گيس گلاب




Sunday, December 28, 2003

لعنت به خدايي كه عذابش رو براي مومنينش مي‌فرسته و رحمتش رو براي كافرينش.
لعنت به خدايي كه هر چي آزمايش و امتحان الهي داره بايد با خون و كشتار همراه باشه.
لعنت به خدايي كه هر چي بيشتر بپرستيش، خشمگين تر مي‌شه و هر چي بيشتر فراموشش كني راضي‌تر.
لعنت به خدايي كه حتي براي مجازات، خوب و بد و تر و خشك و از هم تشخيص نمي‌ده.
لعنت به خدايي كه حتي عقلش نمي‌رسه كه عذابش رو كجا بفرسته.
لعنت به خدايي كه امروز خلق مي‌كنه و نمي‌زاره به سال برسه و جونش رو مي‌گيره.
لعنت به اين خدايي كه من و تو داريم و مي‌پرستيم.
لعنت ...


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, December 27, 2003

گرچه فكر مي‌كنم راه‌اندازهاي اين سايت كمي قصد خودنمايي دارن و قصد دارن از رهگذر اين حادثه، اعتباري كسب كنن و ...
اما دعا مي‌كنم همه خودنمايي‌ها اين شكلي باشه. به سايت اين دوستان سر بزنيد و بهشون براي كمك رساني به زلزله‌زدگان، كمك كنيد.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Friday, December 26, 2003

مي خواستم امروز مطلبي تازه بنويسم ولي در حال حاضر فكر مي‌كنم جز تسليت نوشتن چيزي جايز نباشه.
تسليت به همه كسايي كه عزيزي رو در زلزله بم از دست دادن


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Monday, December 15, 2003

پس ديكتاتور‌ها هم، هم مرگ دارن هم دستگيري و هم بركناري!
همونطور كه براي حيدر علي اف ، صدام حسين و ادوارد شوارد نادزه اتفاق افتاد.
ما كدوم رو انتخاب مي‌كنيم؟!


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Saturday, December 06, 2003

روزاي اولي كه داشت بحث وبلاگ توي مجلات ايراني ميپيچيد من نگران بودم. خيليها بودن (اسم نميبرم و لينك نميدم) كه با هزاران ادعا مثل «اولين وبلگ ايراني» ، «اولين وبلاگ زن ايراني»، « اولين ...» با مجلات مختلف كه اتفاقا اكثرا هم از آشنايانشون بودن مصاحبه ميكردن تا بلكه معروف شن و بتونن توي اين به اصطلاح همايشهاي مختلف، ميزي جدا بكنن و بادي به غبغب بندازن تا شايد چند تا دختر و پسر كم سن و سال اونا رو با دست نشون بده كه بعله فلاني اونه. اما براي من اين وضع نگران كننده بود. چون حس ميكردم محيط آروم و مجازي ما داره نابود ميشه. شايد از صدقه سر همين وبلاگ نويسها بود كه اولين فحشها توي نظرخواهيها نوشته شد، اولين هكهاي وبلاگ بوجود اومد، اولين فيلترگذاريها انجام شد. پيش از اين ماجراها وبلاگنويسها يه گروه همبسته و گمنام بودن كه صفحه‌اي داشتن تا هر چي دلشون خواست بنويسن و كسي مزاحمشون نشه. هر كي هر چي ميخواست ميخوند اگه هم نميخواست ديگه به سراغ اون وبلاگ نمي‌اومد. اوضاع خيلي خوب بود تا اينكه يه عده رو جو (به فتح جيم و با تشديد واو خوانده شود) گرفت. هوس معروفيت زد به سرشون. اين عده كه اتفاقا بيشتر هم پسر بودن اول راه افتادن هي براي دختراي ديگه مفتي تمپلت ساختن. خب يكم محبوب و معروف شدن. بعد شروع كردن عكس گذاشتن و عشوه‌هاي عاشقي يا روشنفكري اومدن توي وبلاگاشون، بعد هم ديگه شروع كردن از اين كافه‌هاي جواد روشنفكري پيدا كردن توش جمع شدن و حرفهاي هنري زدن، البته قبلش آدرس كافه‌ها رو داده بودن تا اين بچه‌هيا كم سن و سال بيان و اونها رو با انگشت نشون بدن. خلاصه بگم هي ادامه دادن و هي ادامه دادن و خودشون رو تافته جدا بافته دونستن و مسابقه وبلاگي برگزار كردن و بازارچه خيريه راه انداختن و ... تا اينكه دولت عزيز كه از لوس بازي اينها متوجه وبلاگها شده بود زد و همه رو فيلتر كرد.
اين دوستان ديگه باد دماغشون خوابيده بود. كسي ديگه وبلاگشون رو نميديد و بايد فراموش ميشدن. پس اومدن سراغ بقيه وبلاگها كه جمع شين و اعتراض كنيد، دادخواست راه بندازين ، ... خلاصه نجات پيدا كردن. اما نتيجه اين شد كه اين دوستاني كه حاضر بودن براي معروفيت تن به هر كاري بدن تبديل شدن به وبلاگهاي دولتي! شروع كردن به خود سانسوري! شروع كردن به زدن حرفهاي خوب خوب، همه رفتن توي كار وبلاگهاي تخصصي و ادبي و .... آخه هم كلاس داشت و هم كسي بهشون كاري نداشت. اونهايي كه قبلا هم وبلاگاشون سوتي زياد داشت، تعطيل كردن و وبلاگهاي تازه با نامهاي تازه زدن و يا اصلا آرشيواشون رو پاك كردن يا به بهانه دات كام شدن، آرشيوهاشون رو منتقل نكردن.
خلاصه وبلاگها شدن دو گروه. به گروه سر به راه دولتي كه خيلي هم با شخصيت هستن و مدام همايش ميزارن و غرفه ميگريرن و مسابقه ميزارن و ... كه البته توي نمايشگاه هم كلي حالشون رو گرفتن و ضد حال خوردن.
يه گروه ديگه هم شدن وبلاگهاي مبتذل و مستهجن و ضد دين و ... كه اصلا انگار وجود ندارن، نه جايي دعوت ميشن، نه اسمشون رو كسي ميبره، نه ديگه كسي بهشون لينك ميده و اگه هم لينكي باقيه بخاطر رو دربايستي از گذشته‌هاست.
....
وبلاگ، مشتي از خرواره! نمونهاي دستچين شده از جامعه‌ي ايراني، جامعه‌اي كه تاريخش سرشار ازخيانته! هميشه يه عده اومدن و گروهي رو جمع كردن و از اونها به عنوان پلي براي پريدن و رسيدن به جاهاي بالاتر استفاده كردن و بعد كه به بالا رسيدن، ديگه پشت سر رو فراموش كردن.
اما يه سوال : شما كه براي مطرح شدن، وبلاگها رو دو دسته كرديد و سرنوشت دسته دوم هم براتون هيچ وقت مطرح نبوده، آيا اگه روزي دوباره درگير فيلتر و دستگيري و مزاحمت و ... شدين، روتون ميشه از بقيه كمك بگيرين؟



