گيس گلاب




Friday, February 22, 2002

خب من دوباره پيدام شد.
خوشبختانه در منزل ما وضعبت دوباره عادي شد و من ميتونم كار نوشتنم رو ادامه بدم.
براي شروع جدول يونيكدي كه قول داده بودم رو آماده كردم. براي استفاده مينونيد روي «براي كمك» كليك كنيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Sunday, February 17, 2002

ساعتهاي آخر شب شده و وقت رفتن من از اين كافي نت.
اين دو روزي كه اينجا بودم راحت مينوشتم. از اين به بعد بايد كامپيوتر مصادره شدم رو آزاد كنم.
فعلا خداحافظ. ممكم يه چند روزي پيدام نشه.


(0) comments


اينقدر ديگران تو وبلاگاشون پز نامه هاشون رو دادن كه من مردم از عقده حقارت، شما هم تحويل بگيريد:
دوستي نامه داده بود كه (جمله هاي داخل پرانتز از بنده است) :
سلام گيس گلاب نازم ( اين جمله نشوندهنده دختر بودن فرستنده است)
چقدر ماه مينويسي، واي كه من عاشق نوشته هات شدم. كاش پيشم بودي تا من زوركي ( اينجا ديگه خلاف ادب بود ننوشتم). وبلاگت چقدر Beauty شده ، اون رنگ مشكي با اون قرمز و آبي چقدر خوب ست شده. خيلي comfort ميشم وقتي نگاش ميكنم (راستي مرگ بر آمريكا) خيلي باحالي. هميشه برامون بنويس. هميشه برامون بخون.
قربون تو.
فداي تو.
الهي من برات بميرم.
جيگر مني تو
...
(خيلي طولاني بود بقيه اش رو نمينويسم بقيه اش هم يه چيزي توو مايه هاي قبلي هاست)
امضا : اون كه شب و روزش شده وبلاگ تو، بلقيس
راستي! دوستام منوبريتني صدا ميكنن تو هم ميتوني منو بريتني يا بري صدا كني.


حالا ديديد كه من چقدر زود توي اين چند روزي كه اومدم سوكسه پيدا كردم.
دلتون بسوزه، كور شه هر كي حسوده، آتيش بگيريد، حسود هرگز نياسود.


(0) comments


به سراغ من اگر مي آييد،
نرم و آهسته بياييد،
مبادا كه ترك بردارد،
چيني نازك تنهايي من.

بابا مرديم از بسكه حال ما رو ملت پرسيد.
حسين درخشان، كجايي كه گيس گلابتو مردن!


(0) comments


تا حالا كسي شمرده كه تا آخرين Update حسين آقاي درخشان، ما چند تا همسايه وبلاگنويس داريم؟
پس توجه كنيد :
كلا 356 تا وبلاگ داريم، با جزئيات ميشه اين:
الف = 46 ؛ ب = 19 ؛ پ = 12 ؛ ت = 16 ؛ ج = 6 ؛ چ = 5
ح = 7 ؛ خ = 17 ؛ د = 21 ؛ ر = 17 ؛ ز = 9 ؛ ژ = 2
س = 19 ؛ ش = 10 ؛ ص = 2 ؛ ض = 1 ؛ ط = 1 ؛ ع = 6
غ = 6 ؛ ف = 7 ؛ ق = 8 ؛ ك = 15 ؛ گ = 10 ؛ ل = 1
م = 27 ؛ ن = 16 ؛ و = 28 ؛ ه = 9 ؛ ي = 20 ك ؛ غيره = 5

تذكر : وبلاگ خودم شمرده نشده است.

محصول بالا نشان دهنده اوج بيكاري من است.


(0) comments


آهاي، آهاي! يكي بياد
به وبلاگم سر بزنه
براي گيس گلابتون
يه ميل (Mail) تازه بزنه

بد شعر نمي گم ها! چطوره اينو به لوگوي وبلاگم اضافه كنم؟!


