گيس گلاب




Wednesday, April 17, 2002

خب بلاخره يكي از اين پسرخاله‌هاي امام حسين پيدا شد با شخصيت و لحني كاملا حسين وار جواب من و بده!
دوست عصباني ما اول از همه يه بدوبيراه نثار من و مثل من كرده و بعد هم فورا ادعاي ادب نموده و دليل فحاشي‌اش رو به لجن كشيدن! ارزشهاش بوسيله‌ي اينجانب عنوان كرده است. گرچه معمولا بي‌منطقها به ابزار تهديد و فحاشي رو ميارن و براي چنين افرادي لزومي به پاسخگويي نيست اما… به هر حال همه شهروند يك شهريم و بايد با هم بسازيم.
حالا من هم موظفم اينجا به چند عنوان از مطالب آموزنده‌اش پاسخ بدم.
دوست عزيز در «دلتنگيها» گفته : « … ولي واقعا وقتي كه كسي بدون هيچ آگاهي ارزشهاي كلي آدم رو به لجن ميكشه … »
دوست عزيزم! من به ارزشهاي تو كاري ندارم. من جهلي رو كه يه عمر تحت عنوان مذهب نسل در نسل توي كله مثل تويي فرو كردن رو به لجن مي‌كشم. مذهبي كه مثل بت‌پرستي بت‌پرستان عرب زمان پيامبر، متعلق به پدران ماست كه بدون ذره‌اي سئوال ما رو هم مجبور به پذيرفتن و شك نكردنش كردن. مذهبي كه اگه حتي مثل تويي بخواد در موردش تحقيق كنه براي اثبات بيشترش تحقيق مي‌كنه نه با تصور اينكه ممكنه اشتباه باشه.
در جايي آقا عليرضاي عصباني دلتنگيها با مدد از مغلطه‌اي در خور بقيه مغطه‌هاي ديني كه بايد در اون استاد باشن گفتن : «اين يارو ورداشته نوشته كه يزيد خيلي مرد بوده و اونوقت يك مشت مثلا دليل هم آورده كه اصلا خلافت و حكومت حق يزيد بوده و امام حسين فقط ميخواسته حكومت رو غصب بكنه و .......
يك دليل خيلي جالب ايشون در مورد برحق بودن يزيد و كس وكارش اينه كه يزيد زنش رو دوست داشته ولي امامها اكثرا به دست همسرانشون شهيد شده اند.»
عزيز من دلايل من براي برحق بودن يزيد براي خلافت هيچ ربطي به قضيه مرگ يزيد و امامان نداشت. تو كه نمي‌توني دلايل منو رد كني چرا آسمون به ريسمون مي‌بافي. چون اصل مطالب در آرشيو نوشته‌هاي من مربوط به تاريخ 2 آوريل وجود دارد اينجا دوباره تكرارش نمي‌كنم. خودتون بخونين و قضاوت كنين.
بقيه دلايل به اصطلاح محكم و دندان شكن اين دوستمون هم زياد جالب از كار در نيومده. در جايي حرف منو بي‌سند و مدرك نقض مي‌كنه و در ادامه‌اش خودش قادر نيست چند تا دليل درست و حسابي بياره و در انتها هم متذكر شده : « … باقي مسايلي كه در مورد قيام امام حسين مطرح كردي نياز به بحث كارشناسانه و مستند داره كه نه در حوصله اين يه وجب جاييست كه من دارم و نه در حد تخصص من.»
خب پس منهم جواب‌هامو نگه مي‌دارم براي متخصصت! دوست كوچك من.

خب در انتها عذر مي‌خوام از اينكه ممكنه مطالبم رو با لحن ناجوري گفته باشم كه با وجود دلخوريم از اين دوست وبلاگنويس خيلي سعي كردم از لحن متعارف پا بيرون نزارم. اما در انتها دو نكته مي‌گم براي اين دوست خوب كه :
1 – چنان بجنگ كه لايق نام تو، دين تو، و مذهب تو باشد كه چشم بستن و دهان به هرزگي گشودن بسيار آسان است ولي نه در خور آدميت.
2 – مي دانم بسياري بر من و تو عيب خواهند گرفت كه با بحثي شايد كودكانه، تقدسي را ناديده مي‌گيريم كه از بدو طفوليت تا كنون حاكم روح و انديشه‌ي ما بوده، اما من براي زنده‌ نگاه داشتن حقيقت (كه چه من يزيد را در جاي آن قرار دهم و چه تو حسين را) اين عيب را خواهم پذيرفت.

« … تا زماني كه تو ساعدي را ترجيح مي‌دهي، و سهراب را، درست تا آن زمان، ساعدي و سحراب مرا به تفكر و شناخت، به زنده بودن و حركت كردن وادار مي‌كنند. اگر تو، همه من شوي، من و تو سحراب را كشته‌ايم، و ساعدي را، و بسياري را …

من و تو، تو و من، حق داريم در برابر هم قد علم كنيم.
و حق داريم بسياري از نظرات و عقايد همديگر را نپذيريم بي‌آنكه قصد تحقير هم را داشته باشيم.
گمان مي‌كنم اين از جمله آخرين حقوقي‌ست كه در جهان كنوني براي انسانها باقي مانده است : اين حق كه در خانه‌ي خود، در اتاق خود، در باب بسياري از مسائل، منجمله سياست و آرمانهاي سياسي، اختلاف داشته باشند.
…»
نادر ابراهيمي - «چهل نامه كوتاه به همسرم»


Home