو از 1000 تعريف كنم.
حدود يك ماه پيش كه قطع شد به نزديك 400 رسيده بود. مطمئنم در اين مدت بيشتر از 1000 نفر به من سر زدن اما خب چاره‌اي نبود.
شما هم اگر تا حالا شمارنده رو دوباره راه ننداخته‌ايد، راهش بندازيد. يادتون باشه از www.bravenet.com كد جديد رو كپي كنيد. با كد قبل كار نمي‌كنه.


(0) comments


توجه شما را به آخرين آمار وبلاگها تا 28 مارس جلب مي‌كنم : (به ترتيب تعداد)
م : 51
ا : 44
آ : 33
ب : 29
خ : 28
ك : 27
د - ر - س - ي : 26
ن : 25
ت : 22
و : 19
گ : 18
پ - ه : 17
ش : 15
ع : 14
ز - متفرقه : 12
ف : 11
ح : 9
ج - ق : 8
چ - غ : 6
ل : 3
ژ - ص : 2
ض - ط : 1
ث - ذ - ظ : 0
جمع : 544


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, April 01, 2002

اين آقا بهروز و ترانه خانم رو هم دريابيد. صندوق ميل منو كه تركوندن بسكه ميل زدن بيا وبلاگ مارو ببين.
بخدا ديدم. بازم مي‌بينم. خوب شد!

بهشيد خانم جواب شما هم يادم نرفته. منتظر هستم ببينم يه نفر پيدا مي‌شه بدونه گيس گلاب يعني چي؟



(0) comments


اين خسرو خان سينمايي ما هم كارش درسته ها! هم توي نوشتن مطالب سينمايي و هم توي طراحي وبلاگش.
گرچه بعضي از نظرياتش رو قبول ندارم اما از خوندنش لذت ميبرم. كم كم هم داره براي من به يه مرجع خوب براي مطالب سينمايي تبدبل مي‌شه.
فقط خسرو جون، يه مقدار درشتتر بنويس. كورمون كردي ها!
لينكش رو هم قبلاً گذاشتم : « اگه سينما دوست داريد!»