(0) comments


داشتم توي وبلاگهاي ديگه چرخ ميزدم كه يكهو رسيدم به سايت آقاي لامپ!
توي اون علاوه بر ديدن مطالب جذاب مطلبي ديدم كه اشك توي چشام حلقه زد!!!!!!!!!!
بابا اين دخترك شيطان رو چرا اذيت ميكنيد!
بابا جان! دخترم! من اومدم و وبلاگت رو خوندم. منت هيچكس رو هم نكش، خودم به لينكام اضافه ات ميكنم.
بي خود از قديم نگفتن كه :«كبوتر با باز و باز هم با كبوتر»
والا، بخدا از قديم هم هميشه اين ضرب مثل صحيح بوده. مگه نه اينكه هميشه پسرها دخترها رو تحويل گرفتن و دخترها هم پسرها رو؟
حالا يه عده تازه از جنگ برگشته فنيميست بازي در مي آرن. به درك!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, February 16, 2002

به يك گزارش خبري از آخرين وضعيت كودتا در منزل ما توجه كنيد:
ديشب حدود ساعت 0:15 دقيقه بامداد به منزل رسيدم. معمولا مرسوم است كه همسران روزها ميجنگند و شبها آشتي، اما وقتي زن و شوهر شاغل ميشوند تنها وقت باقي مانده براي جنگ شب است.
چرا آشتي نباشه؟ خب اول بايد جنگيد بعد آشتي كرد. بدون جنگ كه نيازي به آشتي نيست.
خلاصه، ما به مبارزه ادامه داديم تا حدود ساعت 1:30 بامداد. در پايان ماجرا در حاليكه پرچمهاي صلح و آشتي داشت يكي يكي بالا ميرفت، خواب ما را درربود و نفهميديم آخرش چي شد.
احتمالا امشب براورد خسارات، تعيين آغازگر جنگ و تبادل اسير داريم.


(0) comments


امروز رفتم اول صبح (مال ما لاتها ساعت 10:30) يك Email جديد باز كردم.
آدرس جديدم رو نوشتم. اون قبلي رو كه اوقدر شما نامه داديد تركيد!


(0) comments


مي خوام يه اقراري پيش همتون بكنم!
اون شمارنده نازنين را كه گوشه سمت چپ صفحه است ميبينيد؟ الان كه من اينها رو دارم مينويسم فكر ميكنم 25 باشه، راستش 23 تاش رو خودم بودم!!
آخه عددش زياد ميشه خيلي باحاله! تازه كلاس هم داره، مردم ميبينن و فكر ميكنن خيلي طالب دارم.
آي ... مرديم از غريبي! يكي پيدا نميشه اسم ما رو توي اون ليست بنويسه؟
شيطونه ميگه پاشم سوار يك Tu-154 سقوط نكرده شركت آسمان بشم و برم تورنتو اسم خودم و توي ليست اين وبلاگبازها بنويسم و حال اين حسين درخشان رو هم بگيرم و سقوط نكرده برگردم.
بر شيطون لعنت.

راستي يه مطلب جالب :
توي اين كافي نت كذايي بودم كه ناگهان يه دختر گنده با يه دونه آبنبات چوپي قرمز جواتي وارد شده و رفت سراغ چرخ زدن توي وبلاگها. خيلي نگاه كردم ببينم رژلبش اكليل داره يا نه اما خبري نبود.
با اين همه فكر كنم يارو اون خورشيد خانمه بود.


(0) comments


ميگن اصلاح طلبهايي كه روزنامه مي خونن و پاي اينترنت هم ميشينن دو بار كارشون پيش حسين درخشان گير مي كنه!
يه بار وقتي كه منتظر مي نشستن تا عصر آزادگان (خدا رفتگان شما رو هم بيامرزه) چاپ بشه و صفحه اينترنت اونو بخونن.
بار دوم وقتي كه يه وبلاگ درست كردن و منتظرن اسمشون به ليست وبلاگهاي فارسي آقاي درخشان اضافه بشه.
يالا ديگه حسين آقا، پس تو واسه چي رفتي كانادا؟! هواي ما رو داشته باش!


