گيس گلاب




Thursday, April 04, 2002

خيلي از ماها توي وبلاگ با هم آشنا شديم و بدون اينكه بفهميم كه كي هستيم و چي هستيم و كجا هستيم، اونقدر از خصوصيات واقعي هم مطلع شديم كه شايد صميميترين دوستان ما هم ما رو ايجوري نشناخته باشن. مثلا پسر ها معمولا از گفتن احساساتشون پرهيز مي‌كنن چون مي‌ترسن مورد تمسخر دوستانشون قرار بگيرن. من خودم سالهاست (حدود 13 سال) است كه وقتي تنها مي‌شم براي خودم چيزي مي‌نويسم اما تازگيهاست كه بعضي از دوستانم مطلع شدن ( و خوشبختانه مسخره‌ام نكردن).
بزاريد خلاصه و ساده منظورم رو بگم:
يه دوستي ساده از ديدن و آشنايي شروع مي‌شه و بلاخره به جايي مي‌رسه كه دو نفر محرم خصوصي‌ترين رازهاي هم مي‌شن. خب ما وبلاگ‌نويسها كه دوستي رو از آخرش شروع كرديم، چرا به اولش نرسيم؟
فكر نكنم كار سختي باشه يه قرار در يك روز تعطيل تابستاني (براي اينه دوستان راه دور و مدرسه‌اي هم بتونن برسن) در يك مكاني كه حداقل مزاحمت براي آدم ايجاد شه و در عوض فضاي زيادي داشته باشه (مثل كوه) بزاريم و دور هم جمع بشيم و عكسي و يادگاري و رد و بدل كردن تجربيات و شايد هم كمكي به دوستي كه بيشتر نيازمند كمك ديگرانه.
لطفا دوستايي كه مطلب من رو مي‌خونن پيشنهاد منو در وبلاگشون منعكس كنن و نظرشون رو در وبلاگشون بنويسن تا ديگران هم مطلع بشن


Home