(0) comments


.......................................................................................................................................................

Wednesday, December 03, 2003

(پيشاپيش از بكار رفتن بعضي كلمات خاص در اين نوشته عذر ميخوام.)
...
يكي از سرگرميهاي شريفي كه بعضي از خانومها بسته به تخصصشون، علاقه خاصي بهش دارن، سرگرمييه به نام «اتو زدن». (اتو از كلمه اتوموبيل گرفته شده است و با اتو زدن كه عبارت است از كشيدن يه جسم داغ بر روي يك جسم لطيف، عوضي گرفته نشود)
بسته به نوع تخصص خانومها و هدف انجام اين عمل شريف، ميشه فرقه مونث رو به چهار دسته كلي تقسيم كرد :
1 – خانومهايي كه سوار ميشن تا برن خونه‌ي طرف تا سنت پيامبر رو برقرار كنن.
2 – خانومهايي كه سوار ميشن تا يه دوستي، همسري يا چيزي توي اين مايه‌ها پيدا كنن.
3 – خانومهايي كه سوار ميشن تا بجاي كرايه، «لاس» تحويل بدن و به مقصد برسن.
4 – و غيره. (اين رو براي اين گذاشتم كه اگه دسته جديدي كشف شد بهش اضافه كنيم)

دسته اول از نظر من خب ميرن تا مبادله كالايي انجام بدن پاياپاي! صرف نظر از مواردي كه درخواست پول ميكنن، اين دسته دارن لذتي رو با لذتي برابر عوض ميكنن كه فكر نميكنم ايرادي داشته باشه! (اگه من مرجع تقليد ميشدم! مملكت رو فساد برميداشت.)
دسته دوم هم خب به آرزويي كه خيلي اوقات عبث درمياد به راهي ميافتن كه قبول كنيم گاهي اوقات هم سرانجام خوشي داره. (به اين هم كاري نداريم چند درصد شانسشون ميگيره و اگه بگيره هم چند درصد ممكنه سر پسره به تنش بيارزه)
اما دسته سوم بنظر من موجوداتي هستند بسيار ابله! كه چيزي باارزش رو با مبلغي به اندازه كرايه يه تاكسي عوض ميكنن. نجابت، صميميت، شخصيت و ... رو زير سوال ميبرن كه به مقصدي برسن و مثلا پسري رو سر كار گذاشته باشن.
شما اسم اين قبيل خانومها رو چي ميزارين؟

بعد التحرير :
فكر نكنيد كه من رو كسي سر كار گذاشته كه عقده‌اش روي دلم مونده چون :
1 – من اتوموبيل ندارم!
2 – من گواهينامه رانندگي ندارم!
3 – اصلا من رانندگي بلد نيستم كه كسي بهم ماشين يا گواهينامه بده تا بتونم دختر رو سوار كنم!



(0) comments


خوشم اومد از اين وبلاگ.


(0) comments


.......................................................................................................................................................

Home