گيس گلاب




Friday, February 15, 2002


ادبيات

اي عزيز!

راست مي گويم.
من هرگز يك قدم جلوتر از آنچه هستم را نديده ام.
قلمم را ديده ام چنان كه گويي بخشي از دستِ راستِ من است؛ و كاغذ را.
من هرگز يك قدم جلوتر از آنجا كه هستم را نديده ام.
من اينجا « من » را ديده ام – كه اسير زندانِ بزرگِ نوشتن بوده است، هميشه ي خدا، كه زندان را پذيرفته، باور كرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش كه بسيار بالاست دل خوش كرده …
و آن پنجره، تويي اي عزيز!
آن پنجره، آن در، آن ميله ها، و جميع صداهايي كه از دوردستها مي آيند تا لحظه اي، پروانه وش، بر بوته ي ذهن من بنشينند، تويي …
اين، مي دانم كه مدحِ مطلوبي نيست
امّا عين حقيقت است كه تو مهربان ترين زندانبانِ تاريخي.
و آنقدر كه تو گرفتار زنداني خويشتني
اين زنداني، اسير تو نيست –
كه اي كاش بود
در خدمت تو، مريد تو، بنده ي تو …
و اين همه در بند نوشتن نبود.
امّا چه مي توان كَرد؟
تو تيماردار مردي هستي كه هرگز نتوانست از خويشتن بيرون بيايد
و اين، براي خوبترين و صبورترين زن جهان نيز آسان نيست.
مي دانم.
اينك اين نامه ها
شايد باعث شود كه در هواي تو قدمي بزنم
در حضور تو زانو بزنم
سر در برابرت فرود آورم
و بگويم: هر چه هستي هماني كه ميبايست باشي، و بيش از آني، و بسيار بيش از آن. به لياقتْ تقسيم نكردند؛ والّا سهم من، در اين ميان، با اين قلم، و محوِ نوشتن بودن، سهم بسيار ناچيزي بود: شايد بهترين قلم دنيا، امّا نه بهترين همسر …

تادر ابراهيمي - از كتاب« چهل نامه كوتاه به همسرم »


Home