(0) comments


عجب سايتي داره اين آرش خان!
خيلي وقت بود كه از شنيدن يه شعر تنم نلرزيده بود. فكر مي كردم هر لحظه ممكنه اشكم در بياد.
وقت كرديد، نه! حتما وقت كنيد وسري به آينه بزنيد.


(0) comments



اگر بار گران بوديم رفتيم!


آقايون و خانمها! ما نيومده بايد جور و پلاسمون رو جمع كنيم و بريم.
چرا؟
گوش بدين :
- جونم براتون بگه كه در آخرين لحظاتي كه آخرين نوشته ي من حاضر ميشد (همون جدول يونيكدي كه نشد حاضرش كنم) با يورش راستگراي افراطي (همسر عزيز) مواجه شدم كه بعد از يك ميتينگ سرزنشانه مصرانه كليد كرده بود كه دست از اينترنت بكشم و به كار مفيد بپردازم. راستي گفته باشم من موجودي هستم از گونه شوهرسانان با 28 سال عمر. القصه ؛ بنده كه با حمله ي غافلگيرانه اي مواجه شده بودم و از طرفي ليبرال صبوري هستم بسرعت عقب نشيني كرده و به كار مفيد (برنامه نويسي) پرداختم غافل از اينكه اين شروعي براي حمله اي همه جانبه است. ساعت وقوع رويداد ساعت 1:20 بامداد.
- عقربه هاي ساعت به سمت ساعت 3 در حركت بودند كه طوفاني برخاست و حمله ي دوم شروع شد. اما من براي اينكه جلوي طوفان را پيش از وقوع گرفته باشم پيشا پيش اعلام آمادگي براي يك گفتمان سازنده نمودم، اما اين بار همسر توسعه طلبم دستش را در يك دستكش* كرد كه بايد دست از كامپيوتر كشيده و الساعه بخوابي! خب شما اگر جاي من بوديد چه ميكرديد؟ اما من الاغتر از اين حرفها بودم. ناگهان تصميم به يك كودتاي سازنده گرفتم تا تمامي افتخارات گذشته را (منظورم دوران جواني است كه واسه دوست دخترام حرف حرف من بود) برگردانم. اما چشمتون روز بد نبينه!
- كودتا تا ساعت 4:30 بامداد ادامه پيدا كرد و اين نتايج از آن حاصل شد :
خسارات :
نابود شدن دو عدد CD كه شامل ميليونها دلار نرم افزار معادل 2100 تومان بود.
خساراتي براورد نشده به ساعت روميزي و چراغ مطالعه
سقوط يك هواپيماي ميگ 25
كشته شدن يك گاو

توضيح : دو مورد آخر را خودم، هنرمندانه، با مقوا ساخته بودم.

اما اينها هيچ كدام مهم نبود! به اين خسارات روحي رواني توجه كنيد :
اشغال كامپيوتر كه مترادف از دست دادن همه چيز است.
از دست دادن جرات كار با اينترنت.
آواره شدن براي نوشتن اين مطالب در كافي نت مردم.
قهر قهر تا روز قيامت با همسر.
و هزاران آسيب كوچك و بزرگ روحي ديگر.

توضيح : مدت زمان خسارات بالا تا اطلاع ثانوي ميباشد.

تذكر خيلي مهم: وقتي چيزي براي از دست دادن داريد، هرگز كودتا نكنيد.

زيرنويس :
* : منظور همان پا را در يك كفش كردن است.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, February 15, 2002

آقا اين يونيكدها بدجوري پاپيچم شدن. گفتم يك بار براي هميشه بنويسمشون تا قال قضيه رو بكنم.
شايد بدرد كسي هم خورد.
بزودي منتظرش باشيد.