(0) comments


ببينم! كدوم يك از شما با اين تداخل محرم و عيد مشكل نداشته؟!
بابا! يه عاقلي پيدا نمي‌شه كه بياد و تحقيق بكنه و تعيين كنه اين آقاهه (امام حسين) به تاريخ شمسي كي مرده و توي تقويم ثبت بكنه و خيال همه رو راحت كنه؟
آخه ما اين همه بازي و ادا رو واسه چي در مي‌ياريم؟ اصلاً اين حسين كي هست و كجاي تاريخ كي اهميت داره كه ما خودمون رو براش پاره مي‌كنيم؟ اصلاً چرا به يزيد بيچاره فحش مي‌ديم؟ خدا وكيلي اگه شما جاي يزيد بوديد كاري غير از اين مي‌كرديد؟ اگه بگيد: « بعله، ما حسين رو روي تخم چشامون مي‌نشوديم و مي‌گفتيم بيا تو خليفه باش» دروغ مي‌گيد! چرا؟! به كسي برخورد؟ تو رو خدا يه نگاه به تاريخ بكنيد:
همه‌ي دعواها از دعواي بين پدرها شروع شد (علي و معاويه) تا بلاخره سر اون قضيه داوري (حكمين) علي به خلافت معاويه راضي شد و معاويه شد خليفه‌ي پنجم. حتي معاويه از تقدسي همسطح بقيه خلفاي راشدين در نزد بسياري از مسلمانان (بجز شيعيان) برخوردار هست. معاويه بعد از مرگ درست يا نادرست پسرش رو كه عوض سياست، به شاعري علاقمند بود و ظاهراً شعراي خوبي هم مي‌گفت رو جانشين خودش كرد. حالا چرا بعضي توقع دارند كه بايد حسين رو خليفه مي‌كردند، من نمي‌دونم. چون حسين كه پسر خليفه نبود ( پسر ارشد علي حسن بود كه ظاهراً در اون موقع در قيد حيات هم نبود و حسين رسماً جانشين خليفه قبلي هم محسوب نمي‌شد و ضمناً به هيچ وجه داراي مقبوليتي در حد علي نبود. هيچ جاي تاريخ هم صحبتي از مقبوليت عام حسين نشده است).
در هر صورت حسين در مكه يا مدينه (دقيق يادم نيست) بود كه يزيد خليفه شد و همه هم چه از روي ترس و چه از روي علاقه خلافتش رو پذيرفتن (اگه اين طور نيست بگين يزيد در طول خلافت كوتاهش با چند نفر جز حسين درگير شده؟)
يزيد از حسين هم درخواست بيعت كرد. حسين نپذيرفت. خواست از آنجا خارج نشود و حسين نه تنها نپذيرفت بلكه رهسپار شهري شد كه در آن شهر بظاهر بيشترين طرفدار رو داشت. سپاه يزيد در بين راه متوقفش كرد و حسين با اينكه در ابتدا فرصت بازگشت رو داشت برنگشت و درصورتي كه باز هم فرصت بيعت رو داشت بيعت نكرد و وقتي ازش خواستن تسليم بشه تسليم نشد و جنگيد و در نهايت كشته شد.
شما از يزيد مردتر و از حسين لجبازتر كجا پيدا مي‌كنيد؟
در عوض يريد در حالي كه حق داشت تمام بازماندگان حسين رو بكشه اين كار رو نكرد و به زينب در دربارش فرصت سخنراني‌هاي به اصطلاح روشنگرانه را داد و تازه بعد از تمام اون حرفهاي زينب آسيبي هم بهش نرسوند و آزادش كرد و اجازه داد كه پسر حسين رو بزرگ كنه.
خدايي از يزيد مردتر ديديد؟ بابا اگه الان يه نفر پيدا بشه و خداي نكرده جرات كنه و بگه ولي امر مسلمين رو قبول نداره با يه برچسب ضد ولايت فقيه، دودمانش رو به باد مي‌دن، اونوقت توقع داريد 1400 سال پيش يزيد به كسي مثل حسين كه قصد براندازي داشت چه جوابي مي‌داد؟
هر جوري هم حساب كنيد مي‌بينيد حسين قصد بدست آوردن حكومت رو داشت كه شورش كرد و خب موفق نشد.
نه؟! براي اسلام قيام كرد؟ خب شما كه مي‌گيد خون حسين بايد ريخته مي‌شد تا اسلام زنده بمونه، خب يزيد هم كه خون حسين رو ريخت و به زنده نگه داشتن اسلام كمك كرد، ديگه چرا بهش بد و بيراه مي‌گيد؟
اما مرگ يزيد : يزيد معشوق‌اي داشت كه خيلي دوستش داشت ( در عوض، كدوم يك از امامهاي ما همسرانشون رو دوست داشتن؟ اگه يكي دو تاشون رو استثنا كنيم، اغلبشون رو همسراشون مسموم كردن و كشتن) يه روز كه يزيد در كنار معشوق‌اش در كار معاشقه بود براي شوخي، دانه‌ي انگوري به طرف دهان معشوق‌اش پرتاب مي‌كنه كه از بد روزگار، اين خانم معشوقه دهانشان باز بوده و دانه‌ي انگور وارد دهان ايشان شده و راه تنفس را بسته و خانم ظريف گلو خفه شده و مي‌ميره.
آقاي يزيد هم كه بسيار به اين خانم علاقه داشت و از طرفي خودش رو در اين حادثه مقصر مي‌دونست چنان دچار غم واندوه شد كه پس چند روز از شدت غصه مرد.
آخه شما بگيد من بيام واسه چنين آدم دلنازكي، با اين روح لطيف و اون طبع شاعرانه ارزشي قائل نشم اما بيام واسه‌ي اون حسيني كه سوداي خلافت داشت و سرش رو هم بر سر سودايش داد خودم رو بكشم؟


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Home