(0) comments



ادبيات

اي عزيز!

راست مي گويم.
من هرگز يك قدم جلوتر از آنچه هستم را نديده ام.
قلمم را ديده ام چنان كه گويي بخشي از دستِ راستِ من است؛ و كاغذ را.
من هرگز يك قدم جلوتر از آنجا كه هستم را نديده ام.
من اينجا « من » را ديده ام – كه اسير زندانِ بزرگِ نوشتن بوده است، هميشه ي خدا، كه زندان را پذيرفته، باور كرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش كه بسيار بالاست دل خوش كرده …
و آن پنجره، تويي اي عزيز!
آن پنجره، آن در، آن ميله ها، و جميع صداهايي كه از دوردستها مي آيند تا لحظه اي، پروانه وش، بر بوته ي ذهن من بنشينند، تويي …
اين، مي دانم كه مدحِ مطلوبي نيست
امّا عين حقيقت است كه تو مهربان ترين زندانبانِ تاريخي.
و آنقدر كه تو گرفتار زنداني خويشتني
اين زنداني، اسير تو نيست –
كه اي كاش بود
در خدمت تو، مريد تو، بنده ي تو …
و اين همه در بند نوشتن نبود.
امّا چه مي توان كَرد؟
تو تيماردار مردي هستي كه هرگز نتوانست از خويشتن بيرون بيايد
و اين، براي خوبترين و صبورترين زن جهان نيز آسان نيست.
مي دانم.
اينك اين نامه ها
شايد باعث شود كه در هواي تو قدمي بزنم
در حضور تو زانو بزنم
سر در برابرت فرود آورم
و بگويم: هر چه هستي هماني كه ميبايست باشي، و بيش از آني، و بسيار بيش از آن. به لياقتْ تقسيم نكردند؛ والّا سهم من، در اين ميان، با اين قلم، و محوِ نوشتن بودن، سهم بسيار ناچيزي بود: شايد بهترين قلم دنيا، امّا نه بهترين همسر …

تادر ابراهيمي - از كتاب« چهل نامه كوتاه به همسرم »


(0) comments



سينما

آقا! يه زماني ما براي فيلم ديدن به روز بوديم. فيلم رو نساخته بودن ما ديده بوديمش! اما خدا پدر اين روزگار نامرد رو بسوزونه كه ما رو از قافله سينما عقب انداخت.
ديشب تازه وقت كردم فيلم « بوي كافور، عطر ياس » آقاي « بهمن فرمان آرا » رو ببينم (البته با كامپيوتر عزيزم).
فيلم خوبي بود. درباره نسلي كه بعد از انقلاب به جرم هنرمند بودن محكوم بودند كه يا در انزوا بميرند يا هجرت كنند و از كشور برند كه اتفاقاً خود كارگردان هم جزو همين دسته بود.
خنده داره! مردمي كه براي همين سينما و هنرمنداش سروكله مي شكوندن (الان هم مي شكنن) همون هنرمندا رو ممنوع تصوير، ممنوع صدا، ممنوع كار، ... و خلاصه ممنوع زندگي كردن و ميكنند. (از بكار بردن ال عربي بعد از ممنوع معذورم)
به خوب و بد انقلاب كاري ندارم اما

لعنت به انقلابي كه ملتي را آواره جهان كرد.




(0) comments



من كه فكر مي كنم حداقل يه چند روزي كارم بشه سروكله زدن با قيافه اين لعنتي!
خودم كشتم با اين صفحه درست كردنم.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Thursday, February 14, 2002


سلام به همگي!


من گيس گلاب هستم و تازه به جمع وبلاگ نويس ها اضافه شدم. هنوز مطلبي براي نوشتن ندارم. راستش اصلا نمي دونم چي مي خوام بنويسم. وقتي تصميم گرفتم دو باره برمي گردم.



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Home